رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 2

4.7
(23)

تا شب با پونه حرف زدم و چند بار هم کارای دانشگامو چک کردم …
نزدیکای ساعت ده شب بود کع با صدای در از خواب بیدار شدم : هلماااااا …- چته مگه طلبکارمی اومدی جلو در داد و هوار میکنی؟ -نه خواستم به یه گدا گشنه ی قحطی زده خبر بدم که شام حاضره -من خوابم میاد – چ عجب از شکمت دل کندی…از عجایب هفتگانس – تو برو بع دلبر جانت برس. منظورم همون معشوقه ی گرامه.
آخی بدو زود شامتو بخور زنگ بزن که منتظرته . دیر بجنبی از دستت رفته ها. از من گفتن بود – خفه پلیز خواهر گرام . اینو گفت و رفت.
….
صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم. قرار بود عصر برم شرکت اون پسره پررو ولی خواستم صبح برم سوپرایزش کنم.
شاید یه چیزایی هم راجب اون دختره نکبت بفهمم . نمیدونم چرا به اون دختره حس بدی دارم . احساس میکنم یه جورایی رقیبمه .
اصلا ب من چه . بره عشقو حالشو بکنه. از اتاق زدم بیرون و سریع آماده شدم. یه آرایش ملایم کردم. طبق معمول رژ صورتی و ریمل. یه تیپ اسپرت زدم. کفش کتونی و شلوار لی و سویشرت سرمه ای . از خونه زدم بیرون .
ساعت نه جلو در شرکت بودم . وارد سالن شدم و منشیو از دور دیدم. دستمو تکون دادم و سلام کردم
– سلام خانم تهرانی خوبین؟ – راحت باش عزیزم از این به بعد هلما صدام کن – باشه هلما جون ولی چرا این موقع روز اومدی؟ مهندس راد این موقع ها حسابی سرش شلوغه . راستی مگه بهت نگفته بود خودم زنگ میزنم؟ میدونی اگه الان ببینتت اینجا چقد عصبانی میشه ؟
– اوهووو… چ فامیلی شیکی هم داره برعکس اخلاقش . منشی یکم خندیدو سرشو آورد پایین
-خیلی خوب آروم الان میشنوه . راستی من اسمم یلداس. خوشحال شدم از آشناییت . ب نظر دختر شوخی میای.
– اوهوم میدونم همه میگن. این رعیستون نیومد حوصلم سر رفت؟ – نمیدونم والا یک ساعته از اتاق بیرون نیومده . راستش چجوری بگم ؟
این دختره پررو تو اتاقشه. – جدی؟ همون دافه؟ هه ماشالا خوش سلیقه ام هس . – توام چیزی ازش کم نداریاااا . – قربونت . تو چرا انقد بی بخاری ؟ من اگه جای تو بودم جفت چشای این دختررو از حدقه درمیاوردم .
– والا منم ازش بدم میاد ولی نمیخوام اخراج شم چون ب کارم احتیاج دارم….چن ثانیه بینمون سکوت بود که یهو کلافه بلند شدم : این دو تا هنوز دارن دل و قلوه میگیرن؟ اه چندشا. خوبه لیلی و مجنون نیستن.
