رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 21

4.2
(33)

 

با صدای پیج کردن دکتر از خواب بیدار شدم . نفهمیدم کی خوابم برده بود و بی حال افتاده بودم رو صندلی بیمارستان ‌

مامانو دیدم که از خستگی کنار من خوابش برده بود . دلم نیومد بیدارش کنم . آروم بلند شدم و رفتم سمت اتاق بابام ، هنوز به هوش نیومده بود .
بدون اینکه دکترا بفهمن یواشکی رفتم تو .
نشستم کنار بابا و آروم دستامو تو دستاش گذاشتم .
پیشونیشو آروم بوسیدم و باهاش زیر لبی حرف زدم .
_بابا بلند شو ، بابا توروخدا بلند شو .
تو که میدونی من طاقت ندارم یه لحظه هم اینجا ببینمت .
تو که میدونی دختر کوچولوت ، تنها دخترت بدون تو نابود میشه .
بلند شو و بزن تو دهن همه دکترا . بهشون بگو سالمی ، بگو میتونی رو پای خودت وایسی ، بگو بهشون نیاز نداری.
بابا اگه منو دوست داری بلند شو .
همون لحظه پرستار اومد تو و با عصبانیت گفت : خانم کی به شما اجازه داد که بیاین تو؟
بفرمایید بیرون لطفاً .
_توروخدا دو دقیقه ، خواهش میکنم .
_نمیشه برای ما مسعولیت داره ، همین الانشم بدون اجازه اومدین تو .
بی میل از جام بلند شدم و رفتم بیرون .
اه لعنت به همه پرستارا.
رفتم سمت مامان و بیدارش کردم .
_مامان من باید برم خونه ، فردا کلاس دارم ، سرکار هم باید برم .
_باشه برو من میمونم.
_مامان تو الان خسته ای ، نمیشه که بمونی . به پیمان زنگ بزن بگو بیاد .
_بهش زنگ زدم امشب میاد . ولی منم باهاش میمونم چون نمیتونم باباتو ول کنم بیام خونه .
دلم طاقت نمیاره .
_باشه پس من میرم .
با مامان خداحافظی کردم و رفتم خونه .
فکر و خیال بابا از سرم بیرون نمی‌رفت . حرفای دکتر مدام رو مخم بود .
فقط یه هفته واسه نجات بابام وقت داشتیم ، فقط یه هفته وگرنه ….
حتی فکرشم دیوونم می‌کنه .
رفتم خونه و لباسامو عوض کردم .
زود افتادم رو تخت و مدام داشتم فک میکردم که چجوری پول عملو جور کنیم ؟ از کی قرض بگیریم ؟ پونه که وضعیت زندگیش عین منه.
کامران هم بعید بدونم پنجاه میلیون پول بتونه جور کنه ، چون تا اونجایی که می‌دونم تو یه لباس فروشی کار می‌کنه .
هیچ کدوم از فامیلا رو هم که اصلا نباید روشون حساب کرد .
هیچکدوم از همکلاسیا و همکارا هم که باهاشون صمیمی نیستم .
اصلا اگه قرض هم بگیرم چجوری پس بدم بهشون ؟
تو همین فکرا بودم که یهو یه فکری به سرم زد .چرا زود تر به ذهنم نرسیده بود؟
آریا ، تنها کسی که میتونم ازش پول بگیرم آریاس . ولی ….
با اون همه بلایی که سرش آوردم و اون اذیتا محاله قبول کنه .
تازه اگه بتونه هم پول بده، غرورم اجازه نمیده برم بهش التماس کنم .
ولی مگه غرورم در برابر زنده موندن بابام چقدر ارزش داره ؟ اصلا آریا رو بیخیال .
به پیمان میگم از رفیقاش پول بگیره ، خودمونم از فامیلا یکم قرض میگیریم .
معلوم نیست اگه از آریا پول بگیرم بعدا چه جوری ازم پس میگیره .
پس کلا رو آریا یه خط قرمز میکشم .

