رمان پسرخاله پارت 94

4.2
(75)

 

 

مکث کردم.زل زدم تو چشمهاش‌…..
تو چشمهایی که یه زمان بدجور خاطرشون رو میخواستم اما حالا……حالا دیگه نه!
الان فقط یه نفرو میخواستم اونم یاسین بود و بدبختانه همون یه نفر هم عشقش انقلت داشت!
بعد از یه سکوت کوتاه با منتهای تاسف پرسیدم:

-راستی…اون روزایی که من اون جور شدید خاطرتو میخواستم و بهت وابسته بودم اگه سوگند دل به دلت میداد تو منو با چه جمله ای میذاشتی کنار و دورم مینداختی!؟

لبهاش رو از هم باز کرد و خواست جوابم رو بده اما من نیشخند زدم و با بالا آوردن دستم و تکون دادنش خودم جواب سوال خودم رو دادم و گفتم:

-آهان! احتمالا از همون جمله های کلیشه ای که هر نره غول نامردی اونجور به مواقع به یه دختر میگه بهم میگفتی آره !؟
مثلا مثل این….ببین سوفی تو دختر خوبی هستی اما من فکر میکنم بهتره همدیگرو فراموش کنیم!

دندون قروچه ای کرد و گفت:

-چرا یه جوری حرف میزنی که هرکی ندونه فکر میکنه من همزمان باتو هم با الکسیس تگزاس بودم هم جنیفر هم اقدس و شهناز و مهناز….سوگند واسه من یه دوست بود بیشتر تا یکی که…

نمیخواستم دیگه حرفهاش رو بشنوم.نفس زنان و با حرص نگاهش کردم و بعد دوباره از کنارش رد شدم و به راه افتادم و همزمان گفتم:

-مرده شور تمام اون لحظه هایی که خاطرتو میخواستم ببرن!

ثانیه هارو تلف نکرد.خیلی سریع دنبالم اومد و گفت:

-سوفی من نمیخوام تو همچین دیدی بهم داشته باشی!آره من…من سوگند رو خیلی پیش از اینکه تو وارد زندگیم بشی دوست داشتم ولی همچی هم اونطور که تو فکر میکنی نیست…

لبخند تلخی زدم و گفتم:

-خودتو خسته نکن بهراد! هیچ توضیحی کار زشتتو توجیه نمیکنه بچسب به همون سوگند لااقل اونو از دست ندی….

توجهی نکرد و دوشادوشم قدم برداشت.
بهم نگاه نکرد.چشم دوخت به مسیر پیش رو و گفت:

-سوفی تو همیشه حرف زدی اما هیچوقت به من مجال حرف زدن ندادی.آره من سوگند رو دوست داشتم اما اینجوری هم نبود که شب پیش تو باشم و صبح با اون…تو همچی رو نمیدونی اما خب احتمالا اینو میدونی که ما سالها پیش یه ارتباط داشتیم که از طرف اون به دلایل خاص خودش کات شده و…

ایستادم و چرخیدم سمتش.زل زدم تو چمشهاش و گفتم:

-خب…ته همه ی حرفهات میخوای خودت و من به چه نتیجه ای برسیم!؟

در کمال پررویی جواب داد:

-میخوام بشینیم و درست و حسابی حرف بزنیم!
میخوام بدونی اون فکرات همشون هم درست نیستن!

پوزخندی زدم.بهراد هم خدارو میخواست هم خرما رو.هم من هم سوگند.
با تاسفی که حتی بخشیش بخاطر عشق کور کورانه ام بود گفتم:

-تو از یه طرف با من وقت میگذروندی و از طرف دیگه تلاش میکردی سوگند رو به دست بیاری و اگه میاوردی بی شک منو مثل یه دستمال دور مینداختی خودت هم اینو کاملاااا خوب میدونی. من وقتی به این بخشش فکر میکنم حالم از خودم بابت خرج کردن اونهمه احساس بهم میخوره.
اما…بیخیال! مهم نی! برای اینکه تو زندگی من الان مرد دیگه ای هست که خیلی دوستش دارم و حاضر نیستم جز اون به هیچ مرد دیگه ای فکر بکنم !

