جدی و محکم گفت:
-همون که گفتم…فردا میریم دکتر…
میدونستم شک یاسین به چه خاطر هست.تصورش این بود واژه ی “بکارت ارتجاعی” یه دروغ و یه بهونه است و من چیزی که الان خودش رو باهاش ارضا کرده بودم رو پیش از این به بهراد هدیه دادم با این وجود اصلا بهش حق نمیدادم برای همین نشستم رو تخت، دستامو دور پاهام حلقه کردم و با دلخوری گفتم:
-من واسه اثبات درستی حرفم هیچ گورستونی نمیرم!
با خونسردی ای که در واقع به من میفهموند چه بخوام چه نخوام اینکارو باهام انجام میده گفت:
-چرااا…میریم! فردا هم میریم باهمدیگه!
دندون قروچه کردم و گفتم:
-پس بگو دوستم نداری حتی یه ذره…
خیلی قاطع و بدون ثانیه ای مکث جواب داد:
-دارررررم…بیشتر از خودت.بیشتر از هرکس دیگه ای توی این دنیا …
با دلخوری ازش رو برگردوندم و نگاهمو دوختم سمت دیگه ای و بعد هم با همون لحن و حالت و صدای گله مندانه گفتم:
-زوره دیگه آره؟ هم داری زور میگی هم میخوای منو هرجور شده بکشونی جایی که دلم نمیخواد…
نگاهشو از سقف برداشت و اینبار مستقیم خودم رو نگاه کرد و بعد هم گفت:
-زور نیست…فقط باید دکتر هم تائید کنه که حرف تو درسته درست نباشه سوفیا من خون بهرادو می ریزم!
پووووف! حالا مگه از فکر بهراد میاد بیرون!!!
بدجورر روش حساس شده بود و من احساس میکردم صدسال هم که از این ماجرا بگذره باز اون بیخیال نمیشه.
خیلی از دستش عصبانی بودم اما حس کردم جز بگو و مگو و خراب کردن شبمون شاید راه دیگه ای هم واسه حل این ماجرا باشه مثل از در دوستی وارد شدن برای همین به سمتش رفتم و بعد از اینکه کنارش دراز کشیدم گفتم:
-یاسین…چرا اینقدر بهم بی اعتمادی؟ چرا حرفمو باور نداری!؟اگه باورم نداشته باشی و حتی اعتمادی هم بهم نداشته باشی که دوست داشتنت واسم حتی اگه نمونه هم نداشته باشم باز برای من اصلا جالب نیست…
سرش رو کج کرد تا بتونه به چشمهام نگاه کنه و بعدهم گفت؛
-مگه نمیگی ارتجاعیه!؟ خب پس بزار خیال منم راحت بشه…بزار مطمئن بشم اون نامرد …
حرفش رو ادامه نداد.عاجزانه و کفری نگاهش کردم.من باید با این بشر چیکار میکردم وقتی اصلا قصد مجاب شدن نداشت !؟
با سر انگشتم رو سینه ستبرش خطهای فرضی کشیدم و گفتم:
-نمیشه که یه نفرو هم دوست داشت هم بهش بی اعتماد بود…
عصبی شد و یکم صداش رو برد بالا و گفت:
-من به تو بی اعتماد نیستم فقط مطمئنم اگه اون دخترونگیتو ازت گرفته باشه واسه اینکه بین ما درگیری پیش نیاد حاضر نمیشی در موردش اعتراف کنی…
کف دستمو رو سینه اش نگاه داشتم و با ابروهای درهم گره خورده گفتم:
-نه خیرررر…چرا اینقدر درمقابل حقیقت مقاومت میکنی! این اولین سکس من بود اونم باتو…
بازهم لجوجانه گفت:
-در هر صورت ما فردا میریم دکتر!
هووووف! یاسین داشت رسما گند میزد یه اعصابم.نفس عمیقی کشیدم و بعد با عصبانیت پرسیدم:
-خببب…پس حتما باید منو ببری!؟
سر تکون داد و جواب داد:
-اهووووم!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-خیلی خببببب! باشه…فردا هرجا بگی باهات میام اما…
مکث کردم.زل زدم تو چشمهاش و با جدیت گفتم:
-اما یادت باشه اگه دکتر حرف من و تائید کرد واسه همیشه سوفیاااا بی سوفیا!
وقتی با جدیت لین حرف رو زدم از روی تخت بلند شدم و اومدم پایین و یه راست سمت کاناپه رفتم و همزمان گفتم:
-شب بخیرررر….
🆔 @romanman_ir
🤩🤩🤩عالی
ممنون که زود پارت رو گذاشتین
یعنی چی با این کارتون یه پارتو حذف کردین
د آخه آدم حسابی اگه تل داشتیم این همه رمان میرفتیم اونارو میخوندیم تو تل ن اینکه بیایم تو سایت رو بخونیم خیلی خرین ب
بمولا ما اگع تل داشتیم این جا حلوا خیرات میکردن ک میومدیم تو سایت:|¿
ممنون که پارت رو زود گذاشتین ولی حیف خیلی کم بود
خداییش رمان چرتیه
یعنی چی با این کارتون یه پارتو حذف کردین
د آخه آدم حسابی اگه تل داشتیم این همه رمان میرفتیم اونارو میخوندیم تو تل ن اینکه بیایم تو سایت رو بخونیم خیلی خرین ب
یه لینک گذاشتن که با فیلتر شکن میتونستین برین بخونین.
آخ دلم میخواد دکتر حرف صوفی رو تایید کنه
دلم خنک میشه
بد نبود
میشه پارتارو زود زود بزارید جان مادرتون چی میشه اخه همه خوش حال میشه
سلام عالی بود فقط خواهش میکنم پارت ها رو زود به زود بزارید
سلام علیکم
ادمین جان تا اونجایی که من یادمه رمان هر دو روز یک بار پارت گذاری میشه خواستم یاد اوری کنم
عالللللیییی بود🍯😝 بچه ها لطفا اگه اسم رمان طنز و عاشقانه که قشنگ باشه اگه دارین بگین ممنون 🥵❤️
خوب ولی لطفا زود زود پارت ها رو بذارید ادم تو خماری نمونه و اون پارتی که حرف کردید دقیقا جای حساس رمان بود و من ناراحت شدم
سلام ادمین جان ممنون که پارت رو گذاشتید
فقط اینکع میشع زود تر رمان رو به اتمام برسونید اخع خعلییی کسل کننده و طولانی شدع😕
در هر صورت بازم ممنون🙏❤