رمان هیلیر پارت 153

4.4
(83)

 

 

🎆HEALER

🖤#PART_763

 

 

 

– کار و زندگی من تویی. یکم سرتو بتابون سمت من.

 

تابوندم سمتش که جیغ کشید:

 

– این یکمه؟ منظورم از یه کم چهار پنج سانت بود.

 

با پوزخند گفتم:

 

– انگار بودن با من استاندارداتو برده بالا و چهار پنج سانت برات کمه! خبریه دلیار خانم؟

 

پوزخندی زد و گفت:

 

– اووووممممم! آررهههه! یه خبر خیلی ببزگ! یه خبر خیلی خیلی بزرگ و…

 

با خنده گفتم:

 

– خبرت چه جای خوبی هم داره!

 

ابرویی بالا انداخت و گفت:

 

– خیلی! از اون خبراست که آدم دوست داره حسش کنه!

 

با خنده گفتم:

 

– واقعا خطرناکی دلیار! شبیه این پیرمردای هفتاد به بالا حرف می زنی.

 

🎆HEALER

🖤#PART_764

 

 

 

سرمو با دس جا به جا کرد. پیش بندی دور گردنم بست و گفت:

 

– از این جا تکون نمیخوری تا من بیام!

 

سری براش تکون دادم و دلیار رفت سمت اتاق.

به محض رفتنش از پوسته شاد خودم اومدم بیرون…

 

من دیگه نمی تونستم شاد باشم. دیگه خند یدن به من حروم بود. تنها دلیل خنده های من داشت می رفت بی اون که نگاهی به پشت سرش بندازه که چه ویرونه ای به پا کرده!

 

من به دلیار خیلی وقت پیش گفته بودم هیچی نمیخوام بدونم اما دلیار هم با بی رحمی تمام هیچی بهم نمی گفت.

گاهی وقتا ماشینو بر می داشت و میرفت توی شهر. احتمالا داشت کارای رفتنشو اوکی می کرد. این جور موقع ها من تا بر می گشت زنجیری می شدم.

 

– خب خب! صاف بشین.

 

دوباره خندیدم و صاف نشستم. دلیار اومد روی دسته صندلی من نشست. اول خم شد کوتاه لبامو بوسید و گفت:

 

– این بهترین مدل موییه که قراره دشاته باشی.

 

پوزخند زدم و گفتم:

 

– من همیشه یا موهامو از ته زدم یا از دوطرف کندمشون.

 

خندید و گفت:

 

🎆HEALER

🖤#PART_765

 

 

 

– واقعا هم به اون روش نا منظمی که من دیدم کندن مناسب تره تا کوتاه کردن!

 

آروم شروع کرد از کنار صورتم به یه تیکه از موهام ور رفتن. پرسیدم:

 

– چیکار می کنی دیوونه!

 

شونه ای بالا انداخت و گفت:

 

– این واقعا لازمه!

 

پرسیدم:

 

– چی لازمه؟ داری با موهام چیکار می کنی.

 

با خنده گفت:

 

– قرار نیست موهاتو بلوند خرابی کنم که پسرم! یه دقیقه صبر کن تمووم میشه نشونت میدم!

 

به اصطلاح بلوند خرابش خندیدم و قانع شدم. بعد از یه مدت گفت:

 

– حالا وقت یه قدم مهمه…

 

– چی؟

 

قیچی رو آورد بالا و گفت:

– این!

 

🎆HEALER

🖤#PART_766

 

 

 

و بعد یه تیکه از موهامو از بیخ چید! از ریشه! متوجه شدم یه دسته باریک از موهامو بافته و چیده! خندیدم و گفتم:

 

– میخوای کنار اسمارت واچ میلیونیت پشمای منو بندازی دستت؟

 

لبخندی زد و گفت:

 

– اسمارت واچ میلیونی میتونه بره به جهنم! بعدشم اینو میندازم توی اون یکی دستم.

 

یه طرف موهایی که توی دستش بود رو گذاشت بین دوتا تیکه فلز ظریف و با یه فشار کوچیک موها رو گیر داد بین دو طرف فلز… با اون سمت هم همین کارو کرد و وسطشو با یه زنجیر وصل کرد بهم. مشخص بود یکی از دستبنداشو نابود کرده تا بتونه این گیره ها رو از توشون در بیاره. وقتی تموم شد گرفتش سمت من و گفت:

 

– برام می بندیش؟

 

سری تکون دادم و اول پشت دستشو بوسیدم و بعد دستبندو براش بستم…

حالا دلیار یه تیکه از موهای منو دور دستش داشت. پرسید:

 

– تو نمیخوای چنین چیزی؟

 

نگاهی به ابریشم موهاش انداختم و گفتم:

 

– دلم نمیاد! حتی نمیخوام یه تار از موهات کم بشه.

 

لبخند مهربونی بهم زد و گفت:

 

– دورت بگردم که این قدر دل نازک شدی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x