… چند هفته بعد …
&& آوین &&
به خودم تو اینه خیره شدم …
کم کم لبخند محوی رو لبام شکل گرفت …
چقدر تو این لباس عروس می درخشیدم ! …
خانوم آرایشگر ، با تحسین بهم زل زد و گفت :
_ خیلی ماه شدی ! … .
نگاهمو از خودم گرفتم ، به آرایشگر دوختم و قدردانانه لب زدم :
+ مرسی واقعا … .
لبخند ریز و مغرورانه ای زد که همون موقع یکی از کارکناش ، با عجله داخل اتاق شد …
مضطرب و سریع لب زد :
_ آقا دوماد اومدن خانوم ! … .
ارایشگر نگاهمو بهم دوخت و گفت :
_ زود باش شنلتو بپوش که باید بری …
سری به نشونه ی باشه تکون دادم …
شنل رو با کمک خانوم آرایشگر انداختم سرم و به طرف در حرکت کردم …
آوا روی یکی از صندلیا نشسته بود و سرش تو گوشیش بود …
نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :
+ آوا …
با شنیدن صدام ، سرشو بلند کرد …
چند لحظه مات زده بهم خیره شد ، کم کم لبخند بزرگی زد …
ذوق زده از روی صندلی پا شد و همونطور که به سمتم پا تند میکرد ، خوشحال گفت :
_ چقدر ناااز شدی آوین ! … .
لبامو رو هم فشردم و لبخند کوچیکی زدم …
رو به روم ایستاد و همونطور که سر تا پامو بر انداز میکرد ، با شیطنت گفت :
_ اوووف ، ویلیام چجوری میخواد تا شب تحمل کنه ! … .
با چشمای گرد و گشادم بهش زل زدم و معترضانه ، گفتم :
+ ععععع ، آواااااا ! … .
خنده ی پلید و ریزی کرد که نیشگونی از بازوی راستش گرفتم …
دستشو گذاشت رو بازوش و عصبی گفت :
_ آخ ، چیکار کردی دیوونه ! … .
اخمالو بهش زل زدم که با صدای خانوم آرایشگر ، هر دو به خودمون اومدیم :
_ عروس خانوم ، دوماد منتظرته هااا … .
آوا متعجب خیره بهم ، گفت :
_ مگه ویلیام اومده!؟ … .
با کف دستم ، ضربه ای به پیشونیم زدم و گفتم :
+ آره ، به کل فراموشم شد … .
حرصی نگام کرد و گفت :
_ خیله خب ، بدو بریم … .
برگشت و به طرف صندلی ای که روش نشسته بود ، حرکت کرد …
کیفشو ور داشت و برگشت سمتم …
دستمو گرفت و بعد از خداحافظی با آرایشگر ، با هم به طرف در خروجی قدم برداشتیم … .
پایبن لباس عروسمو با دستم جمع کردم و به کمک اوا ، پله ها رو طی کردیم …
ویلیام تو سالن طبقه ی پایین ایستاده بود …
درگیر ساعتش بود و هنوز متوجه من نشده بود …
روش زوم کردم …
چقدر تو اون کت و شلوار دومادی ، شیک شده بود ! … .
دلم واسش رفت ، چه جیگری شده ! … .
لبخند هیزی رو لبام شکل گرفته بود و نگاهم هوس بار شده بود ! … .
همون موقع بود که سرشو بالا گرفت و من تونستم صورت جذاب و دختر کششو ببینم ! …
مات زده بهم زل زد و لب زد :
_ آوین ! … .
لبخند محوی زدم و سرمو انداختم پایین … .
سلام سارا بالاخره اولین کام شدم برم بخونمش
😂😂موفق باشیح🍃🥀
بر تبع شادانه نکو پیروزو مردانه نکو
😂😂😂عاشختم به مولاااا
چاکریم
چیشد؟😕🙄
سارا پاک کردی ولی خوندی میدونم
اگه بخوای تو کار رمان من دخالت بکنی من برام اعصاب نمیمونه خانم خانما اعصابت خورد میشه نخون چرا میخوای جلوی درد و دل دیگران رو بگیری؟ همه از غم و غصه بترکن که حال و احوال و اعصاب شما مشوش نشه و بهم نریزی؟ 😐
این اخلاقت واقعا گنده
اصن میخوای رمان منو دیگه نخون یا نیا نظراتو تایید نکن خوده فلور تایید میکنه تو فقط بخون
ولی حق نداری بیای برای نظراتی که زیر پارتای من داده میشه نظر بدی
خود دانی
دخالت کن ببین چی پیش میاد
بعد فک نکن من شوخی میکنم میگم میخندم شل مغزی چیزیم من بزنه به سرم چیزی حالیم نیست قلبت با حرفام ممکنه داغون بشه یا نه رو نمیدونم ولی من دیگه اختیار حرفا و رفتارامو ندارم اگه بیخودی دخالت کنی
اصن تو رو صننه؟ تو کی باشی که برای رمانی که خودم نوشتم اجازه شو میدم هرچی نظر بچه ها میخوان بدن اصن همهی درد و دلاشون رو بریزن وسط تصمیم میگری؟ تو چیکاره ای این وسط؟ ها؟ ننه می بابامی که برای رمانم تصمیم بگیری؟ حالت بد میشه لازم نکرده نظراتو و رمانمو بخونی😐💔
النا … میشه بس کنی؟! …
بس نبود؟ خدایی بس نبوددد؟
موفق شدی،تبریک میگم.. به خوبی تونستی بشکنیش💔 … من حتی اگه شده قادرم میارم ولی دیگه اجازه نمیدم اینجا چت بیجا بکنین …
بگید ، بخندید ولی ناراحت نباشین .. لنتیا حتما باید اعتراف کنم؟ باید بیام به تک تکتون اعتراف کنم که چقدر واسم مهمید؟چرا دس بر نمیدارید …
این یکی میره اون میاد اون میره یکی دیگه میاد..