بلند شدم که برم سمت اتاقش که یلدا جلومو گرفت : یوقت نریا . تو که نمیخوای من اخراج شم ؟ – ن بابا ولی فک کنم دیگه تا الان هر اقداماتی هم میتونستن تو این یه ساعت تو اون اتاق میکردن .
من نگران وقت عزیز خودمم …. یلدا که از خجالت و خنده سرشو پایین انداخته بود گفت : ماشالا از زبونم کم نمیاری. بدبخ شوهرت. – آرع بنده خدا الهی بمیرم .
اینو ک گفتم جفتمون خندیدیم . همون لحظه در اتاق باز شد و اول اون دختره ایکبیری بعدشم راد از اتاق بیرون اومد – خوب دیگه عزیزم من برم .
عصری بهم زنگ بزن . راد خواست یه چیزی بگه ک با دیدن من چشاش گرد شد و اخماش تو هم رفت. – باشه عزیزم من بعدا زنگ میزنم بهت. دختره پررو یه چش غره بهم رفت و از شرکت زد بیرون .
اگه راد نبود دونه دونه گیساشو از کلش میکندم راد با عصبانیت چرخید سمتم : خانم محمدی مگه من نگفتم من خودم بهتون خبر میدم اگه خواستم این خانومو استخدام کنم ؟
یلدا خواست چیزی بگه ک سریع گفتم : خودم اینجا هستم نمیخواد به در بگین که دیوار بشنوه. بعدشم خواستم خودم بیام خبر بگیرم که یوقت پول تلفنتون زیاد نشه. بد کردم؟ …
راد که از زبون درازیم تعجب کرده بود گفت : شما تشریف بیارین اتاق من . به یلدا چشمک زدم و رفتم تو اتاق . پشت میزش نشست و به صندلیش تکیه داد و پوزخند زد. با اون هیکل حق هم داشت پز بده. مبارک صاحابش. -گفته بودن بهت خیلی پررویی؟ – اوهوم همه میدونن . تعجب میکنم چرا شما دیر فهمیدی. – ماشالا کم هم نمیاری . هدفت چیه؟ واسه چی بلند شدی اومدی اینجا؟ -چیه نکنه فک کردی عاشق سینه چاکتونم که هر روز بیام ببینمتون؟ اومدم ببینم استخدام شدم یا ن.
-مگه نگفتم خانم محمدی بهت خبر بده؟ فعلا که هم خبر نداده. پس یعنی معلوم نیس . در ضمن من راضی نیستم که هر روز کسایی که میخوام استخدام کنم این همه راهو بیان اینجا میدونی چرا؟
صورتمو علامت تعجب کردم. پوزخندی زد و گفت: آخه طفلکیا پاشون خسته میشه . اینو گفت و تک خنده ای کرد. لامصب خنده هاشم دخترکش بود. ولی خودمو نباختم و پررو تر ادامه دادم : آخی از کجا میدونین همشون ب خاطر شما میان؟ شاید اومدن که تنهایی تو خونه حوصلشون سر نره.
به هرحال بعضیا انقد بیکارن که میان این اتاق و دو ساعت فقط میان دل و قلوه میگیرن . گفتم در جریان باشید. اینو گفتم و تک خنده ای کردم . حسابی سوزوندمش. حقشه پررو .
احساس کردم چشای خوشگلش قرمز شد و بلندشد و خواست به سمتم هجوم بیاره که در باز شد …

