&& سارا &&
ناباور لب زدم :
+ داری شوخی میکنی دیگه … .
جدی سری به نشوکه ی نه تکون داد و لب زد :
_ نه ، تمامه این اوقات …
ما درگیر اون جاسوسه بودیم …
همه ی وقتایی که حتی شبم نمیومدیم خونه ! …
وقتایی که میرفتیم توی اتاق کار و بیرون نمیومدیم …
تمومه اوقات سارا … .
غمگین لب زدم :
+ الان داری میگی ، تامی شلبی به اون دختر تجاوز کرده؟! …
اوهومی گفت که ناراحت لب زدم :
+ چقدر بی انصافانه ! … .
پوزخندی زد و گفت :
_ اما ایلیاد خوووب علاجشو داد …
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
+ چطوری؟! … .
لبخند ریزی زد و گفت :
_ وقتی تامی هم تایید کرد که همینطور بوده و اون بکارت اون دختر رو ازش گرفته …
ایلیاد کلی سرش داد کشید ، داد و هوار راه انداخت …
بهش گفت یه آدم لاشی و پست فطرته …
لبخند با غروری زدم و گفتم :
+ عاشق همین اخلاقاش شدم دیگه …
با وجود هر خلافی که انجام میده ، ولی بازم اون مرام و معرفت خودشو داره … .
افشین خنده ی کوتاهی کرد که لب زدم :
+ چرا به من و الیس نگفتین این چیزا رو؟! … .
شونه ای بالا انداخت و گفت :
_ خب ، حالا که بهتون گفتیم … .
+ منظورم قبلا هاس … .
لبخند ریزی زد ، موهامو انداخت پشت گوشم و گفت :
_ آخه عزیزم ، ما نمیخواستیم بلایی سر شما ها در بیاد …
پیشنهاد خود تامی بود ، ما حتی اینکه داریم با تامی همکاری میکنیم رو هم مخفی کرده بودیم …
چون تامی گفت اینطوری نقطه ضعف میدیم دستشون … .
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
+ اوکی ، افشین میگم … .
مکثی کردم که ابرویی بالا انداخت و گفت :
_ خب … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و لب زدم :
+ میشه ما رو ببری عمارت این آقای شلبی …
من میخوام هر دوتاشونو ببینم …
هم تامی و هم اون جاسوسه رو … .
دستی پشت گردنش کشید و بعد از کمی فکر کردن ، گفت :
_ باشه ، وایسا با ایلیاد بحرفم …
ببینم اون چی میگه ، بعد … .
&& کلارا &&
با شنیدن صدای ماشین ، به سرعت از روی تخت پریدم پایین و به طرف پنجره پا تند کردم …
کمی پرده رو کنار زدم و به حیاط خیره شدم …
کم کم لبخندی روی لبام شکل گرفت …
یه دو ساعت پیش ایلیاد و افشین رفتن ، از اون موقع از ترس اینکه با تامی رو به رو بشم اصلا بیرون نرفتم …
اما حالا هر دوشون برگشتن …
اونطور که فهمیده بودم ، افشین بیشتر سعی میکنه کتری به جایی نگیره ولی ایلیاد اینطور نیس …
ایلیاد حتی اگه شده دعوا هم راه میندازه … .
برام از الیس گفت ، گفت اونم مثه توعه …
از سارا گفت ، گفت سارا رو هم مثه من برادرانه دوست داره …
خیلی دلم میخواس سارا و الیس رو ببینم …
اونطور که ایلیاد بهم گفت ، دو تاشون مثه من شیطون و زبون درازن … .
سری تکون دادم و به حیاط زل زدم …
اون دو تا ماشین که یکی ماشین ایلیاد بود و یکی هم ماشین افشین ، توی پارکینگ پارک کردن و بعد ایلیاد و افشین به همراه دو تا دختر پیاده شدن …
خیلی رسمی و شیک ، یکی دستشو دور بازوی ایلیاد و یکی دیگه دور بازوی افشین حلقه کردن و با هم به طرف در عمارت حرکت کردن …
سرمو کمی کج کردم و سوالی بهشون زل زدم …
اگه اینا سارا و الیس ان ، پس چرا اینقدر محترمانه رفتار میکنن و خانومانه قدم بر میدارن!؟ … .