بخدا پُرم دیگح،خستم کردین..
سه ماه باهاتونم ، همتونو میشناسم .
دوستتون دارم خب ، نمیخوام ناراحتیتونو ببینم!
توروخدا .. به پیر به پیغمبر ، ول کنین دیگه..
دیوونه شین اصن .. مث مح ! …
مح الان دیوونم! الان میخندم..
توروخدا ، توروخداح…
نگاه من حرفم اینه میدونم میخوای خوشی و اینارو ببینی ولی بعضیا جایی به جز اینجارو ندارن درد و دل کنن
اصن فک کن مواقعی که دارن در و دل میکنن نمیشناسیشون حتمانباید بیای دردد و دلشون بدی که؟
منخودم هرکیو میبینم داره درد و دل میکنه بی توجهی نشون میدم ولی کاری نمیکنم که بدبخت بیچاره همین یه جایی که داره ازش گرفته شه😐💔
من…ولش الن..ولی اینو بدون خیلی دوستت داشتم..
و من توقع خیلی زیادی ع کسی که دوستش دارم،دارم…
توفع نداشتم رفاقتت اینطوری باشح،توقع نداشتم..
نگاه توقع زیادی میرینهتو احساسات آدم
من خودم هیچوقت از کسی توقع ندارم که بحثی چیزی پیش میاد چیزی نشه
من خودم طرف اینم که برای کسی ناحقی ای چیزی نشه و توی این مسئله برای چه براردرم باشه چه مادرم باشه چه کس دیگه ای استثنا قائل نمیشم و تو فقط داری برای خواسته ی خودت بقیه رو منع میکنی از چیزی که فقط اینجا ممکنه پیداش کنن و در اصل میتونی بی توجهی نشون بدی
میخوای توقع داشته باش نداشته باش برای من فرقی نمیکنه چونکه ازین که حالا اسمش میخواد عدالت باشه یا هر چیز دیگه ای و اجرا نشه بدجور مخم میریزه بهم
یادت رفتح اگ من نبودم الان تو هم اصن تو این سایت نویسنده نبودیح؟
نمیخوام بزنم به سرت این لطفمو ولی ..
ولی خیلی قدر نشناسی،اگ بدونی چه موقعیتی دارم الان … باهام اینطور برخورد نمیکردیح..
واس خودم متاسفم که روی تو به عنوان یه دوست حساب وا کرده بودم!
میدونم چیکار کردی و ازت ممونم هستم ولی هم اگه انجام نمیدادی مناینجا بودم ولی یه جا دیگه رمانو میزاشتم
وقتی خودت حرفی نمیزنی چیزی نمیگی هممون بد برداشت ممکنه بگنیم وقتی نمیگی دلت میشکنه
نگاه من خودم دیوونه م خو؟ یه چی میگی اعصابم بهم میریزه دیگه نمیفهمم چیکار میکنم مث الان میزنم دل میشکونم دل خودمم میشکنه کنترل روی این موضوع ندارم
میخوای منو دوستت ببین نبین منهمینم یه وقتایی خیلی خوبم یه وقتایی چیزی گفته میشه که کنترلرو خودم ندارم و فقط شکوندن بلدم
😅میدونستیح یه چیزیو؟
اینکه استاد دل شکستنی؟ میدونستیح؟
من مواقعی که یه چیز بدجور بره رو مخم دل میشکنم
روی هرچیزی صبر دارم غیر اینکه کسی بخواد چیزیو از چسی بگیره که خودش چیزیش نشه💔
النا…فق یه چیز بدون..اونم اینکه من،کافیح دلم بشکنح..واسم مهم نیس عصبی بودی اون لحظح ..
موقعیت خوبی نداشتی و …
این چیزا تو کتم نمیرح،ببین … اتنا رو ..
چقدرررر دوس داشتم ولی حالا به چپمم نیس…
حله،هرکی هرچی دوس داره بنویسه..