یلدا یهو اومد تو اتاق . نگاه منو پسره برگشت سمتش . – بـ … بـ …ببخشید یهو صدا بالا رفت ترسیدم. اگه اتفاقی افتاد صدام کنید . – بفرمایید خانم فعلا که اتفاقی نیوفتاده ، اگه اتفاقی افتاد خبرتون میکنم. درضمن دفعه آخرتون باشه که بدون در زدن وارد اتاق میشین .
– ببخشید با اجازه. اینو گفت و رفت. یه نیم نگاهی بعش انداختم ، یکم از عصبانیتش خوابیده بود ولی هنوز چشاش قرمز بود . آروم آروم از پشت میز بلند شد و اومد سمتم. اول که سرجام بودم ولی دیدم داره بهم نزدیک و نزدیک تر میشه . از ترس عقب عقب میرفتم .
اونم هی نزدیک میشد. تا اینکه خوردم ب دیوار ولی سعی کردم آروم باشم . نهایتش این بود که جیغ میزدم تا یلدا بیاد. ولی دو سه قدم جلوتر وایساد. خیالم راحت شد. از ترس سرمو انداختم پایین که صداشو آروم کرد
– نترس خانم کوچولو کاری ندارم باهات . نه به اون زبون درازیات نه به این ترسو بودنت . با پررویی زل زدم تو چشش – من ترسو نیستم.
ترجیح میدم با هرکس به اندازه جنبش شوخی کنم . دیدم شما جنبه شوخی نداری خواستم یه طور دیگه باهاتون برخورد کنم . ولی هنوز زبونمو دارم . از چشاش داشت خون میبارید ‌.با لحن بدی غرید: ‌‌‌ببین دختره ی …
‌- تهرانی هستم . وسط عصبانیت یهو خندش گرفت ولی زود خندشو کنترل کرد – ببین خانم تهرانی گفته بودم هرکی زیادی بخواد زبون بریزه واسم دمشو قیچی میکنم. امیدوارم تو از اوناش نباشی وگرنه زود باید غزل خدافظیو بخونی – متاسفانه اگه بخوامم نمیتونم عمل کنم. میدونین چرا؟ چون من زبونم از بچگی دراز بوده دست خودمم نیس ک بخوام جلوشو بگیرم .
– ععع پس سر فرصت واست کوتاهش میکنم . – اگه تونستین حتما. اینو گفتم و رفتم سمت در: ببخشید من باید برم ، حالا خانم منشیتون با خودش فکرای بد میکنه .
– یه لحظه بشین . بی حوصله نشستم رو صندلی. رفت پشت میزش نشست و کلافه دستی به موهاش کشید . یه تک خنده ای کرد و گفت : راستش از پررویت خوشم اومده. نمیدونم چرا ولی بر خلاف میلم میخوام استخدامت کنم. یه لحظه مات شدم از حرفش و سریع گل از گلم شکفت و دلم قنج زد. ولی خودمو کنترل کردم که پررو نشه. – ععع میشه بپرسم چرا؟ – خوبه دیگه چون دم بعضی کارمندا و رعیسای بقیه شرکت ها کوتاه میشه.
– ععع خوبه پس به هنرم پی بردین. چ عجب – خوب دیگه یزره ازت تعریف کردم پررو نشو . میتونی بری. در ضمن فردا از ساعت یازده صبح میتونی کارتو شروع کنی – ولی من دانشگاه دارم . – تا اونجایی که من میدونم یه دانشجوی رشته حسابداری تا ساعت یازده کارش تو دانشگاه تموم میشه
– من میخوام دندونپزشکی بخونم . یهو چشاش گرد شد و مات موند . که صداش کردم – میشه یگین چه ساعتی؟
– خودم بعدا ب خانم محمدی میگم زمان دقیقو اعلام کنه. – باش پس خدافظ. در ضمن این پررو بازیم فقط یه دونه از هنرامه. بعدا با هنرای دیگم آشنا میشین . پوزخند زدم و از اتاق زدم بیرون. هووووف بالاخره تلافی اون روزو درآوردم . جیگرم حال اومد. – به به هلما خانم … خوش گذشت ؟ – جای شما خالی ، حیف که فقط جنگ و دعوا بود بینمون وگرنه کار میتونس به جاهای مثبت هیژده هم بکشه. – بعید نبود والا . شما هم دو ساعت تو اتاق بودین . فقط فرقش اینه که صدا از اتاق اومد
– کوفت دیوونه ، مهندس گرامیتون گفتن از فردا میتونم بیام .
یلدا یهو خوشحال شد و گفت – جدی؟؟؟ وای چقد خوب دو نفری حال این دختره ایکبیریو بگیریم
– تو هم فقط به فکر اینی حال اونو بگیریا . معلومه دل خوشی ازش نداری. – آره بابا هر روز هفته رو اینجاس. انقد هم پولداره که هر روز با یه تیپ اروپایی میاد اینجا . اصن یه وضعی
– بیخیال فکرشو نکن. حالا که من هستم ، دو نفری یکاری میکنیم دمشو بزاره رو کولش از شرکت بره بیرون . – ایول.
– من برم فعلا …اینو گفتم و از شرکت زدم بیرون و بلافاصله به آژانس زنگ زدم…

