ساواش پوف کشید
به سختی دست های دخترک را از دور گردنش باز کرد و عقب هلش داد
_ نکنه جای دیگه ای برای رفتن داری؟
اگر اینطوره هری!
لادن بینی اش را بالا کشید و آرام زمزمه کرد
_ من اینجا نمیمونم…
ساواش بی حوصله کنارش زد
_ برو اونور ببینم چه بلایی سر برقا اومده
فیوز پریده حتما
_ کجا میری؟
ساواش محلش نداد و از در بیرون زد اما دخترک آرام نگرفت
مثل جوجه اردکی که پشت مادرش میرود در یکقدمی ساواش به راه افتاد اما او بی حوصله تر از این حرف ها بود
_ کجا؟!
لادن به التماس افتاد
_ به خدا صدا میشنوم
حس میکنم یکی داره نگاهم میکنه!
ساواش غرید
_ مزخرف نگو
کی این چرت و پرتارو گفته بهت؟
صادقانه جواب داد
_ زن همسایه
_ زن همسایه غلط کرد با تو!
اینا همه سواد ندارن و خرافاتیان
تو چی؟
لادن سکوت کرد و او به راه افتاد
اینبار به حضور دخترک اعتراض نکرد
حریفش نمیشد!
غرغرکنان زیرلب با خودش حرف زد
_فیوز پریده
لادن آرام زمزمه کرد
_ شب میمونی ، مگه نه؟
ساواش با سیم ها مشغول بود
جوابش را نداد
بالاخره با روشن شدن فضا عقب کشید
وارد خانه که شدند لادن روی کاناپه نشست و بینیاش را بالا کشید
ساواش به چهره جمع شده از دردش نگاهی انداخت
_ چته؟ تو چشم من نمک پاشیدی خودت دردت گرفته؟ نمک چرا اصلا؟ نمیفهممت واقعآ
لادن نگاهش را دزدید
_ قبلا یک فیلم ترسناک میدیدم زنِ نمک میریخت رو….
با دیدن نگاه سرزنش آمیز ساواش حرفش را خورد و آرام ادامه داد
_نمیدونستم تو اومدی
خواستم فرار کنم خوردم زمین
زانوهام خونی شده