… یک ماه بعد …
الیس لباس دکلته و جلفی رو جلوم گرفت و با ذوق گفت :
_ وایی اینو دیگه بپوشی ماه میشی کلارا …
بی حوصله پوفی کشیدم و لباس رو از جلو صورتم کنار زدم که لباسو پایین گرفت و پوکر لب زد :
_ چیه؟! …
اینو هم نمی پسندی؟! …
با اخم سری به نشونه ی تایید حرفش تکون دادم که سارا با یه لباس دیگه به طرفم اومد و با شور و هیجان گفت :
_ وایی بچه ها اینو ببینین …
لباس رو بالا گرفت و بهمون نشون داد …
الیس خنده ی ذوق زده ای کرد و گفت :
_ این دیگه مخصوص کلاراس …
حرصی هوفی کشیدم و گفتم :
+ بچه هاااااا …
تورو خدا بس کنین ، من یه همچین لباسای تنگ و باز ای نمیخوااام … .
الیس عصبی یه پاشو کوبوند تو زمین و گفت :
_ عععع ، کلاراااا …
نا سلامتی میخوایم بریم پارتی هاااا ، میخوای با لباس ساده پاشی بیای؟! …
کلافه هوفی کشیدم و گفتم :
+ اصلا من نمیخوام بیام …
خودتون برید … .
سارا حرصی لباس توی دستشو پرت کرد روی تخت و لب زد :
_ وایی ، یعنی چی من نمیام؟! …
میخوای تامی رو تنها بزاری؟! … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و سکوت کردم …
نه که خیلی هم دوستش داشتم که نگرانش باشم تنها نباشه یه وقت ! …
صورتمو در هم کردم که همون لحظه در اتاق باز شد و افشین سرشو از لای در داخل کرد …
نگاهی به سه تاییمون انداخت ؛ تا چشمش بهم خورد ، متعجب گفت :
_ کلارا …
چرا هنوز اماده نشدی؟! …
سارا با حرص گفت :
_ خانوم لج کرده میگه اصلا نمیخوام بیام ! …
تعجب از رو صورت افشین پر کشید و جاشو به یه اخم بزرگ داد ، بی حوصله گفت :
_ بیخووود …
ما پایین منتظریم ، بدویید که ایلیاد اصلا از متنظر موندن خوشش نمیاد …
تامی هم که از اون بدتر ! …
بعد از گفتن این حرفش در رو بست و رفت …
الیس عجله ای لب زد :
_ واییی ، بدو کلارا …
اماده شو تا تامی و ایلیاد کَله ی ما دو تا رو نکَندن ! … .
بی حوصله هوفی کشیدم و از روی تخت پا شدم …
* * * *
سرمو به پنجره چسبوندم و به قطرات بارون که از شیشه پایین می اومدن خیره شدم …
تامی دستمو گرفت توی دستش و بعد از بوسیدن پشت انگشتام ، لب زد :
_ خوبی؟! … .
آهی کشیدم و چشمامو آروم به نشونه ی آره باز و بسته کردم … .
یه ماه از افتادن اون ماجرا میگذره …
یه ماه میشه که ارسلان رفته و من ندیدمش ! …
تصمیم گرفتم همینجا بمونم و ما بقی زندگیمو با تامی بگذرونم …
چه بخوام چه نخوام دیگه من دختر نیستم که هرکاری دلم بکشه انجام بدم …
من حالا یه زنم و هیچکی جز تامی که خودش منو از دنیای دخترونم بیرون کشید ، نمیومد با من باشه …
بیشتر دلیل اینکه اینجا موندم ، ایلیاد و الیس و سارا و افشین بودن …
خیلی هر چهار نفرشونو دوست دارم …
و از کنار اونا بودن ، لذت می برم … .
به سختی تونستم ارسلان رو فراموش کنم …
به تامی هم توی این مدت ، وابسته شدم …
ولی فقط وابسته ، نه دلبسته ! … .
دستمو گذاشت روی دنده و دست خودشم گذاشت روش …
دیگه مثل قبلا ها ازش متنفر نبودم …
الان خالی از هر حسی ام ! …
خالی از هر حسی … .
* * * *
دستمو دور بازوش حلقه کردم که همون لحظه اون چهار تا هم اومدن …
لخندی به روشون پاشیدم و شیش نفری داخل عمارت شدیم …
نگاهمو به اطرافم دوختم …
وسط پیست رقص ، کلی دختر و پسر جَوون بودن که داشتن دو نفر دو نفر می رقصیدن …
صورتمو با زجر تو هم کردم ، اصلا فضا رو دوست نداشتم …
بازوی تامی رو سفت چسبیدم ...
میتونستم نگاه هیز و پر شهوت پسرا رو روی خودم حس کنم …
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، حالا نمیشد اصلا نمیومدیم؟! … .