صبح با صدای زنگ موبایل بیدار شدم .
کل شبو نخوابیده بودم ‌. فقط تو فکر بابا بودم .
آروم و قرار نداشتم . نمی‌دونستم چیکار کنم. وقتی صبحونه رو خوردم زود حاضر شدم و رفتم شرکت . توراه زنگ زدم به پیمان .
_الو پیمان کجایی؟
_پیش بابا ، توکجایی
_دارم میرم شرکت ، تونستی کاری کنی؟ پول قرض گرفتی ؟
_خودت که میدونی من سه چهار تا دوست بیشتر ندارم . نهایت بتونم ازشون سه چهار تومن قرض بگیرم .
سه چهار میلیون کجا و پنجاه میلیون کجا؟
_یعنی چی چی داری میگی؟یعنی میگی همینجوری دست رو دست بزاریم که بابا جلو چشممون پرپر بشه؟
_تو میگی چیکار کنیم ها؟ تو مگه فکرت از من بهتر کار می‌کنه ؟
_حالا فعلا دارم میرم شرکت ببینم چه خاکی تو سرم بریزم .
گوشیو قطع کردم و رفتم شرکت .
وقتی رفتم تو یلدا تا منو دید بلند شد و گفت : خوبی هلما ؟ بابات بهتر شد ؟
_نه ، دکتر گفته تا یه هفته دیگه اگه عمل نشه میمیره .
_واقعا متاسفم ، هرکمکی از دستم براومد ازم دریغ نکن . یه مقدار پول تو کارتم هست
_نه بابا این حرفا چیه ؟ بعدشم تو مگه چقدر از آریا حقوق میگیری که بخوای اونم بدی به من ؟ همین که حال بابامو پرسیدی خودش کافیه . ممنون .

بعد یه لبخند تلخی بهش زدم و رفتم اتاقم . دست و دلم به کار نمی‌رفت . یه فکرم اینجا بود یه فکرم پیش بابام .
جز اون به چیز دیگه ای نمیتونستم فک کنم .
سرمو گذاشته بودم رو میز و تو فکر بودم . من باید تصمیممو می‌گرفتم ، باید واقعیتو قبول میکردم .
جز آریا نمیتونم از کس دیگه ای کمک بگیرم .
درسته باهاش رودروایسی دارم ولی من به خاطر بابام هرکاری میکنم .
حتی اگه بشه جلوی آریا زانو میزنم و التماس میکنم ولی نمیزارم به خاطر غرورم بابام جلو چشمم از دست بره .
با استرس از جام بلند شدم ، آروم آروم رفتم سمت در و بازش کردم . بعد بدون هیچ حرفی آروم رفتم سمت اتاق آریا .
در زدم ، آریا گفت بیا تو .
درو باز کردم و رفتم تو .
آریا اول اخماش تو هم بود ولی تا منم دید اخماشو باز کرد و تعجب کرد .
منم با یه قیافه ناراحت سرمو انداختم پایین و خودمو ناراحت نشون دادم .
این دفعه اصلا فیلم بازی نمی‌کردم . واقعا ناراحت بودم .
آریا همون‌جوری با تعجب گفت : چیزی شده خانم تهرانی ؟
من همچنان سرم پایین بود .
آریا دست از کارش کشید و آروم از جاش بلند شد و اومد روبروی من .
بعد از یه کم مکث آروم گفت : دیروز هم که یهویی و بی اطلاع از شرکت زدی بیرون . به خانم محمدی گفتم زنگ بزنه . مثل اینکه گفت پدرت بیمارستانه .
_بله ، دیروز یهو وسط کار زنگ زدن گفتن بابام بیمارستانه .
بعد یکم مکث کردم . هیچوقت اینجوری جلوی آریا نبودم ‌ .
جفتمونم سکوت کرده بودیم و فقط صدای نفسامون میومد .
تا اینکه دلو زدم به دریا و خودم سکوتو شکستم . بالاخره باید اینکارو میکردم . نمیتونستم بیشتر از این صبر کنم .من که تا اینجا اومده بودم بقیشم باید میرفتم.
سرمو بردم بالا و تو چشمای عسلیش زل زدم و گفتم : پدرم داره میمیره ، باید عمل شه ، یه هفته هم بیشتر وقت نداره.
اومدم اینجا از شما کمک بخوام . چون پول عمل خیلی بالاس . تنها کسی هم که میتونستم ازش کمک بگیرم شما بودین .

