رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۶۱

4.5
(61)

 

 

 

برعکس تصورم از آپارتمان خارج نمیشیم بلکه جلوتر ازم راه میفته طرف آسانسور و متعجب همراهش سوار میشم.

در حینی که دکمه طبقه هفتم و میزنه رو بهم تکیه میده به دیواره و میپرسه..

_طرفدارای زیادی تو طایفه تون داری..

شوک سوالش میگیرتم.

_میخوای به چی برسی؟ فک و فامیل من یا محبوبیتم، چه جذابیتی برات دارن؟

 

سکوت معنادار و نگاهش اذیتم میکنه، رو ازش میگیرم و تقریبا بهش پشت میکنم.

دوره راه افتاده وسط فامیلام داره خوبان بدان مینویسه!؟

آسانسور وسط طبقات می ایسته و پشت بندش دو مرد داخل میشن و نگاه کنجکاوی بهمون میندازن و البته بیشتر روی من مکث میکنن.

کلاه شنل و پایین تر میکشم و نگاهم و به زمین میدوزم، که حد فاصلی که بین من و هامرزه رو پر میکنن.

 

کابین با سه مرد کوچیکتر از حد معمول به نظر میاد، معذب خودم و مخصوصا با ظاهری که دارم تا جای ممکن عقب میکشم.

چرخش نگاه کنجکاو و خیره یکی از دو مرد روی صورت و لباسم رفت و برگشتی میره که بوی عطر آشنای هامرز که همه جا غالبه رو کنارم حس میکنم و دستی که دور کمرم میپیچه هرچند نامحسوس و برای منظور خاصی اما بدنم و سیخ میکنه.

 

چرا احساس امنیت یا آرامش یه شخص مونث، منوط به قدرت‌نمایی و حضور مقتدرانه یه مذکر در کنارش و حس مالکیتی که از خودش نشون میده ست؟!

وجود یه جنس نر کنار ماده ها باعث میشه تا همجنسش افسار اعضای هرز بدنش و بکشه و محتاط تر عمل کنه!

بدبختانه این قانون حتی برای حیوانات هم صدق میکنه نه فقط انسان ها! و بازم حیوانات اونا قدرت عمل بیشتری دارن تا انسان ها.

 

با رسیدن به طبقه هفتم با یه ببخشید کوتاه هر دوشون کنار رفته و با همون پوزیشن دو نفری خارج میشیم.

زنگ آپارتمانی شبیه به همونی که طبقه دوم بود رو میزنه و البته درهای همشون شبیه هم بودن.

_اینجا کجاست.! خونه بازی میکنی؟

_خونه مادر بزرگه ست قراره آقا گرگه یه لقمه چپت کنه.

 

بی حوصله از شوخی بی مزه اش دوباره میپرسم..

_هامرز با من بازی نکن چرا تیکه تیکه و نسیه کارات و پیش میبری! یه باره بگو چه خبره منو تو سردرگمی و هول ولا نگه ندار.

قبل جوابش البته اصلا به نظر نمیومد قصد دادنش و داشته باشه ، در باز و اینبار یه زن میانسال روبه رومونه که با نگاهی به هر دومون و صحبتی کوتاه با هامرز مارو به داخل دعوت میکنه.

 

 

 

 

با پا گذاشتن به داخل و دیدن اونچه که پیش چشممه دیگه احتیاجی به جواب هامرز نیست همه چی واضح جلو چشم هامه طوری که قدم دومی که می‌خواست به جلو برداشته بشه به پشت عقب نشینی میکنه..

_اینجا چه غلطی میکنیم؟

 

زمزمه ام اونقدری بلند نیست تا زنی که چند متر جلوتر پشت میزی که به نظر سِمت منشی رو داره چیزی بشنوه اما طبق معمول هامرز خبر از گند کاریاش داره که آماده هر عکس العملی پشت سرمه..

_هیییش آروم.. دیدی نمیشه از برنامه ها چیزی بهت گفت! همیشه در حال فراری.

 

نگاهی که ازش آتیش میباره رو بهش میدوزم..

_یه بار فکر کن شاید یه درصد برنامه هایی که میچینی مشکل دارن جناب؟ فقط به من بگو ما اینجا چه غلطی میکنیم هامرز!

اینبار اونه که بازوم و میگیره و میکشه گوشه ای و توی صورتم خم میشه و ارتباط چشمی میگیره.

_تو کلا رد دادیا!.. مشکلی با اون برگه صیغه نامه نداری یا کلا از ذهنت پاکش کردی؟

 

دستم و میکشم و عصبی میتوپم..

_مشکل؟ چرا فکر میکنی به همچین چیزی مشکل میگن!؟ این خود فاجعه است مثه کابوس میمونه و همونجا بحثش تموم شد.

چون قراره همونجور که از ناکجا آباد سر در آورد همونطورم محو بشه، بدون اجازه من و سر خود انجامش دادی خودت هم حلش میکنی.

 

گوشه لبش به لبخندی عجیب بالا میره و سرش و جلوتر آورده و در گوشم خفه میگه..

_یک سند رسمی رو چطور میشه حل و محوش کرد! اگر پاره هم بشه حتی ریز ریز، امکانش نیست توی ثبت دفتر خونه خطی بهش وارد بشه.

زیر اون گریم نامحسوس صورتم میتونم گر گرفتگی پوستم و حس کنم.

_اون فقط یه برگه ی فرمالیته ست هیچ سندیت قانونی و شرعی نداره. مگه شهر هرته؟! کدوم ثبت! توهم زدی! کدوم دفترخونـه ای….

 

درسته… صدام در نطفه خفه شد همینجاست.

_بگو دروغه..!!

برق چشم هاش و صدای لرزون من که بیشتر از محکم بودن حرفم، التماس به دروغین بودن همه چی داشت اما….

با صدایی ملایم و اغوا گونه زمزمه میکنه..

_بیا پری.. تو که نمیخوای حلال قانون و حروم خدا کنی!؟ تو که نمیخوای وقتی دستم دور کمرت میپیچه عذاب وجدان محرمیت چند خط عربی یقتو بگیره؟

بیا پری.. بزار همه چی تموم بشه و هرکی تو نقش و جای خودش بشینه.

 

سری تکون میدم و لب های خشک و رژ خورده ام و با زبون خیس میکنم اما بازم تو کویری خشک بیهوده دست و پا میزنم.

_ چرا باید قبول کنم!! من هیچ اجباری به برنامه ها و فکرای مریض تو ندارم. اینا جعل اسناده.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 ماه قبل

برررررو بابا.جعل چیه.خیلی دلتم بخواد.🤗نوبری به خدا سامانتا.”ممنون که به موقع گزاشتی.”

camellia
9 ماه قبل

امشب پارت داریم دیگه.😥😍مگه نه?ششم پارت داشتیم,امروز نهمه.😎🤗

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط camellia
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x