بعد از عوض کردن لباس هایش و پوشیدنِ دستی لباسِ تمیز ، از اتاق بیرون زد..
کوکب از بیرون آمده بود و در حال بحث با ماه لقا بود …
کوکب_ همش تقیصر توعه..
اگه تو پیشِ مامان نمی گفتی ، اون متوجه نمی شد !..
ماه لقا ساکت سرش را پایین انداخته بود ، حنیف بی حرف؛گوشه ی خانه نشست..
ترجیح داد در بحث کودکانه شان دخالت نکند ، لم داد روی مُتَکا و با فکر به اتفاق بعدازظهر؛دستی به چانه اش کشید …
همان موقع بود که صنم؛کفگیری در دست ، آمد داخل و مابِینِ کوکب و ماه لقا؛ایستاد..
صنم_ هوی ، چیکارِ بچم داری؟؟
زورت به این میرسه؟!..
اره؟؟
کوکب با اخم ریزی به مادرش زل زده بود که صنم با عصبانیتی که هرلحظه بیشتر از قبل ، فوران می کرد ، ادامه داد :
_ اگه فقط یه باره دیگه ببینم یا بشنوم که با ماه لقا بحث کردی ، یه بلایی سرت میارم که مرغای اسمون به حالت زار بزنن !..
حالیته؟؟
بعد از تمام شدن حرفش ، دست ماه لقا را گرفت و از اتاقک خارج شدند..
کوکب زد زیر گریه ، حنیف بی حوصله پوفی کشید و زمزمه وار گفت :
+ گندش بزنن ! … .
دستانش را وا کرد ، کوکب به آغوشِ بازِ پدرش؛هجوم آورد..
* * * *
صنم در حال شستن لباس بود که درِ خانه ، زده شد..
دستهایش را شست و به زحمت از جایش بلند شد؛درب خانه را وا کرد..
با دیدن کسی که پشت در ، ایستاده بود؛لبخند خوشحالی زد و او را به داخل خانه ، تعارف کرد..
مهمان سر زده ، آرام و متین وارد خانه شد؛از حیاط کوچک خانه عبور کردند و وارد خانه شدند … .
صنم خطاب به مهمان ، گفت :
+ برو بشین آبجی !..
من برم دوتا چایی بریزم ، میام..
بله..
همانطور که پی بردید ، آن مهمان..
تک خواهرِ صنم بود !..
صاحبه خانم ، مادرِ دو پسر بود؛
یک پسرش ” بهداد ” نام بود …
و پسر دیگرش ” بهنود ” !..
که تقریبا همسن و سالانِ کوکب و ماه لقا بودند ! … .
او ، زنی بسیاار بسیااار مهربان بود که همه او را دوست می داشتند..
بگذریم …
صنم؛سینی به دست داخل اتاقک شد..
رو ب روی خواهرش نشست و سینی چای را مقابل او گذاشت …
+ خیلی خیلی خوش اومدی..
صفا آوردی ، قدم رنجه فرمودی !..
نمی دونی چقدر خوشحالم که اینجایی …
صاحبه خنده ی خجالت زده ای کرد و گفت :
_ نگو ابجی ، یه طوری حرف میزنی انگار صد سال میشه نیومدم پیشِت و شدم یه غریبه !..
صنم شانه ای بالا انداخت و حق به جانب لب زد :
+ والا کمم از یه غریبه نداری …
چند روزه که نیومدی اینجا !..
این مدت لب دریاچه فقط همو می دیدیم..
صاحبه چشمانش گرد شد..
صنم+ اونطوری نگام نکن؛
چیه مگه دروغ میگم؟؟
* * * *
فردی از اهای روستا_ حالا چیشده که به فکر خرید یه سگ افتادی حنیف؟؟
حنیف نفسش را بیرون داد و گفت :
+ دیروز مرگمو با چشام دیدم !..
مَرد های روستا ، نگاهی متعجب به یکدیگر انداختند..
_ چیشد مگه؟؟
حنیف کلاه قشقایی نمدی اش که مدام بر سرش بود را از سرش برداشت و به سختی شروع کرد به گفتن اتفاقات رخ داده ی دیروز !..
_ والا جونم براتون بگه..
دیروز بعدازظهر مِثلِ همیشه گوسفندا رو برده بودم به کوه تا علفای تازه و سرسبزِ کوه رو بخورن …
یکهو متوجه چند تا گرگ شدم که به من و گله ام ، حمله کردن !..
منم که چیزی واسه دفاع نداشتم بجز همون چوب چوپونیم..
خلاصه با همون حمله کردم بهشون؛اما مگه حریفشون میشدم؟؟
یکی؛دو تا نبودن که..
یه گَله بودن ! … .
دیگه یه بنده خدایی ، با سگ نگهبونش اومد کمکم و گرگا رو فراری داد …
داشتم ورشکست میشدم به ولله!!!
یکی از مَردانِ روستا؛سری به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت :
_ مگه ما چند بار بهت نگفتیم:
“حنییف؛توو کوه خطرناکه !..
گوسفنداتو نبر اونجا..
طمع کردی و تهشم شد این ! … .”
حنیف سری به نشانه ی صحیح بودنِ سخنِ آن مرد تکلن داد و گفت :
+ بله؛حرف شما متین..
