بلخره صب شد و از خواب بیدار شدم
ساعت رو میزو نگا کردم…
ساعت 7 و 40 دیقه…
نگاهش به چهره مظلوم دلوین که تو خواب بود و دهنش اندازه غار علیصدر باز شده بود…
لبخند غلیظی زدم و با انرژی دست و رومو شستم و رفتم پایین بی خبر از وجود اون آرتای انگل!
یه تای ابرومو بالا انداختمو با جدیت گفتم:
+به به!
آرتا خان و شایلی بانو! چه عجب دیدیمتون!
میشه بگین کدوم خراب شده ای بودین؟!
موهاشون پریشون ریخته بود تو صورتشون و حسابی خسته بودن …
میشد از چهره ی بِهَم ریختشون فهمید …
شایلی سرشو انداخت پایین و آرتا خجالت زده و آروم گفت:
ــ فعلا بذار استراحت کنیم
دست شایلیو گرفت و مقابل چشمای کنجکاو و متعجبم بردش تو اتاق خودش ….
شونه ای بالا انداختم و رو به یکی از خدمتکارا گفتم:
+واسشون لباس و غذا ببر
چشمی گفت و منم صبحونمو خوردم و کتمو برداشتم و رفتم سمت مطب دکتر ….
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃ــ اوه آقای وینسلت …
مشکلی پیش اومده؟!
لبخند مصنوعی زدمو سرمو تکون دادم
+خوشحالم که میبینمت…
مشکل دلوینمو بهش گفتمو کارایی که باید برای بهبودش میکردمو بهم گفت
ــ متاسفم که همچین چیزی پیش اومده
برای درمانش چنتا راهکار هست که باید انجام بدین
و بگین از اینا استفاده کنه
غلات کامل مثل کینوآ، برنج قهوهای، جو دوسر، جو، چاودار …
اسیدهای چرب ضروری مثل اونایی که تو سالمون، ساردین، آووکادو، روغن زیتون، گردو و تخم کدو وجود داره
میوههای ریز مثل توتها، توت فرنگی و مرکبات
چیزایی مثل گوجه فرنگی، کلم کِیل، بروکلی، اسفناج، مارچوبه تخم مرغ
و اینم یادتون باشه!
سیگار اصلا نباید بکشه .. اصلا!
ورزش هوازی براش عالیه هر روز ورزش داشته باشه تا خوب بشه …
لبخند مهربونی به روش پاشیدن و بعد تشکر و خدافظی رفتم سمت عمارت …
چه خوب بود اینکه دوباره دلوین سلامتیشو به دست میاورد …
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
♡✓آرتا✓♡
گونش خیس شده بود از بس که گریه کرده بود …
نمیدونستم … نمیدونستم اون شب چه غلطی کردم ولی .. ولی اینو خوب میدونستم که شایلیو بیشتر از هر کس دیگه تو زندگیم دوس دارم …
+شایلی گریه نکن…
همه چیو درس میکنم قول میدم
چشمای سرخشو دوخت بهم وبا صدای گرفتش گفت:
ــ چیو .. چیو میخوای درس کنی؟!
میتونی دخترونگیمو برگردونی؟!
رفتم کنارش و رو تخت نشستم
+نه… ولی میتونم عشقمو ثابت کنم
با چشای ریز شدش نگاهی بهم انداخت و گفت:
ــ کدوم عشق؟! همش هوسه!
هیچی به نام عشق تو وجود تو نیست آرتا … هیچی!
اینو گفت و از اتاق زد بیرون
ــ آ..آقا لباس براتون آورده بودم
نگاه عصبیمو بهتش انداختم و با داد گفتم:
+برو بیرون تا ندادم نفلت کنن!
پا تند کرد رو به سالن
عصبی و کلافه داشتم مشتای محکم و پی در پی به دیوار اتاقم میزدم که دلوین اومد تو و با صدای بلندی گفت:
ــ نکن احمق!
دستت درد میگیره
اونم به حماقتم پی برده بود
بدون هیچ حرفی به مشت کوبیدنم ادامه دادم که یهو دستشو گذاشت جلوی مشتام و منم که حواسم نبود محکم زدم کف دستش
فوری صورتمو برگردوندم طدفش و آب دهنمو قورت دادم .. چشماشو محکم بسته بود و این خبر از دردش میداد
ــ مگه نگفتم دستت درد میگیره
مگه کری؟!
+ببخشید حواسم نبود …
فقد ولم کن
حرف دیگه ای نزد و رفت بیرون از اتاق
♡✓شایلی✓♡
دلوین اومده بود تو اتاق و داشت عصبی به مشتای خونیم نگا میکرد
ــ احمقا ! عقل تو سرتون هست یا گوه خالصه؟! اون از آرتا اینم از تو ! معلوم نیس از کدوم قبرستونی اومدین انقد عصبانی هستین! بنال ببینم چته…
قطره اشکی از چشمام چکید و کلافه نشستم کف اتاقم
+ولم کن تورو خدا!
چی ازم میخوای؟! اگه ماموریت داشتیم خبرم کن وگرنه بای
ــ شایلی! من تورو به بدبختی پیدات کردم …
به بدبختی قوی شدیم …
الان نمیخوای بگی چیشده؟!
