رمان پروانه ام پارت 82

4.2
(98)

 

 

هنوز حرفش تموم نشده بود … سلمان با قدمی که به پیش گذاشت ، جلب توجه کرد .

 

پروانه نگاه کرد به اون … و سلمان از تاثیر نگاهش تا بناگوش سرخ شد .

 

– خوراکی ، نه ! خوراکی نمی تونید ببرید !

 

طوبی متحیر نگاهش کرد … و سلمان توضیح داد :

 

– آقا اینطور خواستن !

 

طوبی نفسی عمیق ، نشان از تسلیمش در برابر این خواسته کشید و بغچه ی کوچکی که همراه داشت رو به سلمان سپرد .

 

پروانه بزاقِ دهانش رو قورت داد و نگاه حسرت بارش رو به سختی از بغچه ی کلوچه ها گرفت … و تلاش کرد لبخندِ آروم و خانوم وارش رو روی صورتش حفظ کنه .

 

– بریم توی اتاق ، عمه جان ! اینجا یه خرده هوا سرده … تحمل ایستادن ندارم !

 

و خودش جلوتر از طوبی و جواهر ، راه افتاد به سمت پله کان … .

 

****

 

پروانه از طوبی و جواهر توی اتاق خودش پذیرایی کرد !

 

هر چند صنم اومد و گفت که شومینه ی اتاق پذیرایی رو روشن کردن و هوای اون اتاق گرم شده … ولی پروانه می دونست اگر عمه هاشو به پذیرایی ببره ، خورشید واکنش خیلی تندی از خودش نشون می ده ‌… و اون ابداً نمی خواست هیچ بهانه ای دست اون زن بده .

 

در آخر یحیی به دستور اطلس ، دو صندلی لهستانی به اتاق پروانه برد … چون اطلس کسر شانِ خونه ی اربابی می دونست که مهمانش کف زمین زانو بزنه … حتی اگر اون مهمان ، دو زن رعیت زاده بودند !

 

سر انجام هر سه زن روی صندلی ها نشستند … و با بساط چای و پذیرایی روی میز … در سکوت بهم نگاه کردند .

 

سرانجام پروانه سکوت رو شکست :

 

– عمه جواهر … بچه هات حالشون خوبه ؟

 

 

 

جواهر لبخند معذبی زد :

 

– خدا رو شکر ، عمه جان … دست بوسن !

 

پروانه از این لفظ دستبوس منزجر بود ، ولی به سختی جلوی خودش رو گرفت تا ترشرویی نکنه … باز گفت :

 

– کاش با خودت می آوردیشون !

 

– خودمون هم به زور راه می دن … دیگه گفتم تحملِ سر و صدای بچه ها رو ندارن !

 

این دفعه پروانه از طوبی پرسید :

 

– عمه جان … گفتی از هتل بیرونت کردن ! آخه برای چی ؟!

 

– چی بگم والا ؟ خودمم نفهمیدم ! مدیر هتل هی اومد آسمون ریسمون بهم بافت هی ایراد گرفت از  کارم ایراد گرفت … چپ می رفتم ایراد می گرفت ، راست می رفتم ایراد می گرفت !

 

جواهر سری جنبوند و با لحن سنگینی ، انگار که می خواست در لفافه منظورش رو برسونه ، گفت :

 

– پیداست بهش سفارش شده بودی !

 

ولی پروانه رک و راست پرسید :

 

– منظورت اینه آوش خان گفته بیرونش کنن ؟!

 

جواهر جا خورده پلکی زد … .

 

– الله و اکبر ، پروانه ! من کِی گفتم آوش خان ؟!

 

گونه هاش سرخ شده بود ! پروانه شانه ای بالا انداخت . این فکر که توی سر عمه هاش بود که فکر می کردند آوش خداست ، و حتی وقتی نیست می تونه صداها رو بشنوه و از توهین ها به خشم بیاد ، باعث رنجش بود . چون خودش هم سالها چنین فکری در مورد سیاوش خان داشت ، و حتی جرات نمی کرد توی قلبش به اون جسارتی بکنه .

 

طوبی گفت :

 

– می گن توی هتل یک معشوقه داره ! … به نظرم منم دیدمش !

 

جواهر با صدایی زمزمه مانند پرسید :

 

– چه شکلی بود زنه ؟ بر و رویی داشت ؟!