آریا تا اینو شنید یه قیافه متفکرانه به خودش گرفت و سرشو انداخت پایین . بعد از چند ثانیه سرشو آورد بالا . دوقدم بهم نزدیک تر شد و گفت : قبوله . پول عمل باباتو میدم .
باورم نمیشد این حرفو آریا میزد . خدایا داشتم خواب می‌دیدم ؟ دلم میخواست پرواز کنم . هنوزم باورم نمیشد ، تو شوک بودم .
لب باز کردم تا چیزی بگم که خود آریا حرفمو قطع کرد : ولی یه شرط داره
با گفتن این حرف دلهره اومد سراغم . آریا میخواست شرط بزاره واسم ؟ نکنه ازم یه کاری بخواد که نتونم انجامش بدم ؟
با ترس گفتم : چه شرطی؟
مستقیم تو چشمام نگاه کرد و گفت : باید یه مدت نقش دوس دخترمو بازی کنی

درجا میخکوب شدم . از چیزی که شنیدم شوکه شدم .
مثل اینکه آریا هم فهمید چون بهم نزدیک تر شد . صورتشو جلوتر آورد و گفت : چیشد ؟ جا خوردی؟ انتظارشو نداشتی؟
با ترس سرمو به نشونه نه تکون دادم.
واقعا جا خورده بودم . نمی‌دونستم چیکار کنم .
آریا رفت سمت میزش بعد رو کرد سمت من و گفت : چرا ترسیدی؟ همه آرزوشونه من بهشون فقط جواب سلام بدم .
حالا که من خودم ازت خواستم که دوست دخترم باشی .
با تته پته گفتم : ن‌ …ن … اصلا موضوع این نیست .
یه لبخندی زد و اومد نزدیک تر : پس موضوع چیه ؟ ها؟
_آخه خیلی یهویی …اصن نمی‌دونم چیکار باید بکنم …اصلا چرا من ؟
_خوب دیگه ، یکم واسه دونستن اینا زوده .
تو فقط باید قبول کنی که تا یه مدت دوس دختر من باشی ، با من باشی ، هرکاری که میگم میکنی . هرکاری ، بدون اینکه چون و چرا بیاری.
منم عوضش پول عمل باباتو میدم .
قبوله ؟
گیج شده بودم . آریا از من میخواست دوس دخترش باشم ، هرکاری که خواست انجام بدم ، مدتش هم معلوم نیس ولی عوضش پول عمل بابامو میده .
مگه من همینو نمیخواستم ؟ مگه به خودم قول نداده بودم به خاطر بابام هرکاری بکنم ؟ حالا چرا وا دادم؟ چرا اینجوری شدم ؟
مهم نیس . مهم بابامه که رو تخته بیمارستانه و بخاطرش هرکاری میکنم . دوس دختر آریا شدن هم که آرزوی هرکسیه و منم همینجوری الکی الکی دوس دخترش میشم . چی از این بهتر؟ اینجوری با یه تیر دو نشون میزنم .
با اطمینان سرمو بلند کردم و گفتم :
باشه قبوله .
یه لبخندی زد و گفت : آفرین . میبینم که سر عقل اومدی . پس معلومه اهل معامله ای .
با ترس گفتم : ولی خودت خوب میدونی من فقط بخاطر بابام دارم اینکارو میکنم . مطمعن باش که دلیل دیگه ای نداره .
_آروم باش همه اینا رو می‌دونم ‌.
_تا کی این بازی ادامه داره؟ یعنی تا کی قراره من نقش دوست دخترتو بازی کنم؟
_تا وقتی که من بگم .
_یعنی چی ؟ تا کی باید منتظر بمونم این بازی مسخره تموم بشه ؟
_گفتم که . من زمانشو اعلام میکنم .
تو هم قراره به خاطر این کار پول عمل باباتو بگیری .
سرمو انداختم پایین و داشتم با دستام بازی میکردم که نشست پشت میزش و بازم با یه لبخند بدجنس گفت : نگو که خوشت نمیاد یه مدت با من باشی .
تو که میدونی همین الانشم چند تا از این کارمندای زن از من خوششون اومده .
_ جز من .

