رمان عروس استاد پارت 34

4.4
(21)

 

لبخندی روی لبم اومد و توی آغوشش فرو رفتم.
دستش و دورم حلقه کرد. روی سرم و بوسید و گفت
_همین طوری آروم بمون.
سرم و بلند کردم و گفتم
_میشه بگی این چه حالیه؟ تو تا وقتی حالت خراب نباشه تا این حد مست نمیکنی بگو چی شده آرمین!
عمیق نگاهم کرد… انگار که کلی حرف داشت اما فقط یک کلمه گفت
_هیچی.
از این که هیچ حرفی بهم نمی زد حس خوبی نداشتم اما دیگه نمی خواستم اذیتش کنم.
دستم و روی گونه ی شش تیغه ش گذاشتم. خودم و بالا کشیدم و لب هام و گوشه ی لب هاش گذاشتم و کنار گوشش پچ زدم
_من همیشه کنارتم آرمین من…
میخواستم بگم بهت اعتماد دارم اما لب هاش مانع شد.
* * * * *
صدای پیامک آرمین سکوت اتاق و شکست. به صورتش نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم بیدار نشده دست دراز کردم و گوشیش و برداشتم تا بی صدا کنمش اما با دیدن اسم ستاره اخمام در هم رفت.
این دختره چرا دو شب به آرمین پیام میداد؟
پیامش رو باز کردم و خوندمش:
_آرمین به خدا غلط کردم عزیزم من نمی تونم به بابام بگم اگه بفهمه سکته میکنه هر کاری بخوای می کنم. حالم خیلی بده.
نگاه به صورت غرق در خواب آرمین انداختم و وارد پیام هاش شدم اما انگار تمام پیام های قبلی ستاره پاک شده بود.
دوباره پیامش رو خوندم… هیچ از حرفاش سر در نمیاوردم.
پیام دومی که اومد مثل مجرم ها تکونی خوردم و وقتی به آرمین نگاه کردم خداروشکر که خوابش سنگین بود.
پیام دوم هم از جانب ستاره بود
_طلاهام و فروختم همش و به کارتت می فرستم فقط بهم برسون. دارم میمیرم
طپش قلب گرفتم. گوشی و و قفل کردم و گذاشتم سر جاش.. نفسم به سختی میومد و می رفت.
ذهنم آشوب شده بود. چند نفس عمیق کشیدم و توی دلم به خودم دلداری دادم
_آروم بگیر هانا داری اشتباه می کنی!ستاره باز هم نقشه ی به هم ریختن زندگی تو کشیده. باور نکن هانا…آرمین چنین آدمی نیست

از روی تخت بلند شدم،آرمین هر چه قدر هم سنگین خواب بود اما همیشه با بلند شدن من بیدار میشد.
این بار هم لای پلکش رو باز کرد و غرق خواب گفت
_کجا؟
نگاهش کردم و گفتم
_صدای پیامک گوشیت بیدارم کرد،شاید یکی کار واجب داره که این وقت شب پیام میده.
دستم و کشید و دوباره پرتم کرد روی تخت و پچ زد
_ولش کن بخواب.
نتونستم جلوی خودم و بگیرم و پرسیدم
_تو با ستاره چی کار کردی آرمین؟
بیشتر از اونی که فکر می کردم جا خورد
نیم خیز شد و گفت
_چی گفته بهت؟
مشکوک به ترسش گفتم
_چیزی نگفته،اتفاقی چشمم به پیامکش…
هنوز حرفم تموم نشده بود گفت
_تو گه خوردی به گوشی من سرک کشیدی.
دلخور نگاهش کردم. دست دراز کرد. گوشیش و برداشت و با خوندن پیام عصبی پاکش کرد دراز کشید.
حرفی نزدم چون بدخواب شده بود و اخلاقش سگی تر از من.
پشتم و بهش کردم و تا حد ممکن ازش فاصله گرفتم.
ده دقیقه نگذشت که صداش اومد
_بهم پشت نکن.
جوابی بهش ندادم. دستش دور شکمم حلقه شد و کنار گوشم پچ زد
_مگه نگفتی بهم اعتماد داری؟نگران نباش ک*ون خودش و جد و آبادش و جر میدم تا دیگه نصف شب اوقات ما رو تلخ نکنه.
بی هوا گفتم
_تو با منم به خاطر انتقام….
با پشت دست روی دهنم کوبید و خشن گفت
_ک*سشرای داداش تو واسه من تلاوت نکن هانا. اون حرومی همه رو مثل خودش لاشی میبینه برو از زنش گه کاری هاش و بپرس ادعاش گوش فلک و کر کرده اما خودش نامرد دو عالمه!
به سمتش برگشتم و گفتم
_پس چرا ستاره…
باز وسط حرفم پرید
_خانومم،عشقم،عسلم،گلم،خوشگلم…به خاطر یه روانی گند نزن به اعصاب جفت مون.روانیه که قرص اعصاب میخوره و به زودی قراره تیمارستان زنجیرش کنن تو حرص اون و نخور عزیزم بگیر بخواب.
نگاهش کردم تا راست و دروغش و تشخیص بدم اما باز هم هیچی از نگاهش تشخیص ندادم برای همین دیگه چیزی نگفتم