 

– شکل دخترای خارجی بود ! مو طلایی … کمر باریک … از این فینگل میناسا ! وقتی از پله ها می رفت پایین یا بالا … الله اکبر ! بوی عطرش همچین همه جا پخش می شد !

 

 

 

پروانه با نگاهی بی حالت مکالمه ی اونها رو دنبال می کرد . از شنیدنِ جذابیت های معشوقه ی برادر شوهرش آشکارا بی حوصله شده بود و مترصد فرصتی بود تا بحث رو تغییر بده .

 

گفت :

 

– ولی حیف شد از هتل اومدی بیرون ، عمه جان ! اونجا همیشه اخبار دسته اول رو می شد شنید !

 

طوبی هیجان زده گفت :

 

– فعلاً خبر این زن توی شهر پیچیده ! یک ماه بیشتر می شه که در موردش می گن … ولی هنوز از دهن نیفتاده !

 

پروانه بی صبر و بی شکیب وسط لحن هیجان زده ی طوبی دوید و بی مقدمه پرسید :

 

– چه خبر از پدرم ؟!

 

طوبی و جواهر چنان ناگهانی سکوت کردند … انگار دستی پیچ یک رادیو رو پیچونده و صداشو خاموش کرده بود !

پروانه آه سردی کشید و برای جبران سوال بی مقدمه اش ، توضیح داد :

 

– دیشب خوابش رو می دیدم ! … از صبح دلم گرفته !

 

و دروغ نگفته بود … باز هم خواب محوی از احد دیده بود … و گریسته بود !

 

جواهر به نفس نفس افتاده از ترس … زمزمه کرد :

 

– چطور … خوابش رو دیدی ؟ فکر می کردم صورتش رو یادت نیست !

 

پروانه لبخند تلخی زد … و طوبی با جدیت اضافه کرد :

 

– تو نباید اسم اونو بیاری ، پروانه ! حتی نباید شبا خوابش رو ببینی !

 

 

پروانه باز پرسید :

 

– عمه جواهر … یادته خیلی وقت پیش به من گفتی شایعه شده که برگشته به شهر ؟

 

جواهر چند ثانیه ای فقط نگاهش کرد … و بعد منجمد لب زد :

 

– شایعه … اسمش همراهشه ! … شایعه بود !

 

پیدا بود که هیچ کدوم از خواهرها نمی خواستند در مورد احد حرفی بزنند … ولی پروانه با سماجت باز گفت :

 

– یعنی بعدش دیگه هیچ حرفی در موردش نشنیدی ؟

 

طوبی دستش رو بلند کرد و حرکتی به انگشتانش داد … پیدا بود می خواست توجه پروانه رو جلب کنه و لابد بعدش هم سخنرانیِ طولانی در مورد اینکه بهتره آدم سرش به کار خودش بند باشه … ولی فرصت نکرد حتی یک کلمه حرف بزنه … .

 

صدای هیاهویی از بیرون … صدای بلند و جیغ وارِ خورشید که مسلسل وار چیزهایی نامفهوم می گفت … .

 

رنگ از رخ طوبی پرید :

 

– چه خبر شده ؟!

 

و جواهر چنگ زد به گونه اش :

 

– نکنه برای اینکه ما اومدیم ، داد و قال راه انداخته ؟!

 

پروانه لب هاشو روی هم فشرد و خیره به پنجره های مسدود … لحظاتی سکوت کرد . طوبی سر جا نیمخیز شد :

 

– بهتره زودتر بریم …

 

ولی پروانه با حرکت سریع دست … اونو منصرف کرد :

 

– بشین سر جات ، عمه جان !

 

نفس تندی کشید و به چابکی از روی صندلی بلند شد . اشارپ گرمش رو روی شونه هاش انداخت و اتاق رو ترک کرد تا ببینه بیرون چه خبره … .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

قاصدک جان زهر چشم امشب پارت نداره؟فایلش برام دانلود نمیشه

ghader ranjbar
مدیر
پاسخ به  خواننده رمان
3 ماه قبل

چک کردم فایل دانلود میشه قسمت بارگیری مرورگرتو چک کن حتما فایل اونجا ذخیره شده

خواننده رمان
پاسخ به  ghader ranjbar
3 ماه قبل

باشه ممنون

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x