یه یه ربعی منتظر موندم تا آژانس بیاد . بالاخره اومد و سوار شدم. جلو در خونه پیاده شدم . قبل از اینکه پیاده شم دیدم ماشین پونه جلو در خونس.
خودشم تو ماشینه . از ماشین پیاده شدم و سمت پونه رفتم. حواسش بهم نبود . زدم به شیشه ماشین : هوووی یابو … یهو ترسید و شیشه رو داد پایین : چته حیوون شیشه رو شکوندی. چ عجب تشریف آوردی . زیر پام داشت یونجه درمیومد.
– خوب اینکه طبیعیه عزیزم همیشه زیر پای حیوونا یونجه درمیاد – ببند گاراژو . چرا انقد دیر اومدی؟
– منتظر آژانس بودم دیگه. تو که اینجایی چرا نیومدی دنبالم ؟ – من فک کردم خونه ای. یه نگاه به ساعتت بندازی بد نیس. ساعت دوازدهو نیمه.
از تعجب چشام گرد شد. یعنی من سه ساعت تو شرکت راد بودم؟ تو همین فکرا بودم که پونه گفت : ناقلا سه ساعت شرکت چیکار میکردی؟
– هیچی ب جون تو. ولی هیچیه هیچیه هم نه. چشای پونه با تعجب برگشت سمتم که ادامه دادم : متاسفانه دوس دخترش اونجا بود ولی منم خوب قهوه ایش کردم. باورت میشه بهم گفت از پررویت خوشم اومده ؟
– دروغ ک نمیگی ؟
-ب جون اون چشای بادومیت راس میگم. گفت از فردا استخدامی . حالا تو بگو ببینم اون استاد به قول خودت جذابو تونستی تور کنی یا ن؟
– هه نه بابا … امروز نیومده بود. گفته بود کار داره. به جاش یه استاد دیگه اومد.
گفت از فردا میاد -خوبه دیگه قسمت شد که دو نفری باهم ببینیمش
– وای نمیدونی هلما . همه جا حرف از این استادس. همه میگن خیلی جیگره. بعضی از استادا که شمارشو دارن میگن از این بشر جیگرتر پیدا نمیشه .عکسای تلگرامشو که نگو هوووف
امروز اون استاد میانساله میگف ، رضاپور. خلاصه کلی همه جا تعریفشه.خیلی دوس دارم فردا ببینمش.
ب نظرت این به دخترای دانشگاه پا میده؟ -هه دلت خوشه . همین معمولیاشم به ما پا نمیدن چه برسه به اون خوشگلاش.
– راستی این رعیس شرکت تو چجوریه ؟ نگفتی ازش ، یکم بگو ببینم – از اونجایی که مغرورم میگم عادیه ولی از حق نگذریم معرکس.
از نظر اخلاق افتضاحه ولی تیپ و هیکل و قیافش حرف نداره. باید ببینم به پای استاده میرسه یا ن .
– هه معلومه که ن . با اون تعریف هایی که شنیدم کم مونده یه دونه پرتغال بدن دستمون فردا تو دانشگاه که پسره رو دیدیم کفمون ببره و دستامونو ناقص کنیم . یدونه زدم پس کلش : خاک توسرت کنن. حالا خوبه حوری نیس. – حالا فردا دیدن داره. پایه ای بریم دور دور؟ – اوهوم بدو که رفتیم . فقط زود برگردیما. در جریانی ک؟ – بله میدونم خانواده گیری داری. – هووو گیر عمته – خوب حالا بریم؟ – اوررههه. برو

