رمان پسر بد پارت 37

4.7
(21)

… ۴ سال بعد …

&& آوین &&

اروم چند بار زدم به پشتش و لب زدم :

+ هیس ، آروم باش اشکانِ مامان …

اما ساکت نمیشد ، به چشمای گریونش خیره شدم …
بوسه ای روی گونش کاشتم و به طرف مبل ها حرکت کردم …
روی یکیشون نشستم و بند لباسمو یکم شل کردم ، سینمو در آوردم و نوکشو به لباش نزدیک کردم …
با کلی ناز و افاده قبول کرد و شروع کرد به مکیدن … .
انگشت شصتمو آروم روی لپش کشیدم …
با اون چشمای مشکی زنگ نازش بهم خیره شد ، دستشو بالا آورد که گرفتمش و بوسه ای روی پشت دستش نشوندم …
من فدای اون دستای کوچولوت ! … .
با وجود اینکه ۱ سال بیشتر سن نداره ولی خیلی زبله ، مثل باباش ! … .
لبخند محوی زدم که همون موقع در خونه باز شد …
به در خیره شدم که قامت ویلیام توی چارچوب در قرار گرفت …
خستگی از سر و روش می بارید ! … ‌.
بهش خیره شدم و لب زدم :

+ سلام ، خوبی؟! … .

داخل شد و در رو بست ‌…
چقدر تو این لباس پلیس خواستنی میشد ! …
به طرفم قدم برداشت و خسته گفت :

_ سلام ، مرسی …
خودت چطوری خانومم؟! … .

لبخند ریزی زدم و گفتم :

+ منم خوبم …

وسایلاشو پرت کرد رو مبل و به سمتم قدم برداشت ، کنارم رو مبل ولو شد …
دستشو دورم حلقه کرد و با کاشتن یه بوسه روی پیشونیم ، لب زد :

_ امروز خیلی اداره بهَم ریخته بود ، اصلا یه وضعی ! … .

سرمو گذاشتم رو شونش و لب زدم :

+ پس واسه همین اینقدر دیر اومدی ! … .

اوهوم تو گلویی گفت …
هر دومون به اشکان زل زده بودیم …
پسری که یک ساله دنیای من و ویلیام شده ! … .
با شنیدن صدای آه ویلیام ، متعجب خیره به نیمرخش لب زدم :

+ چرا آه میکشی؟! … .

دستی به صورتش کشید و حرصی گفت :

_ گاهی اوقات خیلی به اشکان حسودیم میشه ! … .

با بهت لب زدم :

+ وااااا ، چرا؟! … .

اخم ریزی کرد و گفت :

_ اون سینه الان باید تو دهن من می بود ، نه این آقااا … .

خنده ی بلندی کردم ، حرصی بهم خیره شد و گفت :

_ نخند ، راست میگم خب ! … .

با خنده لب زدم :

+ دیوونه ! … .

لبخند ریزی زد ، چونمو گرفت و سرمو چرخوند سمت خودش …
لب عمیق و طولانی ای ازم و گفت :

_ اره ، دیوونم … دیوونه ی این چشای عسلیت ! … .

* * * *

به پدر و پسری که داشتن میخندیدن زل زدم …
لبخند عمیقی زدم ، آرنجمو گذاشتم رو اپن و دستمو گذاشتم زیر چونم … .
از روزی که اشکان اومد تو زندگیمون ، همچی تغییر کرد …
شدیم سه نفر ! … .
زندگی خیلی حالا خوب میگذره برامون ، خیلی عالی … .
با صدای ویلیام از تو فکر در اومدم :

_ بیا اینجا آوین … .

بهش زل زدم ، اشکان رو گذاشته بود کنار رو توشکش و دستاشو برام باز کرده بود …
از آشپزخونه بیرون زدم و دوییدم طرفش …
پریدم بغلش و اونم سفت بغلم کرد … .
سرمو جلو بردم و بی تاب لباشو به دندون گرفتم …
آروم یه ور شلوارمو یکم پایین داد و اسپنکی بهم زد …
گازی از لب پایینیش گرفتم ، چقدر دوست داشتم طعم لباشو ! …
چقدر خواستنی بود لعنتی … .
با صدای گریه ی اشکان ، لب گیریمون ادامه پیدا نکرد …
زودی سرمو عقب کشیدم که ویلیام حرصی لب زد :

_ ای باباااا ، این بچه همش میرینه تو حالمون هاااا … .