این دفعه اخماش تو هم رفت . از جاش بلند شد و اومد پیشم : آره جز تو .
چون تنها کسی هستی که همیشه باهاش لج بودم و هیچوقت رابطم باهات خوب نبود .
ولی خوب ، زیاد خوشحال نباش . من آریا رادم . تا حالا با هرکی بودم همه رو عاشق خودم کردم . ردخور نداشته.
مطمعن باش یه روزی یه جایی ، بدجور عاشقت میکنم . جوری که بدون من نتونی یه لحظه هم دووم بیاری.
منم زل زدم تو چشماش و گفتم : تو هم مطمعن باش من عاشق هیچکی نمیشم. هیچکی ، واسم هم فرقی نداره اون آدم تو باشی یا نه .
اینو گفتم و خواستم از اتاقش برم که با صداش نگهم داشت : از فردا کارت شروع میشه .
بهت میگم باید چیکار کنی و چیکار نکنی . حواستو جمع که نخوای قسر دربری چون منم می‌دونم باهات چیکار کنم .
شماره کارتت هم بده به منشی ، تا یه ساعت دیگه پول عمل بابات میاد تو حسابت .

با شنیدن این حرف خوشحال شدم ، البته فقط از قسمت دومش که گفت پول عملو میریزه ‌.
مگه من جز این چی میخواستم ؟ میخواستم بابام زودتر خوب شه و تا یه هفته دیگه یتیم نشم و حسرت این که بابام پیشرفت و موفقیتمو ببینه به دلم نمونه . همینم شده بود .
خدایا شکرت که همه چی داره جور میشه ‌. ولی واقعا این دفعه به آریا مدیونم . جون بابامو مدیون آریام .
بعد از این که ساعت کاری تموم شد از جام بلند شدم و وسایلامو جمع کردم .
کارت بانکیم تو خونه مونده بود و نمی‌دونستم پول اومده تو کارتم یا نه .
ولی همین که پول قرار بود بیام تو کارتم خودش یه دنیا بود .
از شرکت خواستم برم بیرون که همون لحظه هم آریا از اتاقش اومد بیرون .
تا منو دید گفت : میرسونمت .
خواستم چیزی بگم ولی دیدم جلوی یلدا بهتره هیچی نگم .
وقتی از شرکت زدیم بیرون به آریا گفتم : دلیلی نمی بینم که منو برسونی .
عینکشو از چشمش برداشت و دو قدم بهم نزدیک تر شد و گفت : مثل اینکه یادت رفته ما یه معامله ای کردیم . قرار شد پول عمل بابات بیاد حسابت ، تو هم به حرفای من گوش کنی و هرچی گفتم انجام بدی ، مگه نه؟
_آره ولی الان ….
_میخوام توراه راجب شرطی که گذاشتم حرف بزنم ، مگه خودت نگفتی چرا این شرطو گذاشتم ؟منم می‌خوام همینو توضیح بدم.
وقتی دیدم دیگه جای اعتراض نیست ، سرمو انداختم پایین و همراهش رفتم سمت ماشین .
درو باز کردم و سوارش شدم . یه بنز خیلی خوشگل بود که تا حالا تو عمرم این مدلیشو ندیده بودم . وقتی سوار ماشین شدم انگار رو ابرها سوار شدم .
کولر ماشین هم زد و یه جورایی انگار تو بهشت بودم .
ولی خودمو ریلکس نشون دادم و سرمو انداختم پایین .