پونه پاشو گذاشت رو گاز و با سرعت صدو هشتاد میرفت : خوب هلما خانم آماده ای برای پرواز؟ -آره بریم فضا .
صدای آهنگو تا آخر بلند کردم و سرمو از پنجره بیرون میاوردم و داد میزدم.
همه تو خیابون با تعجب نگامون میکردن. کلا تو حال و هوای خودمون نبودیم و داد و هوارمون تا هوا رفته بود.
منم با صدای بلند داد میزدم : مهندس راد برو بمیررررر. با اون دوس دختر منگول عتیقت. بچرخ تا بچرخیم. از این به بعد هلما زندگیتونو خراب میکنه.
پونه هم ک انگار یه چیز زده بود تو حال خودش نبود – تو خوبه هیچی نزدی خودتو ول کردی اگه بزنی که دیگه نمیشه جمعت کرد. پونه هم یه قهقهه زد .
اینو که گفتم چشمم افتاد به ماشین جلویی . چقد،واسم آشنا بود
– پونه یکم برو جلو این بنزه خیلی واسم آشناس . پونه یکم رفت جلوتر و کنار ماشینه وایساد.
از چیزی که دیدم داشت چشمام از حدقه میزد بیرون. راد بود ، اون دختره عتیقه هم کنارش بود. صورتمو پنهون کردم که منو نبینه. چه لبخندای مکش مرگ من هم میزد.
خوشبحال دختره که همچین دوس پسری داشت. راد یهو صورتشو برگردوند که منم سریع رومو کردم سمت پونه . خداروشکر نفهمید. -نگفتی این ماشینه کیه؟ -اه پونه این صاحاب شرکته .همون مهندس راد
– جون من؟ کله مبارکتو بکش کنار یکم دید بزنمش ببینم چجوریاس
– مگه امام زادس ؟ ضایع بازی در نیار نمیخوام ما رو بشناسه – چرا؟ – آی کیو چون با خودش فک میکنه ما انقد بیکاریم که نشستیم تعقیبش میکنیم – راس میگیا .
اه دوباره اون چندش کنارشه که.
– آره بابا یه ساعت پیش شرکت بود. چقد کنه اس. – پس بزار یه حال اساسی بهش بدم .
– چیکار میخوای بکنی ؟ – خودت میفهمی . با سرعت داشت میرفت . یه رستوران شیک نگه داشت و پیاده شدیم : پیاده شو اینجا غذاهاش عالیه.
– مامانم خونه غذا درست کرده . – دیوث یبارم به من اعتماد کن بچه ننه. نترس تو غذا سم نریختم. جفتمون وارد رستوران شدیم . یه جای شیک بود با یه محیط عالی. گارسون اومد سمتمون و ازمون سفارش خواست . من شیشلیک سفارش دادم و پونه هم کباب برگ. – از حق نگذریم رعیست جیگر بود. حالا میفهمم چرا اون روز اون دختره ایکبیری با لحن غلیظ و عشوه دارمیگف عزیزم . – همشون پاچه خوارن دیگه . خدایی اگه این راد نبود کی میخواست این زنیکه رو تحمل کنه ؟ – ارع والا. تو هم خیلی خرشانسیا. یهو تورت به این آدمای جیگر گیر میکنه . – ببخشید دفعه بعد واسه تو هم سفارش میدم – واس من لطفا خیلی پولدار باشه . تک پسر هم باشه. – نچایی یوقت. بزار به بقیه هم برسه . – ن حواسم هس. یهو با صحنه رو ب روم مات موندم

