نگاهی به ساعت میاندازم و متعجب پیام را باز میکنم
این ساعت از شب چه کاری میتواند داشته باشد
کمی منتظر میمانم تا ویس دانلود شود
نگاهی به پانیذ و همتا میاندازم
نفسهای منظمشان نشان از خواب عمیقشان دارد که پتو را کنار میزنم و با کمترین صدا از چادر خارج میشوم
درحالی که صندل هایم را پا میزنم موبایل را کنار گوشم قرار میدهم
فرزاد_خانم ملک گویی شما وظایفتون رو فراموش کردید که یه چنین مرخصی طولانی گرفتید………..جلسه مهمی که فردا داریم غیر قابل کنسل شدنه و شما به عنوان منشی مخصوص بنده باید حضور داشته باشید…….بهتره فردا صبح طبق روال قبل سر کارتون باشید که اگر نباشید خودتون میدونید چه اتفاقی میافته……….شب خوش خانم
نفسم را کلافه بیرون میدهم و دستی به صورتم میکشم
علامت ظبط ویس رو لمس میکنم و شروع به صحبت میکنم
_آقای زمانی شما خودتون مرخصی من رو امضا کردید……..شما میدونستید که مرخصی من طولانیه………الان چه اتفاقی افتاده که دارید من رو تحت فشار میزارید؟…..من تنها نیستم و واقعا به هیچ وجه نمیتونم تا صبح خودم رو برسونم
ویس ارسال میشود و من کلافه با یک جهش کوتاه بر روی کاپوت ماشین مینشینم
کمی عقب میروم و به شیشه تکیه میزنم
هندزفری و ویپ را از داخل جیب سویشرتم بیرون میآورم
هندزفری را داخل گوشم میگذارم و با پلی شدن موزیک نگاهم را به آسمان تیره و پر ستاره کویر میدوزم
ویپ را روشن کرده و کام عمیقی از آن میگیرم
سرم را روبه آسمان به شیشه ماشین تکیه میدهم و چشمانم را میبندم
دود را با مکث طولانی بیرون میدهم و دم عمیقی از بوی بلوبری پخش شده در هوا میگیرم
یک دستم چاقوی داخل جیبم را لمس و کام های بعدی عمیق تر و پشت هم بر سینهام مینشیند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اهورا
کلافه بر سر جایم غلط میزنم
نگاهی به باربد و بردیای غرق خواب میاندازم
ساعد دستم را بر روی پیشانیام میگذارم
فکرم به سمت دخترک میرود
رزا ملک
دختر سر سختی به نظر میرسد
رزا
اسم زیبایی دارد
چشمان زیبایی هم دارد
ن
میدانم چرا اما با فکر کردن به او لبخندی بر لبم مینشیند
خسته از فکر و خیالهای بیهوده سری به طرفین تکان میدهم
از جایم بلند میشوم
پاکت سیگار و فندکم را چنگ میزنم و با کمترین سر و صدا از چادر خارج میشوم
سیگاری از پاکت بیرون میکشم و بین لبهایم میگیرمش
فندک را به قصد روشن کردن سیگارم بالا میآورم اما با دیدن دودی از جلوی ماشین آنها دستم پایین میآید
سیگار را از بین لبهایم برمیدارم با قدمهای آرام جلو میروم
نزدیک که میشوم بوی غلیظ بلوبری در سرم میپیچد
ماشین را دور میزنم و نگاهم بر روی او مینشیند
سرش را به شیشه تکیه داده
هندزفری در گوشش قرار دارد و بخاطر چشمان بستهاش متوجه من نمیشود
پکهای محکمی به ویپ درون دستش میزند
ابروهایم بالا میپرد
انتظارش را نداشتم
یعنی او هم بیخواب شده؟
به قصد صدا کردنش آرام جلو میروم
نزدیکش که میرسم………
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رزا
کامهای عمیقی میگیرم و دود را با مکث بیرون میدهم
در بین بوی غلیظ بلوبری بوی ادکلن تلخی را میشنوم
بوی عطری مردانه که گویی نزدیکتر میشود
دستم له دور زمان چاقو محکمتر میشود و سعی میکنم حالتم را حفظ کنم
ضربات قلبم بالا میرود
زمانی که حس میکنم کنارم ایستاده
چاقو را آرام بیرون میآورم و با کشیدن زامنش در لحظه زیر گلوی فرد مقابلم مینشیند
هندزفری را از گوشم بیرون میکشم و نگاه مبهوتم را به مشکیهای یکه خوردهاش میدهم
اهورا_یواش دختر چته
چاقو را عقب میکشم و پر از حرص میگویم
_مریضی مگه این چه طرز نزدیک من اومدنه
از روی کاپوت پایین میپرم و او با کمی خنده میگوید
اهورا_تو داشتی منو میکشتی بعد من مریضم؟
نگاه چپ چپی به سمتش میاندازم و راهم را به سمت صندلیهای چلوی چادر کج میکنم
بر روی یکی از آنها مینشینم و کام عمیقی از ویپ میگیرم
قلبم همچنان تند میتپد و دستانم به عرق نشسته
جلو میآید و روبهرویم بر روی صندلی مینشیند
اهورا_بهت نمیخورد چاقو داشته باشی
به پشتی صندلی تکیه میدهم و خیره در چشمان مشکیاش میگویم
_دست خودم نیست،همجنسات یادم دادن باید یه جوری حواسم به خودم باشه که کسی نتونه نزدیکم بشه……….بعدم،به شما هم نمیخورد اینجوری بی صدا بیای طرف یه خانم
غزل چی شدی کجا رفتی قرار بود یه روز در میون پارت بدی
این رمانم به دیار باقی شتافت فاتحه