متعجب نگاهم کرد.
احساس کردم باور نکرده حرفم رو چون پرسید:

-با کس دیگه ای دوست شدی!؟

بند کوله ام رو توی مشت گرفتم و جواب دادم:

-آره!

همون لحظه شروع کرد حدس زدن که اتفاقا اولین حدسش هم کاملا درست بود:

-یاسین !؟

دلم نمیخواست همچین جوابی رو صراحتا بهش بدم و به همین سرعت اعتراف کنم واسه همین گفتم:

-هرکی! واسه تو چه فرقی داره!

کنج لبش رو به پوزخندی داد بالا و گفت:

-از اول هم میدونستم حساسیتهای اون روی تو بیخودی نیستن…اون تورو واسه خودش میخواست که ظاهرا مثل اینکه موفق هم شده!

آب دهنمو قورت دادم و با بالا انداختن شونه هام گفتم:

-واسه تو چه فرقی میتونه داشته باشه!؟
درهر صورت من یکی با کچل غلومی هم که دوست بشم محال به تو فکر کنم.
آدم یه اشتباه رو دوبار انجام نمیده…
توهم بهتره بجای کشف هویت دوست پسر من سعی کنی از یاسین عذرخواهی کنی و گند نزنی به این دوستی چندین و چندساله تون!

نفس عمیقی کشید و آهسته گفت:

-اون تمایلی نداره

-نداشته باهش هم دست کم تو تلاشتو کردی. البته اگه دلت میخواد ….خداحافظ…

نگاه آخرو بهش انداختم و از کنارش رد شدم و گذشتم.
احساس من بهم میگفت بهراد بیشتر از اینکه منو بخواد دلش میخواد به روزای خوب رفاقتش با یاسین برگرده….
سخته دوتا رفیق که شدیدا پایه ی همدیگه ان و از بچگی تا بزرگسالی باهم و کنارهم بزرگ شدن حالا اینجوری و به این تلخی ارتباطشون بهم بخوره.
و من وقتی به این فکر میکردم که اون ارتباط در واقع بخاطر من ویرون شده بیشتر دچار عذاب وجدان میشدم برای همین تنها چیری که دلم میخواست این بود که دوباره دوستیشون از سر گرفته بشه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 75

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
MARIA/I❤BTS
MARIA/I❤BTS
3 سال قبل

کوتاه بوددددد!…..ولی خوبیش اینه که زود زود میزارین…..ممنون ادمین عزیز!😙❤🤗

♡تنهای شب ♡
♡تنهای شب ♡
3 سال قبل

میگم عزیزم نظرت چیه که دیگه رومان رو پارت گذاری نکنی هان🤗😐اخه یعنی چی 😲🤕🤕

****
****
3 سال قبل

رمان خیلی خوبیه فقط پارت گذاری یه کم زمان زیادی رو می بره ولی در هر حالا رمان خوبیه، ادمین یه سوال اگه مثلا من بخوام رمان یزارم اینجا میشه ؟ یعنی چیکا باید بکنم ؟

سایه
سایه
3 سال قبل

سلام
کمی ازت راضیم 😊 فاصله نداشت بین جمله ها 🤣🖐🏻

melika
melika
3 سال قبل

یعنی چند پارته فقد این سوفی میخواد اینا دوستیشون از سر گرفته بشه بابا نمودی ولمون کن دیگه 😣

ایدا
ایدا
3 سال قبل

خیلی کم بود):

‌
3 سال قبل

فقط یه کوچولو بیشتر پارت بزار 😑😐

Aylar
Aylar
2 سال قبل

خوب بود ولی کم😐

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x