از دست این الیس و سارا که مجبورم کردن بیام ! …
هوفففففف … .
مرسی بابت پارت.
وای سارا جونم نمیخوام تو رمانت دخالت کنم ولی نمیتونم جلو خودم و بگیرم که این و نگم لطفا کلارا با تامی نباشه و عاشقش نشه خو؟/:
تهش با ارسلان بره
بعد مگه اونجا خارج نیست برای اونا مهم نیست که طرف بکارت داشته باشه یا نه|:
چرا گلم؟!…
مگه تامی چشه؟! …
ارسلان رو که هیچکی دوستش نداش ، باز حالا …
نه عزیزم … گفتم که ، مهم نی واسم
اشتی باباااا آشتی ام …
با هرکی قهر بشم با تو نمیتونم …
تازه میخواستم دیشب دو دیقه بعدش ، بیام پیاممو بحذفم …
که دیگه مثه اینکه دیده بودین …
حالا هم دیگه بیخیال این ماجرا شید …
با همتون اشتی ام اصلااا …
بابت دیشب هم ببخشید ، یخورده تند برخورد کردم با همتون …
با یکی از دوستام بحثم شده بود ، مریضم شده بودم …
واسه همین یه لحظه رد دادم ، یه همچون خزعبلاتی واستون نوشتم …
😂😂😂قربونت بشم مرد زندگیم 🤣🤣🤣
😐😐😐😐به مولا همچین چیزی بشه صبا جون پارت میکنم
شرط می بندم ناراحته😢 .وقتی کوتاه جواب می ده یعنی ناراحته 😥. دیگه اصلا راجب عکس ها نظر نمی دیم .خوبه؟
ای بابااااا بچه هاااا …
یعنی چی نظر نمیدیم؟! …
آشتی ام دیگهههه خب …
به هلیا هم گفتم ، خواستم سر به سرتون بزارم …
من مگه میتونم با شماها قهر بشم اخه ؟! ..
😂جووون
ولی دیروز ناراحت شدی الکی نگو سر به سرتون بزارم🥲
ولی چون دلت نیومد با جیگر و هلویی مث من قهر باشی زود دوست شدی🥲😂😂😂💖
من دیگ کلا نظر نمیدم
اتناااا به جان خودم میزنم لت و پارِت میکنمااا …
بچه ها اون قضیه رو فراموش کنین اصلاااا .. خب؟! …
تو هم حای چرت گویی بگو ببینم …
حالت چطوره؟! ..
سارا دلم شکست…
دل کسی هم بخواد بشکنه مال منه ، نه تو خوشگل خانوم …
بازم هر طور مایلی …
ایلیادو بدین من برم🤭🤤🫀😂
مرسی ک کلارارو دادی ب تامی🥲✌🏿💋
نه دیگه … ایلیاد واسه خودمه 😎🤣
😘فداااات نفس 🙂💕
😢😢
وای ایلیاد و آلیس چه عشقن ❤💜💖
ایلیاد چقده جذابه اصن اوففففففف😍😍
چه خوب شد ارسلان رف😌🙃
سارایی فقط یه چیزی …….. ببشید😓😢😇
واسه چی ببشید عشقم؟!😓
سارای من باشعوره عااا
💖
سارا🥲پیامای شادو زود زود چک کن خو؟
من نگران میشم
سلاممممممم .
خسته نباشید بچه ها .
امروز امتحانام تموم شد یه نفس راحت می کشم .🤪
رمان روخوندم .نظر ها رو هم خوندم .😛
بچه ها یه چیز می گم، این که اصلا به عکس ها توجه نکنید .حالا به جز سارا که گل خودمه 😘
ولی جدی متن براتون مهم باشه و شخصیت افراد داخل رمان .
پس شد به عکس ها توجه نداشته باشید .اوکی ؟
ناراحت هم نباشید اگه قرار باشه سارا جونم قلب خوشگلش❤️ با نظر های شما نازنین ها شکسته بشه هیچ وقت نمی یومد رمان بنویسه .شما نظر شخصی خودتون رو دادید ،یا شوخی یا جدی هر کسی علاقه ای داره مطمئن باشید سارا هم با انرژی های مثبت شما هست که رمان می زاره.
مگه نه سارایی؟🤪
راستی اینم بگم رمان خیلی خوبه همین طور هم پیش بره عالی تر میشه .😍😘😘
جون جون
✌حق
پایه چندمی مگگگگ
امتحاناتون چ دیر تموم شد
قربونت 😘نهم .چون بچه ها بیشترشون تجدید شدن دوباره امتحان گرفتن 😂.فقط من و رفقیم تجدید ندیم 😂
نشدیم
چرا عکسا باز نمیشن ؟