خنده ی ریزی کردم و از بغلش پریدم پایین …
به طرف اشکان رفتم ، خم شدم و از رو توشک ور داشتمش …
صاف ایستادم و شروع به بازی باهاش کردم تا آروم شه …
ویلیام هم کم کم اومد و شروع به دلقک بازی در آوردن کرد …
با کارامون ، اشکان هم آروم شد و شروع کرد به خندیدن …

اشکانمون😛🚀🌟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
38 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🖤 رز سیاه🖤
2 سال قبل

کامنت اول عالی یود خیلی خیلی 🖤🖤

زود باشید بهم مدال بدید

🖤 رز سیاه🖤
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

مرسی ❤️❤️🖤🖤❤️🖤

*RAHA *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ساری اون دفه نتو نه اون فلی بمن اسکارمو ندادید اسکارم کو 😐

Hedi
2 سال قبل

سلام عالییی بود…اولین کامنت ماله کنه🤣😍😍😍😍😍🌸🌺🌸🌸⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩🙈

Negar
2 سال قبل

کامنت چهارم

Negar
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

استیکر هام نیومد😐

🖤 رز سیاه🖤
پاسخ به  Negar
2 سال قبل

عرررر 😂😂

Zahra
2 سال قبل

نمدونم کامنت چندم شاید دوازده ولی خیلی خوب بود❤
چرا یه حسی بهم میگه کارن میاد زندگیشونو به هم میریزه بچشونو میدزده😐😐😐

فادی
2 سال قبل

ای بابا بیچاره ها یه بچه نیم وجبی حس و حالشون رو بهم زد
سارا جون خیلی خوب بود مث همیشه عاااااالی👍

*RAHA *
2 سال قبل

کام ۱۴ 😐😑۱ دقیقه سکوت 😐 😑 😑🙄😶

Asal
2 سال قبل

چ نازه اشکان مث همیشه عالی خعلی خوب بود

2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی
۴ سال گذشته و احتمالا کارن هم آزاد میشه
منم احساس میکنم قرار کارن زندگیشون خراب کنه

خدا کنه بلایی سر اشکان کوچولو و آوین و ویلیام نیاد و رمان پایان خوش داشته باشه

افسانه
2 سال قبل

عالی بود مثل همیشه 💋💋💋💋💋💋💋❤❤❤💖💖💖💖💚💚💚💙💙💜💜

افسانه
2 سال قبل

سارا چند پارت دیگه مونده

افسانه
2 سال قبل

مرسی.سارا خوبی چ خبرا

افسانه
2 سال قبل

از بچه ها خبر نداری هیچ کدومشون نیستن …….

𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

چطوری افی…
ما هستیم تو نیستی؟!چخبرااا چیکار میکنید؟

❤افسانه❤
پاسخ به  𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
2 سال قبل

خوبم مرسی تو چطوری.سرم شلوغه بخاطر همین نیستم ولی وقتی من هستم شما ها نیستین😅😅😅😅.

Tina
2 سال قبل

واییی خدایااا چ نازه اشکان
مرسی سارا جون خیلی خیلی قشنگه💐

Tina
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

دقیقا👍
💕

Mahdieh
2 سال قبل

سارااا ژووونم زودتر پارت بزار دیگه باشع؟😅😘
رمانت عالی حرف نداره مث همیشه👍💜😘

Shadi
2 سال قبل

وای قربون اون اشکان من که عاشق بچه نی نی هستمممم🙃😍😍😍و قربون این‌ نویسنده 🙂❤️❤️❤️وای منم حس میکنم کارن میاد هیششش😂🥲🥲

Shyli
2 سال قبل

پارت بعدی رو هیچ کدومتون نمیذارین؟😑

دسته‌ها

38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x