رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 12

4.1
(26)

 

آریا رفت پشت صندلیش و کیفشو گذاشت رو میز. طبق معمول خوش تیپ بود و به خودش رسیده بود . بوی عطر تلخش که از چند کیلومتری آدمو مست میکرد .
شروع کرد حضور غیاب کردن . به اسم من که رسید ، یه مکثی رو اسمم کرد و بدون اینکه اسممو بخونه رفت رو اسم بعدی .
فک کرده بود می‌تونه حرص منو دربیاره . هه به همین خیال باش . منم خودمو زدم به اون راه و اصلا واسم مهم نبود . گوشیمو از کیفم برداشتم و با پونه اس ام اس بازی کردیم .
حواسم به آریا بود که ما رو نبینه .
_چشه این روانی؟ به خاطر دیروز باهات لج کرده؟
_به درک ، این که کلا یه تختش کمه . از اول هم با من لج داشت . فک میکنی واس من مهمه ؟
یکم دیگه با گوشیم ور رفتم و بعد گوشیو گذاشتم کیفم .
سحر که از اول تا آخر عین میرزا بنویس ها داشت فقط جزوشو مینوشت . فرناز هم فقط گوش میداد و کاری نمی‌کرد . کامران و شاهین هم فقط گوش میدادن .
کلاس که تموم شد ، کیف و کتابمو جمع کردم و رفتم پیش بچه ها .
سحر: جدی این مشکلش با تو چیه؟
فرناز : بالاخره دیگه ، تو مگه این رادو نمیشناسی، کسی که باهاش موافق نباشه و رو حرفش حرف بزنه رو اصلا نمیتونه تحمل کنه و هرکاری می‌کنه تا اونو اذیت کنه تا اون تسلیم آریا بشه .
کامران : حالا بیخیال این حرفا رو ، بچه ها بریم همون کافه همیشگی ؟
همگی موافقت کردیم و خواستیم از در کلاس بیرون بریم که آریا صدام زد : ببخشید خانم تهرانی چند لحظه .
من و بچه ها با تعجب همدیگرو نگا کردیم . نمی‌دونستم آریا باهام چیکار داره . رو به بچه ها گفتم : شما پایین منتظر بمونین ، اگه دیدین دیر اومدم شما برین ، من خودم میام کافه . فعلا .
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتم پیش آریا . کلاس خالی بود .
خودمو ریلکس نشون دادم . کم کم اومد سمتم . ترس برم داشت . منم کم کم رفتم عقب تا جایی که خوردم به دیوار . آریا هم هی نزدیکتر میشد .
نمی‌دونستم چیکار کنم ، اگه جیغ و داد میکردم برای خودم بدتر تموم میشد . تقصیر منه که به حرفش گوش دادم و موندم کلاس .

از ترس بدنم می‌لرزید . نمی‌دونستم چیکار کنم . آریا باهام دوسانت فاصله داشت . دستشو گذاشت کنار سرم رو دیوار و یه جورایی دیوار درست کرد کنارم .
_تو که انقد زبون داری بهت نمیاد زود بترسی. آخی بدنت داره میلرزه .
یکم خودمو آروم کردم ولی فایده نداشت . نفسهای داغش میخورد تو صورتم . حالم داشت بد میشد
_قرارداد شرکتو بهم میزنی و در میری آره؟ فک کردی خیلی زرنگی ؟
یه پوزخند زد .
قلبم داشت میومد تو دهنم . رومو برگردوندم اونور : برو کنار عوضی .
_حالا من شدم عوضی ؟ خیلی داری بلبل زبونی میکنیا . حواست هست ؟ یکم سکوت کرد و ادامه داد :راستی نگفتی چرا دیروز تو شرکت قراردادو بهم زدی؟ نکنه سرت به تنت زیادی کرده بود یا اینکه فک کردی تو کاخ باباتی و داری با زیر دستت حرف میزنی ؟ شاید هم حقوق شرکت ما جواب خوشگذرونی و رستوران رفتن شما رو نمیده؟
بازم رومو برگردوندم اونور که یهو با دستش زیر چونمو گرفت و صورتمو برگردوند .
_به من نگاه کن.
خواستم یه چیز بگم که یهو در باز شد : استاد ببخشید فردا کلاس چه ساعتی….. یکی از بچه های کلاس بود . با دیدن ما ادامه حرفشو نگفت و مات موند . یهو دیدم چند نفر از بچه های کلاس هم پشتشن و اونا هم دارن مارو نگاه میکنن .
وای خدایا گند از این بدتر ؟
دختره با لحن نیش و طعنه گفت : معلوم نیست چند نفر از استادای دیگه رو هم اینجوری گول زده و واسشون دلبری میکنه . به چه قیمتی ؟ خراب شدن اسم دانشگاه و استادها یا فقط خوشگذرونی خودت ؟
نم اشک رو تو چشام حس کردم . دیگه نمی‌تونستم یه لحظه هم اونجا بمونم . هرچقدر بیشتر میموندم غرورم خورد میشد . فقط میخواستم آب شم برم زمین . آریا هم که زود خودشو کشید کنار .
از کنارشون رد شدم تا برم بیرون که همشون با تأسف نگام کردن و نوچ نوچ راه انداختن . یکم که ازشون دور شدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه .
عوضی ازت متنفرم . جلوی اون همه آدم منو خورد کرد . هیچی هم بهشون نگفت . همشون فک کردن هرزه ام و کارم همینه که استادا رو گول بزنم .
دیگه هیچی واسم مهم نبود . فقط میخواستم سریع برسم یه جای خلوت و راحت بزنم زیر گریه . تو اون لحظه از همه بیشتر فقط احساس تنفرم به آریا بیشتر شد .اون آشغال چطوری جرعت کرد بهم دست بزنه؟
رفتم پایین و پونه اینا رو دیدم . از دور برام دست تکون دادن . اهمیت ندادم و ماشین گرفتم و رفتم خونه . تقصیر پونه اینا نبود . حوصله هیچکیو نداشتم

