رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 30

4.1
(35)

رفتیم تو مغازه و آریا با دستش منو پشت خودش کشید که مرده زیاد نتونه چش چرونی کنه .
بعد هم محکم گفت : اون لباس نقره ایه پشت ویترین چنده ؟
فروشنده که یه پسر جوون نسبتا سی ساله بود یه نگاهی به من انداخت و رو به آریا گفت : همون مدل لمه رو میگی ؟
آریا با اخمایی تو هم رفته گفت : آره همون .
پسره دوباره یه لبخند به من زد و گفت : چرا نمیزاری خانومت خودش انتخاب کنه ؟ از کجا میدونی اونو میخواد ؟
قیافه آریا بدجور رفت تو هم . همیشه وقتی اینجوری میشد یه جورایی میزد به سیم آخر و دیگه هیچکی جلودارش نبود .
تو دلم اشهد پسره رو خوندم و آروم زل زدم به آریا .
با عصبانیت سر پسره غرید : شما همیشه عادت داری تو زندگی مشتریات دخالت کنی یا خونوادگی تو ذاتتونه ؟
اینو که گفت پسره فکش اومد پایین و کلا لال شد .
بعد از پشت پیشخوان اومد بیرون و رفت از اون لباسا آورد و خواست بده دست من که آریا محکم از دستش کشید و یه چش غره رفت بهش .
لباسو از دست آریا کشیدم بیرون و بهش گفتم : چرا اون جوری با بدبخت حرف زدی ؟ اون که چیزی نگفت .
_چیزی نگفت ؟ کم مونده بود با چشماش تورو بخوره . البته تقصیری هم نداره . مقصر چشمای عسلیته که به هیچکی رحم نمیکنه .
اینو که گفت دلم قنج رفت ، سرمو انداختم پایین تا نفهمه .
ولی خودش با دستش چونمو گرفت و سرمو آورد بالا . صورتشو نزدیک تر کرد و گفت : تو ناموس منی . از الان به بعد هرکی بخواد چپ نگات کنه ریختن خونش واسم حلاله . اینم بدون که من سر تو با کسی شوخی ندارم .
اینا رو که می‌گفت انقد محوش شده بودم که اصلا نفهمیدم چقدر گذشت .
یه زنه اومد سمتم و گفت : خانم اگه نمی‌خواین برین اتاق پرو ، از جلو در برین کنار لا اقل ما بریم .
اینجا وایسادن جلودر ، دلو قلوه هم میگیرن .
از این حرفش هم من خندم اومد هم آریا ولی آریا زود به زنه گفت : بله حق با شماست . الان لباسشو عوض می‌کنه .
بعد رفتم تو و خواستم لباسمو عوض کنم که دیدم جلودر وایساده و داره نگام می‌کنه .
رفتم سمتش و گفتم : آریا من …من ….
یه لبخند محو زد و گفت : چیه ؟ نکنه از من خجالت میکشی ؟ نترس .
من فقط از بیرون حواسم هست کسی نگات نکنه ، خیالت راحت .
بعد رفت بیرون و درو بست . وقتی غیرتی میشد روم ، خیلی دوست داشتنی میشد . کاش خودش هم اینو میدونست .
لباسمو عوض کردم و آریا رو صدا زدم تا بیاد نظر بده .
وقتی اومد تو منو دید یه لبخند از روی رضایت زد : عالیه . از کی تا حالا اینقدر خوش سلیقه شدی ؟
حرصم گرفت . خواستم یه چیز بگم که پسره از بیرون گفت :لباس مورد پسندتون بود ؟
آریا رو کرد سمت منو گفت : زود عوض کن . خوشم نمیاد این پسره بیشتر از این زبون بریزه .

از اتاق که زدم بیرون و رفتم کنار پیشخوان ، آریا نبود .
یه لحظه ترسیدم . چرا منو با این پسره هیز تنها گذاشت .
لباسو از دستم آوردم بیرون و گذاشتمش رو میز کنار پسره .
دوباره از اون لبخنداش زد که چندش آورد بود . سرشو خم کرد و گفت : نگرانشی؟
با پررویی زل زدم تو چشاش : به تو چه ؟
_از من می‌شنوی ولش کن . اون لیاقتتو نداره . کسی که یهو تو موقعیت های حساس تنهات بذاره ، به دردت نمیخوره .
_فوضولیش به تو ….
بقیه حرفم با صدای آریا که از پشتم اومد قطع شد : تو داشتی چه گهی می‌خوردی مرتیکه ؟
صداشو که شنیدم دوباره دلم گرم شد که تنهام نذاشت.
آروم رفتم عقب و دوباره پشتش قایم شدم .
آریا که از عصبانیت صداش دورگه شده بود و صورتش رو به کبودی میزد رفت سمت پسره و یقشو گرفت : تو داشتی به زن من درس اخلاق میدادی آره ؟ خودت فک کردی چه گهی هستی ؟ ها ؟
پسره که رسماً به غلط کردن افتاده بود گفت : بابا من شوخی کردم . چرا اینجوری میکنین .
رفتم پیش آریا و از بازوش گرفتم : ولش کن توروخدا . حالا این یه غلطی کرد ‌.
یه جوری نگام کرد که خودمم ترسیدم ولی بعد اخماش از هم باز شد و آروم دستشو از یقه پسره کشید .
بعد رو کرد سمت من و گفت : تو برو بیرون من پولشو حساب میکنم میام .
تا همینجا که خونشو نریختم برو خداروشکر کن .
اینو که گفت نمی‌دونستم ذوق کنم یا ازش بترسم . آروم رفتم عقب و از مغازه زدم بیرون.
از شیشه نگاه میکردم که آریا همچین پولو سمت پسره پرت کرد که خودم جای پسره بودم سکته رو میزدم .
وقتی از مغازه اومد بیرون ، نمی‌دونم چرا ازش ترسیدم و رفتم عقب .
یدونه از اون لبخند خوباش زد و گفت : نترس بابا . بیا بریم
بعد باهم دیگه از پاساژ زدیم بیرون