سرمو چندین بار به چپ و راست تکون دادمو لب زدم
+نه نمیخوام بگم ولم کن
اومد جلوم و باندی از تو کشو برداشت و مشغول پیچیدنش دور دستم شد
ــ دیدم فقد منو توییم همه باهامون بدن
چون راه اومدم باهات انقد راهمون عوض شد
آروم میزنم تو بارون قدم
کسی اشکامو نبینه همه روزامون تلف شد
گرفتی تو ازم غرورو
شده صبمم غروبو
من به خودمم دروغ میگم با اینکه دورمم شلوغه
ولی کسی جاتو پر نکرد
گاهی وختا آدم میکنه هوس که بره
دلم تنگ شده بر عکس دلت…
چشمامو بهش دوختم و بعد تموم کردن کارش سرشو بالا گرفت و نگامو به هم قفل شد
ــ شایلی هیلدا که رفت … تو ام که ..!
هوفف منو غریبه میدونی …
نه نه اینجوری نبود نمیخواستم اینجوری فک کنه
+باور کن اینجوری نیست خواهر
ــ پس بگو کجا بودین!
قطره اشکی از چشمام چکید و براش توضیح دادم
+اون شب که آسام رفت ماموریت آرتا اومد تو اتاقم و گفت یه پارتی هست میای با هم بریم یا نه
منم قبول کردمو رفتیم …
به سختی بغضمو قورت دادم و ادامه حرفمو زدم:
+مست بود و نمیفهمید چیکار میکنه …
بروم طبقه بالا و انداختم تو یه اتاق و …
بقیشو نتونستم بگم هرچند خیلی ضایه بود بقیه اتفاقا چی بوده
اخم غلیظی رو چهرش نشست و از جاش بلند شد و دستمو گرفت …
داشت میرفت سمت اتاق آرتا
+نه نه تورو خدا ولش کن نبرم میشش دیگه نمیخوام ببینمش
بدون توجه به حرفم در اتاقو باز کرد و آرتا رو وسط اتاق دیدم در حالی که دستش پر خون بود
رو ساعدش با تیغ خط انداخته بود و خون ازش جاری بود و انگشتاش خونی بود .. جای خون و دیوار مونده بود و مشخص بود مشت زده به دیوار …
نتونستم تحمل کنم و زود تر از دلوین رفتم کنارش نشستم و عصبی گفتم:
+چرا اینکارو میکنی نادون!
دستشو تو دستم گرفتمو خیره به چشماش لب زدم:
+تخصیر منه …
یه باند از تو کشوی کمک های اولیه برداشتم و دوباره برگشتم کنارش و نشستم رو زمین
برگشتم تا دلوینو ببینم ولی نبود
وختش بود حرف دلو بهش بگم
+به یادت بیار سکوتو، بی کسیمو، یادت بیار
اون بغض لعنتیمو، یادت بیار
گریه زاریامو، یادت بیار
یادت میاد می گفتی آسمون اگه زمین بیاد
همیشه عشقمی دوست دارم زیاد
هنوز از این دروغ تو، خوشم میاد
می بخشمت به اون کسی که می پرستی میدمت
میرم با اینکه مهربون ندیدمت
با اینکه می کشه منو، ندیدنت
می بخمشت تو، رو، با بغضو، و، گریه ساده میکنم
تو، یادگاریات خلاصه میکنم
میرم که با خیالت عاشقی کنم
سخته برام به اونکه با توئه حسادت کنم
به جای خالیه تو، عادت کنم
به خاطراطمون خیانت کنم
حرف دلم با عکس تو، یه عمری هق هق شده
با دیدنش دوباره عاشق شده
باند پیچی دستش تموم شد و خواستم از اتاق برم بیرون که با صدای ضعیفی گفت:
ــ میبخشیم؟!
سرمو برگردوندم طرفش و آروم گفتم:
+آره… چون عشقمی
آب دهنشو قورت داد و سیب گلوش بالا پایین شد
ــ بخششتو نمیخوام
قطره اشکی از چشماش چکید و ادامه داد:
ــ خودتو میخوام … عشقتو میخوام …
لبخند ریزی زدمو …
(همه ازدواج کردن من هنو سینگلم🥲🤌
#نویسنده😂🍃)
عزیز دلممممم حرف اخرت دلمو سوزوند😂😂
اخه بنده خدا ازدواج هم وقت داره دا😂من هنوزم ک هنوزه کودک درونم فعاله مامانم میگ تورو هیشکی نمیگیره میمونی رو دستم با این بچه بازیات😂😂😂😂بشین بچه بازیتو بکن ازدواج دردسرهاش زیاده من ۲۸سالگی به بعد با کسی ک مدنظرمه ازدواج خواهم کرد عروسیمم دعوتتون میکنم😂😂😂😂
چرا عشقم مگ چیکار کردم:(
کسی ک عاشقشمممم
اوه اوه کراش زدی رو من؟😂
با افتخار بانو فقط باید منتظرم بمونی بعد کنکور😂😂
خدایی تو رو کی کراش نمیزنی اصلا!؟🙄🙄🙄😓😂
حسودی نکن من زنمو دوس دارماا اذیتش کنی کشتمت😂😂
فلور نیستی؟!:(