زود سوار ماشین شدم و آدرس خونه رو دادم .
تو راه فقط داشتم گریه میکردم و حالم اصلا خوب نبود . راننده فهمید و بهم دستمال داد : خانم حالتون مثل اینکه خوب نیست ، می‌خواین یه جا نگه دارم ؟
_نه ممنون فقط به جای آدرس قبلی یه جای دیگه برین . بعد بهش آدرس همون کافه ای رو دادم که قبلاً خودم تنهایی میومدم و با پونه تا حالا نیومده بودم . یه ربع بعد رسیدم کافه . طبق معمول نشستم همون جای همیشگی و قهوه سفارش دادم .
حتی قهوه هم نمیتونست حالمو خوب کنه . حالا از فردا بچه ها با یه چشم دیگه بهم نگاه میکنن . دیگه از این به بعد از نظر اونا با یه دختر هرزه که فقط دنبال تور کردن استاد هاس فرقی ندارم .
اون آریای بیشعور حتی اون دختره رو از کلاس بیرون نکرد ، یه تذکر هم بهش نداد .
از قصد اینکارو کرده بود جلوی بقیه منو خورد کنه . ولی دیگه هیچکدوم از این فکرا هیچیو درست نمی‌کرد . آبروی من تو دانشگاه رفته بود و هیچ جوره درست نمیشد .
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و باز زدم زیر گریه . بقیه با تعجب بهم نگاه میکردم ولی واسم مهم نبود .
تو همین فکرا بودم که یهو لرزش گوشیو تو جیبم احساس کردم . پونه بود ، حوصله جواب پس دادن نداشتم . ریجکت کردم .
کیکمو خوردم و از کافه زدم بیرون . یه اسنپ گرفتم و رفتم خونه . وقتی رسیدم بلا فاصله رفتم اتاق و درو قفل کردم . بدون اینکه لباسامو دربیارم افتادم رو تخت و چشمامو بستم.
از سردرد داشتم کلافه میشدم ولی نمیتونستم برم پایین چون مامانینا قیافمو میدیدن شک میکردن .
نمیخواستم برم شرکت چون نه دلم میخواست ریخت اون عوضیو ببینم نه دست و دلم به کار می‌رفت .
از یه طرف هم اون فک میکرد من محتاج کار کردنم چون اگه برم شرکت فک می‌کنه هربلایی دلش خواست سرم میاره و من باز پامیشم میرم اون شرکت کوفتی .
خواستم بخوابم که یهو دیدم پونه زنگ زد . دیگه نتونستم جواب ندم . اون که گناهی نکرده بود، نباید حرصمو سر اون خالی میکردم : بله؟
_چیشده چرا صدات گرفته ؟
_چیزی نیس ، خوبم
_یعنی چی خوبم ؟ چرا از صبح هرچی بهت زنگ میزنم رد میدی ؟ چرا نیومدی کافه ؟ مگه خودت نگفتی پایین بمونین ؟ بچه ها خیلی نگرانت شدن .
_میدونم ، الان اصلا نمیتونم توضیح بدم. حالم خوب نیس .
_چیزی شده ؟
_فردا با بچه ها زود بیا کلاس . بهتون میگم
_باشه . فعلا

صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم . ساعت شیش و نیم بود . هنوز سرم درد میکرد ولی یکم بهتر شده بود .
دیشب حالم خیلی بد بود و به زور تونسته بودم بخوابم .
یاد بچه ها و اکیپ میوفتادم حالم بهتر میشد . حداقل میون اون همه آدم تو دانشگاه که از امروز قراره به یه چشم دیگه بهم نگاه کنن ، چند نفر بودن که هوامو داشتن . همین دلخوشیم بود .
صبحونه رو خوردم و حاضر شدم .
آریا دیشب بهم اس داده بود که چرا نیومدی سرکار ، منم جوابشو ندادم.
عقده ای با اون گندکاریش دلش میخواد پاشم برم شرکتش و ریختشو تحمل کنم .
آدم چقدر می‌تونه رو داشته باشه ؟ رو که چه عرض کنم سنگ پای قزوین بود .
یه مانتو مشکی پوشیدم و یه شلوار لی . یه آرایش مختصر هم کردم و از خونه زدم بیرون .
رسیدم دانشگاه و رفتم کلاس. آماده دیدن هر رفتاری از بچه ها بودم .
تا پامو گذاشتم کلاس نگاها برگشت به سمتم و همه با تأسف نگاهم میکردن .
به غیر از بچه های خودمون که تا منو دیدن خوشحال شدن .
رفتم سمتشون و سلام دادم .
کامران : به به سرکار خانم ستاره سهیل . تو آسمونا دنبالت می‌گشتیم ، رو زمین پیدات کردیم . دختر دیروز یهو چت شد ؟ ما رو تو کافه قال گذاشتی و خودت فلنگو بستی ؟
پونه: بچه های کلاس از صبح دارن یه چیزایی راجبت میگن ، راسته؟
_نکنه شما هم حرفشونو باور کردید ؟
سحر: نه خوب ، ما منتظر بودیم از زبون خودت بشنویم . ما اگه این زبون مار تورو نمی‌شناختیم که خودمونو نزدیک نمی‌کردیم بهت .
فک کنم به خاطر همین قضیس دیروز حالت خوب نبود آره ؟
_آره قضیش مفصله . به خاطر همین زود اومدم اینجا که همه چیو بهتون بگم و ازتون کمک بخوام
فرناز: بگو راحت باش. رو کمک ما حساب کن .
قضیه رو از اول تا آخرش بدون هیچ سانسوری برای بچه ها تعریف کردم . مطمعن بودم اونا باور میکنن چون دیروز اونا شاهد بودن که آریا منو صدا زد تا بمونم تو کلاس وگرنه من باهاش کاری نداشتم .
حرفام که تموم شد اول با تعجب بعد هم با قیافه عصبانی منو نگا کردن
پونه: پس بگو چرا دیروز جنابعالی پکر بودی و جواب تلفن رو نمیدادی . اون مرتیکه فک کرده این جا شهر هرته واسه دختر مردم دردسر درست میکنه .
کامران : عوضی به چه حقی اینکارو کرد باهات ؟ حتی یه معذرت خواهی هم نکرد ؟ تو خودتو ناراحت نکن . خودم حسابشو میرسم .
_ففط دردسر نشه ، می‌خوام یه جوری بشه که حساب کار دستش بیاد و بفهمه با بچه طرف نیس.
پونه : تو خیالت راحت . مگه منو نمیشناسی ، یه کاری باهاش می‌کنیم دیگه روش نشه اسمتو بدون کلمه خانوم به زبون بیاره .
پنج دقیقه بعد همون دختره اومد تو کلاس و تامنو دید چشم غره رفت . پونه هم فهمید .
دختره تا خواست از جلوی ما رد شه پونه واسش زیر پایی گرفت . دختره کم مونده بود بخوره زمین . پونه هم با پوزخند گفت : خوب عزیزم داری میری چشمتو باز کن دیگه . تو که انقد استعداد داری دزدکی بقیه رو دید بزنی و خودشیرینی کنی ، حیفه اون چشمای قشنگت نیس که نتونی جلو پاتو ببینی ؟
اینو که گفت اکیپ ما و چند نفر از بچه های دیگه بلند خندیدیم . دختره بدجور کنف شد . دیگه جرعت نداشت سرشو بیاره بالا و به ما نگه کنه .
پونه برگشت و به ما چشمک زد