وای مگه میشه؟ راد درست میز رو برویی من بود و اون دختره هم پشت ب من نشسته بود .
یکم خودمو جا به جا کردم تا هم راد منو نبینه هم حواسم بهش باشه.
پسره پررو هرجا میرم اونم میاد. واست دارم مهندس راد.
-چیه ب چی زل زدی ؟
– وای پونه راد پشتته
-دروووغ . اه این مرتیکه چقد سیریشه هرجا میریم اینم میاد
– مار از پونه بدش میاد جلو لونش سبز میشه
– همچین بدت هم نمیادا . من ک از خدامه رعیس شرکتم این باشه
– بهت گفتن اگه لال بمونی بیشتر واسه جامعه مفیدی؟
– ن چون کلا مفید نیستم .
– آفرین پس شات آپ . – چی سفارش دادن ؟
– فعلا که دارن دل و قلوه میگیرن ، ایش این دختره هم دستشو ب زور داره میزاره تو دست راد ولی مث اینکه راد خوشش نمیاد.
– خوب بقیش – واسا . مگه فیلم هندیه لحظه به لحظه گزارش کنم.
هیچی دیگه گارسون اومد و لحظات عاشقشون به اتمام رسید. تا برنامه بعدی خدا یار و نگهدار.
– خاک تو سرت که عرضه نداری . – اوه اوه دسشوییم گرفت.
من برم . بیا جای من بشین تو بقیشو رصد کن . تو رو که نمیشناسه. اینو گفتم و رفتم دسشویی .
با عجله رفتم تو و خواستم بشینم که صدای قدم های مردونه ای توجهمو جلب کرد.
نشستم و کارمو کردم که صدای مردونه داشت به در نزدیک میشد .
منم که عین خیالم نبود راحت کارمو کردم و خواستم از جام بلند شم که یهو تو جام میخکوب شدم .
– ببخشید سریعتر عجله دارم. صدای راد بود .
خدایا حالا چیکار میکردم. چجوری از دسشویی میومدم بیرون .
اگه منو میدید چی میگفت با خودش؟ حالا چ خاکی ب سرم میریختم .
آخه یکی میخواد بگه مرد گنده دقیقا همون موقع که من اومدم دسشویی تو هم باید بیای دقیقا هم باید در دسشویی منو بزنی؟
تو همین فکرا بودم که یهو یادم اومد عینکم تو جیبمه. خداروشکر از چند روز پیش تو کیفم بود .
اونو زدم ب چشمم ولی یادم اومد که هیچکی موقع دسشویی رفتن عینک نمیزنه. جهنم و ضرر. مهم اینه از شر این مرتیکه خلاص شم. درو باز کردم و رفتم بیرون .
راد با چشمای گرد بهم نگاه کرد. خداروشکر نشناخت.
سرشو به نشونه تاسف تکون داد و رفت دسشویی.
هوووف راحت شدم. دستمو شستم و عینکو برداشتم و از دسشویی زدم بیرون. رفتم پیش پونه و با خیال راحت نشستم.
– دختر تو هنوز زنده ای؟
وقتی دیدم راد داره میاد دسشویی تو دلم اشهدتو خوندم .
-خدا نکنه زبونت لال. پس منو چی فرض کردی؟
– جدی چجوری اومدی بیرون؟
– بدترین سوتی عمرمو دادم.
با عینک از دسشویی زدم بیرون . اینو که گفتم پونه یهو همچین بلند خندید که همه مشتریا برگشتن ب ما نگاه کردن
– هوووو آروم الان راد میاد منو میبینه.
-خاک تو سرت کنن که هیچ جوره آدم نمیشی. آخه با عینک دودی میری دسشویی؟ اینو گفت و بازم خندید.
– ببخشید راه حل بهتری نبود . مگر اینکه خودمو لو میدادم
– خوب بابا هیس رعیست اومد
راد با خیال راحت اومد نشست رو صندلی . صدای اون دختره مرده شور رسید تا اینجا : عشقم چرا دیر کردی انقد ؟ نگران شدم. اینو ک شنیدیم من و پونه جفتمون عوق زدیم . -آخی فک کرده عشقش تو دسشویی بمب خنثی کرده که نگرانش شده
-تا الان تصمیم جدی نداشتم ولی با این حرفش باید یه حال اساسی ب جفتشون بدیم
– پایه ام
پس زود ناهارتو بخوره کار دارم باهاشون

??

هرشبرساعت 10 یه پارت داریم تو کانالمون

https://t.me/romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
helena
5 سال قبل

ببخشید کی پارت بعدی رو میزارید

*
5 سال قبل

خیلی رمان قشنگیه

s
5 سال قبل

سلام توکانال چرا پارت ۳۲ هست ولی اینجا ۶ پارته

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x