از فکر به این مسئله در اومدم و به طرف در اتاق حرکت کردم …
بیشتر از همه مشتاق ایلیاد بودم ! …
در رو باز کردم و زدم بیرون …
بستمش و به طرف پله ها قدن برداشتم …
از پله ها با هیجانی که داشتم پایین اومدم که همون لحظه چشمم به تامی خورد …
روی مبل لم داده بود و فوتبال میدید …
متوجه من که شد ، سرشو چرخوند سمتم و سوالی بهم زل زد … .
دستام ناخودآگاه مشت شدن …
ازش متنفر بودم ، بی نهااایت …
ولی در عین حال می ترسیدم هم ازش ! … .
طوری که اون باهام رفتار کرد ، اگه فرد دیگه ای هم می بود ازش می ترسید ! … .
زبونی روی لبام کشیدم و زیر نگاه سنگینش سرمو انداختم پایین که همون لحظه در عمارت باز شد …
با هم سرمونو چرخوندیم طرف در ، که اول ایلیاد و یه دختری که فکر کنم همون آلیس بود داخل شدن …
بعد هم افشین و دختر دیگه ای که اونم حدس میزدم سارا باشه ! … .
با دیدن ایلیاد بی اختیار به طرفش پا تند کردم و پریدم تو بغلش …
خنده ی کوتاهی کرد و محکم توی بغلش منو گرفت … .
بعد از چند لحظه یه قدم عقب رفتم و رو به روش ایستادم …
بهَم زل زده بودیم که با صدای کسی به خودمون اومدیم :
_ کلارا خانوم هستن؟! … .
سرمو چرخوندم طرفی که صدا اومده بود و به دختری که این سوالو پرسیده بود زل زدم … .
ایلیاد ساکت سرشو به نشونه ی اره تکون داد که دختره نزدیکم شد ، منو توی بغلش گرفت و گفت :
_ عزییییزم ! …
نمیدونی چقدر مشتاق بودم ببینمت ! … .
ازم جدا شد و خیره به چشمام ، دستشو جلو اورد و لب زد :
_ سارا هستم گلم … .
دستشو فشردم و با لبخند گفتم :
+ خوش … .
با لبخند دستشو پس کشید که چرخیدم طرف ایلیاد و رو به دختری که کنارش ایستاده بود ، گفتم :
+ ایشونم الیس خانوم ان دیگه …
نه؟! … .
ایلیاد با تکونِ سر حرفمو تایید کرد که دستمو جلو بردم و با لبخند گفتم :
+ خوشبختم عزیزم … .
با نگاه بی ناااایت سردش دستشو جلو اورد و با گرفتن دستم ، معمولی لب زد :
_ همچنین … .
ابرویی بالا انداختم ، چقدر سرد و بی احساس ! … .
شونه ای بالا انداختم و سکوت رو ترجیح دادم … .
😂😂😊
الکس با کلارا دشمن نشه صلوات 😂
😂😂😂اللهم و صلی الله … .
پارت جدید کی میزاری 🥺
بعد از ظهر دیگه نفس 🙂🙂💗
🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم …
درستش اینه😂😂😂
فلور گفتی بچه سه ماهه هم بلدی؟!دخترخاله من تازه دوماهشه کل قران رو حفظه با😂
😐دختر خالت احیانا موجود فضایی تشریف ندارن؟!🙄
نه فضایی نیست😂😂
همینو بگووووو🤣🤣🤣
نوچ نوچ نوچ 🙄😂
*ببخشید آلیس😅
الان چی میشه کلارا رو میدی به تامی یا ارسلان؟
زن دوم ایلیاد هم بشه بد نیستاا
جونممممم
بصبرید متوجه میشید واسه کیه 🙂😂
ععععع آتیییی ….
واقعا که 😒😒😒
یعنی چی زن دوم؟! … 😑😑😑😑
من با زن دوم بیشتر حال میکنم😂😂😂
جییییغ …
آتناااااا😠
جااااااااااان عزیزم زن دوم دوس دارم دیگ😂😂😂😂
😒😒😒