* * * *
در حالی که ناخنام و می کندم نگاه به دخترایی انداختم که اون وسط با نیم وجب پارچه در حال رقصیدن بودن.
سیگار در حال سوختن لای انگشت های آرمین و از دستش کشیدم و گفتم
_میشه از اینجا بریم؟ آخه من…
حرفم با صدای ظریف دختری قطع شد
_آرمین جون…
چشمام و با دریدگی به دختر انداختم. بی توجه به من روی لبه ی مبل آرمین نشست و با لوندی گفت
_چه خبرا؟
نمیدونم چرا اما از این نره خر توقع داشتم سنگین رفتار کنه اما سرتا پای دختره رو از نظر گذروند و گفت
_خبر زیاده،دلت میخواد از کجا بشنوی
نگاهم و با حرص به پاهای براق دختره انداختم.با لوندی خندید و گفت
_هیچ وقت عوض نمی‌شی.
آخه هانای احمق؟تو که از مهمونی های آرمین خبر داشتی چرا پیله کردی که منم میام؟
لبخند روی لب های آرمین داشت دیوونم می کرد.دختره دستش و سر شونه ی آرمین گذاشت و مشغول بگو بخند شد.
نگاهم به مشروب دست دختره افتاد و صدای آرمین تو گوشم پیچید
_من از زنای مست سیگاری که تو بغلم وول بخورن خوشم میاد.
از جام بلند شدم که بالاخره نیم نگاه به سمتم انداخت و پرسید
_کجا؟
دختره با کنجکاوی گفت
_معرفی نکردی آرمین جان؟
دلم کمی گرم گرفت از اینکه قرار بود به عنوان همسرش معرفی بشم اما حرف آرمین دنیام و خراب کرد
_دوست دخترمه.
دختره که انگار عادت داشت به دوست دختر های یک شبه ی آرمین سری تکون داد و گفت
_آها راستی پانیذ از آمریکا برگشته مدام سراغ تو رو می گرفت.
از دسته ی مبل پایین اومد. دستش و به سمت آرمین دراز کرد و گفت
_بیا بریم ببینتت خوشحال میشه
آرمین نگاهی به من انداخت و کنار گوشم پچ زد
_از جات تکون نخور تا بیام.
بلند شد و همراه دختره به‌سمت دسته ای از دخترای لوند جمع که صدای خندشون بلند بود رفت.
وا رفتم،گریه نکن هانا…گریه نکن… لابد نخواسته تو جمع دوستاش بگه متاهله تو که آرمین و میشناسی.
دختری مو بلوند با هیجان آویزون گردن آرمین شد.به سرم زد وقتی دیدم دستای آرمین هم دور کمر اون نشست.
از جام بلند شدم.لیوان مشروب نیمه کاره ی آرمین و برداشتم…
من هانا بودم،نه یه زن مست و سیگاری.

