رمان پسر بد پارت 7

4.5
(25)

* * * *

_ آوین جان …
دخترم ، چایی رو بیار … .

با شنیدن صدای مامان ، نفسمو محکم بیرون فرستادم و سینی چایی رو برداشتم …
از آشپزخونه بیرون زدم و به طرف مهمونا حرکت کردم …
و بالاخره امروز هم رسید …
همون روزی که همیشه از خدا میخواستم هیچوقت نرسه ! …
روز مرگ آرزوهام …
روز از دست دادن حتی فکر به ویلیام …
آهی کشیدم ، به همه تعارف کرده بودم و فقط ویلیام و کارن مونده بودن …
اول خم شدم جلوی کارن و سینی رو مقابلش گرفتم ‌…
با چشمای پر شهوتش بهم زل زد و آهسته لیوان چاییشو برداشت …
نفسمو حرصی بیرون فرستادم و به طرف آخرین نفر ، ویلیام حرکت کردم …
حین برداشتن لیوانش ؛ با نگاه بی نهایت سرد و تلخش ، بهم خیره شد ولی زودی نگاه عذاب آورشو ازم گرفت و لیوان چاییشو گذاشت رو میز عسلی رو به روش … .
آب دهنمو قورت دادم و کمرمو صاف کردم …
سینی رو گذاشتم روی میز عسلی بزرگِ وسط سالن و به طرف مبل تک نفره حرکت کردم …
روش نشستم که عمو ایلیاد گفت :

_ ما قبلا حرفا رو زدیم …
حالا بازم اگه امری هست ، من گوش میدم افشین جان … .

بابا افشین خنده ی کوتاهی کرد و گفت :

_ نه والا …
من که حرفی واسه گفتن ندارم … .

عمو ایلیاد سری به نشونه ی خوبه تکون داد و همونطکر که نگاهشو بین من و کارن رد و بدل میکرد ، گفت :

_ شما چی بچه ها؟! … .
اگه حرفی دارین ، برین تو خلوت بزنین ‌… .

کارن زودی لب زد :

_ نه ، من که حرفی ندارم … .

عمو نگاهشو به من دوخت و گفت :

_ و تو آوین؟! … .

با بغض سرمو انداختم پایین و به سختی لب زدم :

_ م … منم حرفی ، حرفی ندارم … .
هرچی بابا و مامان بگن … !

عمو ایلیاد نفسشو محکم بیردن فرستاد و گفت :

_ خب ، پس حالا که همچی اوکیه …

مکثی کرد و همونطور که به بابا خیره شده بود ، ادامه داد :

_ فردا صبح با اجازه ی تو میریم محضر ، یه عقد بین بچه ها بخونن تا موقع تنهایی باهم راحت باشن …
وقتی مطمعن شدیم مشکلی نیس و خونه و وسایلو اینجور چیزا جور شد ، اون موقع شرایط ازدواجشونو مُهیا میکنیم … .

بابا ساکت سری به نشونه ی باشه تکون داد و حرفی نزد …
نگام کشیده شد سمت ویلیام …
عمیق تو فکر بود ! … .
آه نامحسوسی کشیدم …
کاش دیروز تو جنگل بهش درباره ی حسم میگفتم …
کاش میدونس …
میدونس حاضرم جونمو واسش بدم …
میدونس تنها مردیِ که مجنونِ دل منه ! … .
ولی حیف ، حیف که این حرفا یه عمریه تو دلم حبس شده و اون از هیچی خبر نداره … .
دلم میخواس یه جای تنها گیرش بندازم و بهش بگم :
” ویلیام به دادم برس …
به دادم برس که دارم نابود میشم …
به دادم برس که من فقط دلم با تو خوشه …
عاشقم باش ، دقیقا همونطور که من عاشقتم ‌… .”
خیلی وقت بود همش این حرفا رو اماده میکردم تا هر وقت تنها شدیم ، بهش بگم …
اما … اما باز همون آش و همون کاسه ! … .

* * * *

به سقف اتاقم زل زدم و توی فکر فرو رفتم …
فردا صبح ، میرفتیم واسه عقد توی محضر … .
دلم آشوب بود ، بدجور هم آشوب بود …
چشمای اشکیمو با زجر بستم …
خداحافظ ویلیام من …
خداحافظ عشق من ، که دیگه نمیتونم شانس بودنتو داشته باشم …
خداحافظ زندگیم …
فردا وقتی بله رو بدم ، دیگه تا ابد حق فکر بهت رو ندارم …
پادشاهِ من ، یادت باشه من خیلی دوستت داشتم و دارم …
ولی دیگه نخواهم داشت …
به پهلو چرخیدم و دستمو گذاشتم زیر سرم …
به زودی میشدم مال کسی که ذره ای علاقه بهش نداشتم ‌…
و این ، خود درد بود ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
30 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narges
2 سال قبل

عرررر بچم آوین🥲😭😭🤧سارا یکاری کن به ویلیام برسه🥲😭🤧🤧

. 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏 .
2 سال قبل

هق

🙃Rahajoooon
2 سال قبل

😭😭😭😭ای زندگی ببین چی بر سرمان آوردی
هییییییی😪😂😂😂😂

z
2 سال قبل

نه نکن با ویلیام این کارو من میدونم این کره خرو دوس داره😭😢💔😂

z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خونتدن مشد بود دیگ ن!؟🥲💔🗡

z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

آخ آخ چقد دلم میخاد یه سری بهت بزنم🙂🗡😂

. 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏 .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عع هم استانی سلام=)

. 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏 .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سربیشه
ولی دانشگاهم بیرجنده:)

z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

*خونتون🙄💔😂

🙃Rahajoooon
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ایشالله ک کارن قبل اینکه برسه سر سفره عقد تصادف کنه بره تو کما 😂😂😂
اخی گناه داره🤕😂😂😂

🙃Rahajoooon
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

حقشه پسره پفیوز😂😂😂😂😏
هی داره همه رو حرص میده
بیچاره ویلیام😢
بیچاره آوین😢
اون بره کما همه چی حل میشه😂😂😂

Sna
2 سال قبل

پاااارررررتتتت تا ساعت ۳ بزار میرم درس بخونم بیام ببینم نزاشتی دا😂😑

Sna
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

می‌دونستم عاشق منی ولی نه در این حد😍🤍منممم دوست دارم😂

z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اینجوری باید کمه کم هشت روز ۶ روز صبر کنه😂💔

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چراادامه جنگلو نگفتی
خیلی بریده بریده هس

دسته‌ها

30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x