**

با قدمایی محکم وارد دانشگاه شدم و زود رفتم داخل سالن . از صبح دلم شور میزد ، احساس میکردم قراره یه اتفاق بدی بیوفته .
نزدیک راهرو کلاس شدم و قدمامو تندتر کردم . میدونستم آریا به این زودی نمیاد .
آروم در کلاسو باز کردم ولی انقد کلاس شلوغ بود و همهمه که کسی حواسش به من نبود . حتی اکیپ خودمون هم داشتن با هم حرف میزدن .
دوباره دلم شور افتاد ، هیچوقت کلاسو اینجوری ندیده بودم .
رفتم تو پیش بچه ها و بلند سلام کردم .
تا منو دیدن زود برگشتن سمتم . از برگشتنشون ترسیدم و رفتم عقب .
_نترس بابا ، چرا رفتی عقب.
شاهین گفت : فک کنم الان دیگه وقتشه یکم بترسی .
کامران: بچه ها اذیتش نکنید دیگه . ببینید میتونید دور از جون سکتش بدید ؟
رو به کامران گفتم : چی شده کامران ؟ چرا کلاس اینجوریه ؟ چرا همهمه اس؟ چرا بهم نمیگین چی شده ؟
پونه اومد سمتم و دستمو گرفت : اومدی تو راهرو خبری نبود ، دفتر استادا چی ؟ شلوغ نبود ؟
ترس برم داشت . نکنه بلایی سر آریا اومده باشه ؟
_ن…ن ، چی شده؟ میگین یا نه؟
_آروم باش . یه چیز میگم فقط هول نکن . باشه ؟
_دارم سکته میکنم ، بگو دیگه .
_راستش یه نیم ساعت پیش ، هنوز ما هم نبودیم ، یعنی فقط سحر و شاهین اینجا بودن . میگن متین با سر و وضع داغون اومده دانشگاهو رو سرش گذاشته .
بلند داد میزده و لابلای حرفاش میگفته استاد راد یه بلایی سرت میارم و این حرفا . میگن وسط حرفاش اسم تورو هم می‌گفته .
با شنیدن این حرفا ، احساس کردم دیگه خون تو بدنم حرکت نمیکنه . نفهمیدم چی شد که محکم از پشت رفتم عقب و خوردم به دیوار .
بچه ها اومدن سمتم و پونه و سحر دستمو گرفتن : حالت خوبه هلما ؟
بعد هم آروم نشوندن منو رو صندلی .
کامران : هلما این مرتیکه چی میگه ؟ بین تو و استاد راد چی گذشته ؟ می‌دونم متین عقل درست و حسابی نداره ولی اینم خوب می‌دونم که الکی خودشو تو دردسر نمیندازه .
چرا باید هی تورو اذیت کنه ؟ دفعه پیش هم که بهم گفتی مزاحمت میشه ، فک کردم دفعه آخره و دیگه هیچوقت نمی‌بینیش.
کارای متین یه طرف ، حرفای کامران از یه طرف دیگه رو اعصابم بود . هنگ کرده بودم . نمی‌دونستم باید چیکار کنم .
سکوت کردم تا بیشتر از این خورد نشم
پونه با تشر گفت : کامران تو نمیدونی حالش بده ، .چرا با این حرفات داری مته به خشخاش میزنی ؟ چرا نبش قبر می‌کنی آخه ؟
هلما حالش خوب نیس . تو بدترش نکن . هروقت حالش خوب بود خودش واسمون توضیح میده .
کامران : می‌دونم به قرآن می‌دونم .
منم نمی‌خوام اذیتش کنم . ولی الان یه فکری به حالش نکنی شر میشه واست . توروخدا هرچی هست بهمون بگو .

رو به پونه گفتم : الان متین کجاس ، چیکارش کردن؟
_هیچی ، همین که یکم صداش رفت بالا استاد راد اومد بیرون با خونسردی به حراست زنگ زد گفت بیان جمعش کنن.
سحر : ولی رفتار استاد خیلی عجیب بود . خونسرد بود . اصلا انگار نه انگار که متین براس دردسر درست کرده . انگار خبر داشته از قبل .
با حرفای سحر انگار دنیا رو سرم خراب شد . نکنه متین قبلاً با آریا راجب من حرف زده ؟

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دانلود رمان ارتیاب 4.1 (10)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nili
4 سال قبل

ببخشید پارت بعدی رو کی میذارید؟؟؟

پریزاد
4 سال قبل

خواهشا زمان پارت گذاری رو سریع تر کنید . رمانتون رمانه خوبیه اما الان یک ماه که پارت نذاشتینه

SR
SR
4 سال قبل

ببخشید زمان پار گذاری یک ماه یک ماه هست؟

R .D
R .D
4 سال قبل

زمان پارت گذاری یک ماه یک ماه هست؟😏

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x