وقتی حرکت کرد همچنان سرم پایین بود . چند دقیقه بعد خودش بحثو باز کرد : ببین اگه از الان به بعد میخوای با من باشی پس بهتره یکم باهم راحت باشیم . چون من از سرو سنگینی خوشم نمیاد
از این بعد آریا صدام کن . منم اگه دوست داشته باشی هلما صدات میکنم . نظرت؟
قاطع گفتم : من دلیلی برای صمیمیت نمی‌بینم . از این کار هم اصلا خوشم نمیاد. من قرار بود فقط یه مدت نقش بازی کنم ، همین .
_د نه دیگه ، نشد . اومدی و نسازیا… ببین قرار شد هرچی میگم قبول کنی وگرنه از همین الان کلاهمون می‌ره تو هم منم قید اون پولو میزنم . تو که دوست نداری بابات از دست بره ؟
اه لعنتی . نقطه ضعفمو فهمیده بود . همش بابامو میکوبید تو سرم . منم دیدم چاره ای ندارم ، فقط بخاطر بابام مجبور شدم ساکت شم
_خیلی خوب ، اگه شما می‌خواین منو هلما صدا کنید مشکلی نیست ولی من نمیتونم آریا صداتون کنم .
سرشو با سرعت برگردوند سمتم و گفت :
_ولی جلوی پگاه باید صدا کنی .
از شنیدن این حرف جا خوردم ، پگاه این وسط چی کاره بود ؟ گیج شده بودم .
_یعنی چی ؟ من اصلا نمیفهمم چی میگین . پگاه این وسط چی میخواد ؟
اصلا میشه واسه من توضیح بدین قضیه چیه ؟
یه نفس عمیق کشید و با آرامش گفت : ببین هلما ، فک کنم تو از قضیه چند روز پیش که من با پگاه دعوا کردم خبر داری .
از اون به بعد دیگه رابطمو باهاش قطع کردم چون دیگه دلیلی نداشت با یه دختری که با همه قرار ازدواج میزارع ادامه بدم . گرچه قصد خودمم ازدواج نبود .
دیروز وقتی که تو نبودی و رفتی بیمارستان پیش بابات ‌، یه ساعت قبلش بابای پگاه اومد پیشم و ازم خواست که با دخترش باشم .
منم قضیه رو بهش گفتم و آب پاکیو ریختم رو دستش ولی اون مثل اینکه گوشش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست همه جوره دخترشو بهم غالب کنه . میدونی چرا ؟ چون ثروت بابای من دقیقا دو برابر اونه ، اونم که چشمش پول و پله بابامو گرفته میخواد از آب گل آلود ماهی بگیره .
منم الکی قبول کردم که یه مدت با پگاه باشم و اگه بازم رفتار بدی ازش سر زد این دفعه واقعا قید همه چیو بزنم .
_خوب ، خوب چرا مجبوری با پگاه باشی ؟
_چون باباش خلافکاره، چون ازش مدرک داریم ولی همه مدرکا دست پگاهه . من اگه بتونم با پگاه باشم میتونم راحت همه مدرکا رو یواشکی رو کنم و به پلیس لوشون بدم . تو این مدت هم فقط بخاطر همین با پگاه بودم وگرنه من هیچوقت هیچ علاقه ای بهش نداشتم .
بهتره بگم من تو زندگیم عاشق نشدم و به نظرم عشقی وجود نداره.

