رمان قلب عاشق پارت 78

4.3
(103)

 

 

پوزخند آشکارش را پنهان نمی‌کند

چه کسی نمی‌دانست که فرامرز از یوسف متنفر است

 

_ چه حرفی داره با اون مرتیکه؟

 

با آن چهره‌ی سرخ از فرط عصبانیت، خود را جلو می‌کشد و لبه‌ی صندلی می‌نشیند

 

_ نکنه این نسناس اینجا رفت و آمد داره؟

 

نازنین اما..

خونسرد نگاهش بین فرامرز و یارا در رفت و آمد بود

آخر سر هم شانه ای بالا می‌اندازد

 

…. این‌جا که نه.. فکر نمی‌کنم

اما..

حرف بزنن با هم.. چه اشکالی داره؟

تلفن یا قرار..به هر حال هر دو…

 

_ بس کن!

 

لب های فرامرز از خشم تقریبا قفل می‌شود طوری که کلمات را محکم ادا می‌کرد

 

_ جلوی من نشستی از قرار یه حرومزاده با مادرت میگی؟

که اشکال نداره؟

 

….. نه اشکال نداره

 

لحن قاطعانه ی نازنین، جایی برای باقی حرف های فرامرز نمی‌گذارد

نه اینکه بترسد

یا اینکه ادعایی کرده باشد

نه..

این سکوت و خودخوری برای گذشته ای بود که اجازه‌ی هر گونه دخالت که زیر سایه‌ی غیرت به خود می‌داد، از او سلب کرده بود

 

_ نازی اصلا حواست به یارا هست؟

داشت از پله ها میومد بالا

 

…………………… 📕

 

💔

 

سراسیمه بلند می‌شود و به دنبال یارا می‌رود

فقط لحظه ای حواسش پرت شد

 

….. نیفتاد که؟

 

_ نه، دیدمش زود بغلش کردم

 

نگاه به سالن می‌کند و فرامرز را با سگرمه های در هم می‌بیند

سوالی به نازنین اشاره‌ای ریز می‌کند

 

….. بهش گفتم با یوسف حرف میزنی

به هم ریخت

 

تای ابرویش را بالا میدهد

 

_ چه غلطا!

 

به سمت پذیرایی می‌رود و مقابل فرامرز می‌نشیند

نازنین هم در ان طرف که نزدیک به هیچ کدامشان نبود

 

_ گفتی پدر جهان در مورد مراسم باهات تماس گرفته

خب؟

 

نگاه غضب آلود فرامرز سمتش هدف می‌رود. در گمانش این زن هنوز هم متعلق به او بود

حرف زدنش با دیگران خطا بود

 

_گفت مراسم عروسی رو بندازیم جلو

اول اردیبهشت

 

_ عجلشون واسه چیه اینا؟

ما هنوز هیچ کاری نکردیم

 

 

 

فرامرز لیوان را سر می‌کشد شاید خنکی و ترشی آب پرتقال حالش را شده کمی بهتر کند

 

_ گفت تماس میگیرن یه شب بیان اینجا تا تاریخ دقیق رو با هم مشخص کنیم.

اینم که میگن مراسم اردیبهت باشه، لزوما این نیست که حتما تو این ماه باشه

مثلا میخوان بگن زودتر عروسی رو راه بندازیم

 

_ به هر حال تا سال نگار تموم نشه لباس عروس تن خواهرش نمیره

حداقل یک ماه و نیم باید صبر کنن

 

نازنین مادرش را مخاطب قرار می‌دهد

اما در اصل می‌خواست پدرش بشنود

 

_ حالا باز اردیبهشت خوبه

جهان به من گفته بود عید

 

_ دست دخترتو بگیر برو تو اتاق!

 

لحن دستوری فرامرز، نازنین را بلند می‌کند

 

نگاهی به نگین می‌کند و تایید او را می‌گیرد

 

پا روی پای دیگرش انداخته بود و هر دو دستش را روی دستی مبل گذاشته بود

 

نگین برای شکستن سکوت پا پیش می‌گذارد

 

_ خب؟!

………………….. 📕

 

زن روبه‌رویش مثل گذشته نبود

سخت بود حرف زدن با او

 

_ نازی گفت.. گفت با یوسف حرف میزنی

نگم از حالم که چقدر داغونم

نگم از غیرتی که هنوز روت دارم

گفتم نازی و یارا برن تو اتاق، که سرت داد بزنم

بگم تو غلط میکنی که پاتو کج بذاری

بیخود میکنی بخوای با کسی جز من حرف بزنی

اما می‌بینم همش حرفه

این داد و بیداد من مثل طبل تو خالی فقط صدا داره

 

_ حداقل فهمیدی مثل طبله

اگر از صدای بلند میترسیدم، سی سال پیش به تو بله نمی‌گفتم

 

_ اره.. اره میدونم

تو ارزوی هر مردی

دقیقا همینه که منو دیوونه میکنه

من واقعا لیاقت تو رو نداشتم

 

بلند می‌شود دیگر

خیلی وقت پیش این زندگی را باخت

فقط دیر فهمید

 

قدم های پشت سر همش او را به نزدیکی زن می‌رسانند

زنی که روزی عاشقانه ستایشش می‌کرد

 

_ روزی که به تو گفتم دیگر نمی‌خواهمت

سیاه ترین نوع کفر بود..

 

صدای بستن در خروجش از خانه را خبر می‌داد.

 

یادش بود..

کتابِ ماه نو

اتفاقا خودش.. خود فرامرز این کتاب را برایش گرفته بود

 

……………… 📕

 

 

باز هم پیامی از جهان

اینبار هم وارد صفحه اش نمی‌شود

دقایقی کوتاه می‌گذرد که زنگ گوشی به صدا می‌آید

 

نمایشگر اسم جهان را نمایش می‌داد

عکس‌العملی نشان نمی‌دهد

انگار نه کسی پیام داده و نه کسی تماس گرفته

 

بلند می‌شود و دستی به موهایش می‌کشد

بدش نمی‌آمد کمی کوتاهشان کند

باید سری به سالن زیبایی میزد

فیشیال هم لازم بود. احساس می‌کرد خستگی از پوست صورتش سرازیر است

 

باز هم الارم پیامک..

 

_ جواب بده

مجبورم نکن بیام در خونتون!

 

زیر لب ناسزایی می‌گوید

آمده بود که از او دور باشد، حال بیاید اینجا؟

 

اینبار که گوشی زنگ می‌خورد ناچار جواب می‌دهد. با گوشی مسئله را حل می‌کرد بهتر بود تا او بیاید و باز هم دعوایشان شود ان هم مقابل مادرش

 

….. این زنگ زدنا و پیام دادنا چه معنایی داره؟

 

_ سلام خانمم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 103

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان اقدس پلنگ 4.1 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر نامش مورد تمسخر قرار می گیره…

دانلود رمان سراب را گفت 4.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه می‌شود. تصادفی که کوتاه‌تر شدن یک…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rana
5 ماه قبل

خدایی این نازنین و اداهاش بد رو اعصابه 😤

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x