رمان مربای پرتقال پارت 155

4.3
(60)

 

 

و با لحن زننده‌ای ادامه می‌دهد:

– خودتو گم کردی. یاد رفته کی بودی! از کجا رسیدی به اینجا!

چشم آرش از لحن مینا گرد می‌شود.
قبل از اینکه حرفی بزند، سیاوش با خونسردی جوابش را می‌دهد:

– اشتباه نکن مینا. من عوض نشدم. من با رفتارم با خانواده‌م و عزیزام فرق داره تا با آدمی که از چشمم افتاده.

مینا هرچقدر هم تلاش می‌کند، باز نمی‌تواند برق خشم را از نگاهش دور کند.
با خنده‌ای حرص می‌گوید:

– آهان… اون دختره… چی بود اسمش؟ نامزدتو می‌گم! سوگند؟ اون خانواده و عزیزت محسوب می‌شه؟

نگاه سیاوش تیره می‌شود.
نقطعه ضعفش را هدف قرار دادن اصلا انتخاب درستی نبود!

آرش با اخم هایی درهم دخالت می‌کند.

– خانوم؟ شما بحثت با سیاوشه. چرا پای بقیه رو وسط می کشی؟

 

– بقیه؟ نامزد جدید شوهر من از کی تاحالا بقیه شده؟

طوری با جدیت این جمله را بیان می‌کند، که آرش با وجود اینکه از جریان خبر داشت هم لحظه‌ای شوکه می‌شود.

مینا کاملا شمشیرش را از رو بسته بود!

سیاوش با دهان باز به مینا نگاه می‌کند.

– خواب دیدی خیر باشه! چی می‌گی برا خودت؟ کدوم شوهر؟

سری با تاسف تکان می‌دهد.

– هرچی بیشتر می‌گذره، بی شرم تر می‌شی مینا! من جای تو دارم شرم می کنم از این حالت وقیحانه‌ای که پیدا کردی!

مینا لبخندی می‌زند و از جا بلند می‌شود.

– هرچقدر هم زور بزنی نمی‌تونی حقیقت رو منکر بشی عزیزم. هرچقدر هم به بقیه دروغ بگی، سند ازدواجمون پیش من جاش امنه! فیلمای توی محضرمون… همون وقتی که داشتی حلقه دست من می‌نداختی. همه‌ش حی و حاضره. نمی‌تونی منکر اونا بشی سیاوش خان!

 

رنگ از رخ آرش می‌پرد.
و سیاوش، با خشم فکش را بهم می‌فشارد‌.
با حالت تحقیر آمیزی به مینا نگاه می‌کند و می‌گوید:

– بوی پول به مشامت خورده که اینجوری به موس موس افتادی نه؟

مینا چشم ریز می‌کند و منتظر جمله‌ی بعدی سیاوش می‌ماند.

– ولی چی کار کنیم؟ بدبختانه از شانس گوهت این قبری که بالا سرش داری زار می‌زنی مرده نداره! به کاهدون زدی دختر خاله! برو یکی که نشناستت رو تلکه کن!

مینا بی توجه به توهین واضح سیاوش، لبخندی می‌زندو سمت در می‌چرخد.

– هرچی می‌خواهی عز و جز کن عزیزم. بیا تصمیم گیری رو به خانواده عزیزت، سوگند جون واگذار کنیم.

علاوه بر سیاوش، آرش هم از جا می‌پرد و سمت مینا هجوم می‌برد‌.

سیاوش مچ مینا را می‌گیرد و آرش کف دستش را روی در می‌گذارد و مانع از باز شدنش می‌شود.

سیاوش با خشم در صورت میما خم می شود و می‌گوید:

– جرئت نداری مینا! جرئتشو نداری یه کلمه از تراوشات ذهن مریضت به سوگند بگی! مفهومه؟ به خداوندی خدا پشیمونت می‌کنم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
13 روز قبل

اینقدر دیر پارت میاد که من یکی اصلا اینو فراموش کردم حالا چرا پارت به این کوتاهی

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x