با شنیدن این حرفا واقعا شوکه شدم. یعنی پگاه و باباش خلافکارن؟ یعنی آریا اینو میدونست و گذاشته بود یه خلافکار بیاد تو زندگیش ؟

سرمو برگردوندم سمتش و گفتم : خوب تو اگه میخوای با پگاه باشی چرا از من خواستی نقش دوست دخترتو بازی کنم ؟
_ببین من از اولشم از پگاه خوشم نمیومد و فقط به خاطر شرایط کاری بابام مجبور شدم باهاش صمیمی بشم چون وقتی فهمیدیم خلافکارن ، فقط از این راه می‌تونستیم راحت ازشون مدرک گیر بیاریم .
من دیروز الکی قبول کردم که با پگاه باشم. چون من هیچوقت یکی که تو زندگیم اشتباه می‌کنه برای همیشه از چشمم میوفته ، چه برسه به پگاه که از همون اول هم با نقشه بهش نزدیک شدم و هیچ حسی بهش ندارم .
هلما من فقط به خاطر این خواستم این نقشو بازی کنی که حرص پگاهو دربیارم . می‌خوام تلافی خیانتی که کردو سرش در بیارم .
اون باید بفهمه هرکی بخواد منو بازی بده چه بلایی سرش میارم .
_هیچ معلوم هست چی داری میگی؟ بالاخره میخوای باهاش باشی یا نه ؟
_میخوام واسه یه مدت اذیتش کنم . جوری که مثل سگ پشیمون بشه و به غلط کردن بیوفته . بعد هم که بابام میوفته دنبال مدرکا و گیرش میندازه . من هیچوقت دیگه نزدیک پگاه نمیشم .
حتی فکرشم خطرناکه واسم . چون اون یه خلافکاره ، یه چشمک بزنه واسش خم و راست میشن . من از آدمای خلافکار نمی‌ترسم . از کسی که هیچی واسش مهم نیس میترسم
_یعنی این وسط من نقش هویجو دارم دیگه ؟
آریا یه قهقهه زد ، بعد قیافشو شیطون کرد و گفت : اوه اوه ، هنوز دوست دخترم نشدی ولی حسودیات شروع شده ها .
_اصلنم حسود نیستم . تو داری از من به عنوان بازیچه استفاده میکنی. یعنی فقط یه مدت کوتاه دوست دخترت باشم همین ؟
_نکنه دلت میخواد تا ابد دوست دخترم باشی ؟ خوب اینو زودتر بگو دختر . اوکی مشکلی نیست فقط تضمینی نمیدم که زود عاشقم نشی .
اینو گفت و بازم خندید .
_اصلا نگه دار من همینجا پیاده میشم .
_خوب بابا چرا عصبانی میشی ؟از الان بگم که دوست دختر من اصلا نباید لوس باشه و زود عصبانی بشه .
_اولا من دوست دخترت نیستم بعدشم این اخلاق منه ، نمیتونم کنارش بزارم .
_خیلی خوب سرکار خانم تهرانی . الان کجا میخواین برم ؟
_من می‌خوام برم خونه .
بعد از این که آدرس دادم یه ربع بعد منو رسوند خونه و ازش خداحافظی کردم و رفتم تو .
خونه بدون بابا اصلا صفا نداشت ولی دیگه قرار بود سختیامون تموم بشه .
وقتی رفتم خونه زود زنگ زدم مامان .
بعد از دوتا بوق برداشت : چیه هلما ؟
_مامان دیگه نمی‌خواد غصه بخوری ، دیگه گریه نکن . پول عمل جور شد
_چی داری میگی؟ از کجا ؟
_رعیس شرکتمون قرض داد .
_راست میگی هلما ؟ خدایا شکرت .

بعد هم از خوشحالی دوباره گریه کرد و پیمانو صدا زد . منم زود گوشیو قطع کردم تا برم بیمارستان .
انقد حرفای آریا فکرمو درگیر کرده بود که یادم رفته بود به مامان زنگ بزنم .
فردا روز مهمی برام بود . قرار بود یه مدت دوس دخترش باشم تا حرص پگاه دربیاد ، بعد هم یواش یواش آریا از زیر زبونش بفهمه اون مدرکا کجاس. البته خود آریا که نه ، باباش .
🍁🍁

پارت گذاری هر شب در کانال رمان من 
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x