اصن اینجارو بکنین جایی واسه گریه زاری ، دیگ من هیچی نمیگم
هرمار میخوای بکنی بکن
من خودم به این موضوعات عادت دارم و دیدم چجوری میشه برای کسای دیکه
🙃💔
تاوان داشته باشه اصن
برام مهم نیست
زمین گرده میدونم
ولی دلیلی داشته که من اینطوری رفتار کردم یا نه تو زندیگم خیلی کم مثل الان جوش آوردم
هله دان دان دان هله یدانه یدانه یار نامهربون مال آبادانه یدانه بقیشو یادم نمیاد آخ نمیاد
عزیز تا تو نیایی مو نخندوم یدانه
دگر عهد و وفا با کس نبندوم یدانه !..😂💃
سارا اسکارم کو اون فلور الاغ نفهم خر به من اسکارمو نداد پس تو یباید ۲ تا اسکار بهم بدی
عع عع عع …
رهاااا😐
به فلور اون القابو نده هاااا،رلمه!.😑🚶♀️💫
دگه میاس بده به من چه
شعورم که باهامه شمام اول اسکارتو بده بد بیا بالا منبر افتاد 😎 😁 😁 😜😏
بالاخرههههه
بالاخرهههههه
بالا بردن جام شب عروسی برای آوین و ویلیامممممم
رسیدن به هم دیگهههه 😂😂
عالییی بیستتتت
😂عجقی
دست دست دست داماد مرخص خانوما بیان وست
هوهوهوهو
ای دل خانه ات خراب اینهمه رویا تاکی ای دل عمرت کوتاه اینهمه غمدرین دنیا تاکی ای دل گفتمت بمان پس چه شد قرار مان ما نداریم هیچ رازی ای دل هرچه بودو هست بارفتنت شکست تو درین عشق میبازی طرح چشمان توو جان توو آن لب خندان تو ایمان مرا برد ایمان مرا برد یک بی خبر از راه رسید جان مرا برد…
😂😂😂عرررر
سارا ینی ته ضد حالی الا باید تموم شه امشب چ شود اوین و ویلیام خخخ
😂😂😂💔
این پارت هم مثل همیشه عالی
ولی کم بود
بوووس بت 😄🍃
خدا وکیلی بیکاریم میشنیم رمان میخونیم بشینیم داستان زندگی خدممون رو بنویسیم میشه به قران یه رمان اوفف
دقیقن🍃💔🚶♀️
پارت بعدو صنحه دار میدی؟😁😈😍
ببینم چ میشه 🙄🍃😅
سعی میکنم رمانت رو بخونم و کامنت برات بزارم . خدافس
مواظبت🍃🙂
آره زده به سرم…. 💔
بعدا یه چی میگم بهت…
اینجا نمیشه
⭕یه پیام خطاب به تمام بر و بچ سایت ..
بچه ها ، شک ندارم همتون پیامارو میخونین و بعد هم شروع به قضاوت میکنین..
لطفن لطفن لطفن ، بهم بگید ..
اینجا کی دقیقن تقصیر داش ، من یا …
بگید … کلن بگید ، بدون هیچ رو در وایسی ای ! …
و اینکه،دیگه لطفن زیر پارتای من اصننن نظر ندین .. اصنن،چه برای تعریف و چه برای ایراد …
امروز شکی که داشتم به یقین تبدیل شد ، اینجا یه سری افراد هستن که حسودی میکنن …
رقابت دارن سر نظرات شما …
ع این به بعد ، کامنت بارون کنین پارتای النا رو ..
میخوام اصن بترکونین ، ولی واسه من دیگح نزارین …
من بدَم ، من خرم ، ریوانیم ، مشکل دارم ، معیوبم …
مریضم کلن آقاااا … خودمم میدونم ، ببینید …
هربار با یکی سر دعوا بر میدارم …
فقطم خودم مقصرم ! … فق من مقصرم ! …
من مقصر بودم که اون دعوای بین خودم و اتنا شکل گرفت ، من مقصر بودم این اتفاقا افتاد …
من بدم ، شما خوب …
من اسکل ، شما ملوس …
حله عاقا ، دیگه نظر ندین …
بعضیا ع بی نظری واسه رمانشون دارن سکته میکنن …
اصن رسم رفاقت یادشون رفته ..
موفق باشین همگی ، اجی سنا .. شایلی جون ..
ریحانه ، پانیذ ، دریا ، هدیه ، عسل ، همگی …
دیگه اصن بم پیام ندین .. چه تو شاد و چه اینجا ..
ع این به بعد سعی کنین رمان النا رو کامنت بارون کنین تا کم کم حالیش شه ، نظر اصن مهم نی …
من رمان نوشتم ، نه بابت تحسین شدن ع طرف شماها … واسه دل خودم نوشتم …
اما بعضیا مینویسن به امید گرفتن کامنت …
خوش باشین همگی ، بوس بهتون …
دوستتون دارم .. مواظب خودتون باشین و به هر ناکسی هم نگین رفیق !
خداحافظ:)
پیام شادمو بخون …..
النا … من خیلی دوستت داشتم ، خیلی …
فاک بم اگه دروغ بگم ، به مولا الان که دارم میتایپم واست چشام اشکیه ! …
حتی فلورم ویسامو شنیده که چطوری واست گریه میکردم ، فرد دیگه ای میبود اصن به چپشم نبود ولی من …
من حرفم اصن کامنت نبود….