به سمت شون رفتم و صدای پر از هیجان دختره رو شنیدم که گفت
_باورم نمیشه چه‌قدر عوض شدی آرمین می دونی چند ساله ندیدمت توی اینستاگرام عکسات و لایک میکردم ولی یه فالو ناقابل هم نکردی… هیکلت…
حرفش با رسیدن من به اونجا قطع شد.
رو به آرمین کردم و دستم و بالا بردم و کل نوشیدنی رو روی لباس سفید دختره خالی کردم.
دهنش باز موند و گفت
_چی کار کردی؟
خودم و به اون راه زدم و گفتم
_ای وای… ببخشید از دستم سر خورد
آرمین چشم غره ی بدی به سمتم رفت. دستم و دور بازوش انداختم و با لحنی مشابه اون دختره گفتم
_عزیزم من سردردم بریم خونه؟
همون دختر اولی متعجب گفت
_مگه با دوست دخترت تو یه خونه زندگی می کنی؟
اخم در هم کردم و گفتم
_دوست دختر نه ز…
با سوختن پهلوم لال شدم و حرف زدن از یادم رفت.
پانیذ که نزدیک بود اشکش در بیاد گفت
_گند زده شد به لباسم.آرمین میشه تا سرویس باهام بیای لباسم و تمیز کنم؟
متعجب گفتم
_آرمین از کی تا حالا ماشین لباس شویی شدی؟
معلوم بود کلافه شده! نفسش و فوت کرد و گفت
_پانیذ خوشحال شدم دیدمت یه قرار میذارم می بینیم هم و فعلا حال هانا خوش نیس بهتره من برم.
پانیذ با لب های آویزون گفت
_خوب دوست دختر تو بفرست بره…
دلم می خواست از پرویی این دختر جیغ بزنم.
به جای آرمین من جواب دادم
_نمیشه عزیزم،یه جا من نباشم آرمین اخلاقش گند میشه شب شما رو هم خراب می کنه.
بد گند زدم به حال همشون اما جبران حس خراب خودم نمیشد.
آرمین با چشم غره ای گفت
_برو مانتو تو بپوش
ناچارا سری تکون دادم و به سمت اتاق رفتم. در و باز کرد هنوز پام و نذاشته بودم داخل کسی به جلو هلم داد و در و بست

————————————————————————————————————————————————————————————–

? اولین عیدی ما به شما رمان سفر به دیار عشق پیشنهاد میکنم حتما بخونید
برای خوندن این رمان به آدرس زیر برید

http://roman-man.ir/?p=4040

لطفا از سایت رمان من هم بازدید کنید میخوام تواین سایت به همتون عیدی ده تا رمان برتر بصورت کامل بزارم 

http://roman-man.ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نرگس
5 سال قبل

سلام ادمین جان پیشاپیش عیدتون مبارک

نارنین
5 سال قبل

سلام ادمین جان پیشاپیش
عیدت مبارک

سوزان
سوزان
پاسخ به  نارنین
5 سال قبل

سلام ادمین اولا ک عیدتون مبارک باشع بد خدایی انصافه بعد ۴روز همین چن خط؟

زینب
زینب
پاسخ به  نارنین
5 سال قبل

سلام ادمین جان عید شما مبارک ایشالا سال خوبی رو داشته باشی

Mre
Mre
5 سال قبل

سلام ادمین جان خسته نباشید، سال جدید مبارک….

بهار
بهار
5 سال قبل

میگم نمیشه به عنوان عیدی از همین رمان پارت بزارید

زینب
زینب
5 سال قبل

سلام ادمین جان عید شما مبارک ایشالا سال خوبی رو داشته باشی

زینب
زینب
5 سال قبل

ادمین جان چه تاریخی پارت ۳۵ رو میزارید؟ممنون میشم اگر پاسخ بدید

سوگند
سوگند
5 سال قبل

سلام.خست نباشین.حدودا کل رمان چن پارته؟

negar
negar
5 سال قبل

سلام عیدتون مبارک
بعد ۴روز صبر یه پارت به این کمى?
الان ٣ ۴تا از دوستاى من مى خوندن دیگه خسته شدن بیخیال شدن

فرشته
فرشته
5 سال قبل

سلام ادمین جان میشه جواب بدیدلااقل دوتاپارت تویه روز بزاریددخترحاج اقارو.اگه میشه لطفابیشترش کنید

مهسا جون
مهسا جون
5 سال قبل

ساعت چند میزارین

مهسا جون
مهسا جون
5 سال قبل

ساعت چند میزارین
زود به زود بزارین خواهشن

مهسا جون
مهسا جون
5 سال قبل

ساعت چند میزارین
زود به زود بزارین خواهشن……….
جاهای حساس تموم میشه خیلی سخته ۴ روز صبر کنم

Adele
Adele
4 سال قبل

ادامه ی داستان هانا و آرمین چی میشه؟

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x