-سلام سوما خانوم. این زن همان خاله سومای معروف امیرخان و گندم بود؟! زنی که حتی آذربانو هم از او میترسید و همیشه تنها چیزی که دربارهاش میشنیدم سخت گیری های فوقالعادهاش بود. طوری که بعضی از رفتارهایش
سکوت اطلس در پس شنیدن این اسم، طولانی شد . اونقدر طولانی که قلب خورشید رو بیش از پیش شرحه شرحه کرد ! باز با جرعه ای از دمنوش کامش رو تر کرد … و باز گفت :
وقتی به خودش آمد که گوشیاش زنگ خورد. از آن روزها و آن زمان و از لبخند امیرحسین فاصله گرفت و به حال برگشت. امیرحافظ پشت خط بود و او باید میرفت. سعی کرد خودش را جمع
از جا بلند میشود و لیوان را آب می کند _بفرمایید ارباب _نوش جان با لیوانی در دست روی صندلی می نشیند _وقتی برگشتم تو سه روز بود به دنیا اومده بودی! محمد مریم رو مثل پریچهرم
نیشخندی زد و با تاسف سری تکون داد. توی اون چشمای جسور و بی پروا حرفی بود که نمیزد. قبل از اینکه دور تر بشه،قبل از اینکه قدم دیگه ای برداره چونه ش رو بین انگشتام گرفتم،سرم رو
دلارا هرگز دوباره آزاد نمیشد. اون توی قفس من بود و در رو باز نمیکردم. دخترک کلید بود. کلید خوشبختیم. مخالفتش رو شاید باید پای نازش میذاشتم اما اون نگاه زیادی جسور و جدی به نظر میرسید. دکمه
– پدر آقا امیدت که سینه ی قبرستونه… می مونه مادرشوهرت که خب… راه پیرزن خرفت دوره… منطقی نیست خبردارش کنی! اینکه حامد از همه چیز انقدر دقیق خبر داشت، اصلا با عقل جور در نمی آمد… آن هم حامدی
روی مبل دراز کشیده و مشغول گوش دادن به آهنگی بود. چشمهایش را روی هم گذاشت و زیر لب شروع به همخوانی با خواننده کرد. ٫٫ کسی جز تو از دردهای درون من آگاه نیست کسی جز
عینکش را از روی چشم برداشت و در سکوت نگاهم کرد. بهت چشمهایش بیشتر ناراحتم میکرد. انگار که من گناهکار بودم. – این حرفها چیه؟ لاالهالیالله. فکر میکردم خوشحال میشی. چرا تو انقدر عجیبی؟ زنای مردم… سریع
زن بیچاره مفهوم سر و ته را گم کرده بود. معین ساعدش را فشرد. -یعنی اون دنیام دست از سرت برنمیدارم! وا بده حالا…. -انشالله که این اره بده و تیشه بگیرها بر سر میزان مهریهست دیگه! معین
زانوهایم را بغل کرده و مدام رابطه ی جنسی محمد و مهتاب را مجسم میکنم باید احمق باشم که خودم را اینگونه عذاب می دهم نجمه در را باز می کند و جیغ میزند _خااااانوم دست روی قلبم
-بیمار برگشت دکتر… بیمار برگشت….!!!! سه مرد نگاه یکدیگر کردند و بعد نریمان همه را از اتاق عمل بیرون کرد و رو به پاشا گفت: همیشه و همه جا باید دیوونه بازی دربیاری…! پاشا اخم کرد. -الان چی
خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانهای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی میکند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را عقب میاندازد و طوفان برادر داماد از این قضیه بشدت عصبانی است. سر مسائلی این دو مجبور میشوند بخاطر خواهر و برادرشان با هم ازدواج کنند؛ شروع زندگی مشترک با تنفر و سردی.
خلاصه: باران بخاطر باجگیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخالهاش از شهابالدین کارآفرین برتر سال مصاحبه میکند و این آغاز آشنایی و بعد ازدواجشان با عشق میشود ولی در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان میرسد. شش سال بعد، بیتا خواهر باران و شاهین برادر شهاب تصمیم به ازدواج میگیرند و این شروع مصیبت زندگی باران و شهاب است.
خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش
خلاصه : دختری به نام دلدار به طور اتفاقی باعث مرگ نامزدش می شود، از این رو مجبور به فرار می شود و ماجراهایی که در این بین برایش اتفاق می افتد، تصویر جدید از دلبران را بازگو می کند …
خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطهی بی سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم میگیرد تغییری در زندگیش بدهد. یک دورهمی ساده اولین برخورد ساسان و پری را رقم میزند. درهای سرنوشت پری را به سمت ساسانی میفرستند که در زندگیش چیزی به اسم قلب و جایی برای عشق نیست.
خلاصه: سامین یک آقازادهی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامهنویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق نداره سمتش چپ نگاه کنه…