همه از دور به پونه لبخند زدیم و من واسش بوس فرستادم . همون لحظه آریا وارد کلاس شد و رفت پشت صندلیش.
امروز یکم اخماش باز شده بود و حالش خوب بود .
از عجایب خلقته که این کوه یخ لبخند میزنه. فک کنم به خاطر اینکه دیروز حال منو گرفته بود خوشحاله. هه فک کرده من میزارم این خوشحالیش ادامه داشته باشه .
دفترشو باز کرد و حضور غیاب کرد . این دفعه برعکس دیروز اسممو خوند و وقتی به اسم اون دختره که دیروز بهم تیکه انداخت رسید ، اول اسمش یه سرکار خانم گذاشت ، بعد هم یه لبخند زد که مطمعنم از چشم دختره دور نموند . چون دختره هم نیشش تا بناگوش باز شد و هرکاری میکرد آریا بهش توجه کنه . ولی آریا اصلا بهش نگاه هم نکرد .
آریا اینکارو عمدی کرد تا واکنش منو ببینه و یه جورایی هم با این کارش میخواست از دختره تشکر کنه که دیروز آبرومو برد .
یکم که گذشت شروع کرد درس دادن . یهو وسطای درس آریا سرش گیج رفت و حالش بد شد . نشست رو صندلی و دستشو دور سرش گذاشت . چند تا از دخترای پاچه خوار کلاس سریع گفتن : استاد می‌خواین براتون آب بیاریم ؟
_نه چیزی نیس ، فشارم افتاد یهو . خوب میشم
همون دختر دیروزیه که بهم تیکه انداخت بلند شد و گفت : استاد من میرم واستون آب میارم .
خواست از کلاس بره بیرون که آریا بلند حرف زد : بشین سرجات خانوم . من مگه به شما اجازه دادم که سرتونو انداختین پایین میرین بیرون؟ گفتم که چیزی نیس . لطفاً همه چیو گنده نکنید .
دختره هم بدجور خورده بود تو ذوقش ، نشست سرجاش .
منو بچه ها هم که فقط زیرزیرکی داشتیم میخندیدیم که از چشم آریا دور نموند و بهمون چپ چپ نگاه کرد .
منم یه چش غره بهش رفتم . دختره فک کرده بود آریا امروز یکم بهش لبخند زده بود ، کلا می‌تونه سوار آریا شه .
این بشرو من فقط میشناسم . موندم خونوادش چجوری تحملش میکنن ؟ امروز چون اخلاق آریا خوب شده بود بچه ها بیشتر دورش جمع شدن و سوال های به قول خودشون درسی میپرسیدن.
درس که تموم شد ، کیف و کتابمونو جمع کردیم و با بچه ها از کلاس زدیم بیرون.
داشتیم از در میرفتیم بیرون که چشمم خورد به دختره که تو کلاس داشت از آریا سوال درسی میپرسید . همه از کلاس بیرون رفتن و اون فقط مونده بود تو کلاس .
دختره خودشو تا کمر خم کرده بود و دفتر جلوش باز بود و داشت سوال میپرسید . ولی بیشتر رو آریا زوم شده بود و صورتش با صورت آریا دو سانت هم فاصله نداشت .
صداش به وضوح میومد: خوب استااااااد جون این که خیلی سخته ، اگه من نتونم پاس کنم این درسو چی؟
آریا اصلا بهش نگاه نکرد و سرشو پایین انداخته بود .
با اخم گفت : اون دیگه مشکل من نیس ، شما اگه از اول ترم حواستونو جمع میکردین و تو کلاس کم تر اس ام اس بازی میکردین ، الان کاسه چه کنم چه کنم دستتون نگرفته بودین .
حال دختره رو بدجور گرفت . دختره پررو خودشو به آریا چسبونده ، کم مونده بره بشینه بغلش . تازه دو قورت و نیمشم باقیه .
تو دلم داشتم می‌خندیدم که یهو آریا درو باز کرد . وای خدایا چرا اصلا حواسم نبود زود برم پایین .
یه پوزخند بهم زد و گفت : گوش وایسادن اصلا کار خوبی نیستا ، اینا رو باید خانوادت بهت بگن ، نه استادت . اینو گفت و رفت .
منم سریع از فرصت استفاده کردم و بلند گفتم : گوش وایسادن خیلی بهتر از اینه که توجه همه دخترا رو جلب کنم و بندازمشون تو دردسربعد خودمو بکشم کنار . اینو گفتم و با سرعت از کنارش رد شدم
🍁🍁

پارت گذاری هر شب در کانال  رمان من 
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…
اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کتایون
5 سال قبل

پارت بعدی رمان هلما و استاد به تمام معنا کی میزارین ؟

Bita
5 سال قبل

نسبت ب اون یکی رمانا خیلی مسخرس

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x