یکی دیگر از مَردانِ جمع؛گفت :
_ حالا از کجا میخوای سگ وفادار و نترس ، گیر بیاری؟؟
همان لحظه مَردی دیگر از میان جمع ، برخاست و خطاب به حنیف؛گفت :
_ من کسی رو می شناسم که می تونه کمکت کنه..
هروقت وقت خالی داشتی؛بگو تا باهم بریم جاشو بت نشون بدم !..
حنیف خوشحال سری تکان داد و سکوت کرد..
“ببخشید بابت تاخیر..🙃💔🙏”
محمد امین خان کم نیست به نظرت؟؟
😂ببخش بانو…..
دیگه نشد بیشتر بنویسم؛فرداع میرم پیش مادربزرگم.برام یکم دیگه بگه مینویسم و احتمالا کوتاهی این پارتو جبران میکنم:(:
من دختر مهربونیم زود میبخشم 🙃
فک کنم قبلا گفته بودی ۱۹سالته زیاد فاصله سنی نداریم دو سال
چی خوندی؟ ادبیات میخونی؟رشتت انسانی بوده؟
فک نکن فضولمااااا فقط دخملا زیادی کنجکاون دیگه خودت میدونی آبجی داری 😁😁
حسم میگه آبجیش سر به زیره مث ما نیست پدر داداش بدبختو در بیاره
من منتظرم داداشم کنکور بده اذیتش کنم😂
فقط تا تیر ماه باید تحمل کنم😁
😂😂😂شعت..
نع مث خودتونع؛فعلا امتحان دارع ، امتحاناش تموم شع بش میگم بیاد ببینین چع شری هس!.
شر دوس😂
اوه اوه🙄😂
من داداشم کنکور داشت هم اذیتش میکردم
یعنی وقتی میگه پاشو یه لیوان آب بده و من میگم چرا باید برای تو آب بیارم با دهن بسته بهم نگاه میکنه میگه پاشو آب بیاررر
منم میگم یه دلیل علمی بیار که من چرا باید برای تو آب بیارم اون موقع کلا خفه میشه دیگه خودش میره
یعنی اون موقع حال میکنمااااااا عشق میکنم وقتی بهش زور میگم 😁😂😂
😶😐عز دست شما دخترااا-_-
😂آگه ما دخترا نباشیم که شما میمونی تنها
الله قیزی یارالدیب اوغلان سوبای قالماسین
ترجمه:خدا دخترو آفریده پسر تنها نمونه
متن یه آهنگ ترکی هست
ب ولله تنهایی بیشتر بهمون خوش میگذشت..😐
حالا اینا رو بیخی؛وایسسن یع چی بگم ع تعجب چشاتون دو تا شع..
امروز رفته بودم بازار ، بعد توو یه مغازه یه زوجی کنارم وایساده بودن..
خلاصع من داشتم همینطور جنسارو نگا میکردم بعد یهو دختره ب پسره ورداشت گف:
عشقمم امروز تو خیابون بم متلک گفتن !..
بعد پسره هم با کمال وقاحت ورداشت گف :
بس که امروزجیگر شده بودی حقم دارن!..
😐دوره اخر زمونع نیست خداییع؟؟
قبلنا یع غیرتی بود ولی حالا..
تاسف میخورم برا بعضی عز همجنسام ک غیرت حالیشون نی😐😑💔
بعضیا دیگه شورشو درآوردن
بنظرم همون آخرالزمانه
چونکه منم چیزای عجیب زیاد میبینم😂
😂😂😂🤦♂️
مطمئنی زوج بودن شاید دوست بودن که برای پسره زیاد اهمیتی نداشته
احتمالا وقتی پسره گفته امروز جیگر شدی دختره ذوق مرگ شده😂😂
😂دهنت____
😂😂
جررر😂
منم مث تو تلفنزنک میخوره
داره خودشو میکشه ها
نه من پا میشم و میکم اون برداره نه اون پا میشه که من بردارم
منم تو اتاقمم و اونم چونکه عروس هلندیامون اتاقشو تصرف کردن دفتر و دستکش تو حاله و تلفن تو حال مجبوره جواب بده😂
نع بابا فدات🖤🤞
😅مرصیع..
نع بندع رشتم ریاضی فیزیکه و هیچ ربطی عم ب رمان نوشتنم ندارع؛انتخاب پدر و مادرم بود درواقع.!.
تُ چی بانو؟…
رشتت چیه؟؟:):
تجربی
رشته هامون خیلی مشترکه
عام🤞🚶🏿♂️..
آهنگو گفتم تو پارت قبل چیشد؟❔😐
نع نگفتیع پرنسس…-_-🙄💔
گفتم کانی🙂😐
😐🙄ندیییدم..
ریپ بزن روش:):
دیقن داستان خاهرت چیه امین؟
😂تُ چع فضولی دیگه..
ب ولله ک دختریع؛عز پسرا بعیدع فضول باشن!!
ماع بیشتر سرمون توو کار خودمونع😎🤞
عه فضول ی چی دگم اضافه شد خودخواه دروغگو الانم فضول…
:////کی بت گفته خودخواه دروغگو؟؟
بگو کی گفتع تا چند تا عز این لاشخورا رو بفرسم پدرشو در بیارن!!😐🤛
بگو پرنسس من بگو فقد🤧💔
ممد
به عنوان آبجی کوچیکت عروسی تو و ام کلثوم باید دعوتم کنیا😂
بدجور کراشی روش🤣
هعی؛ارع خیلی..😕😂
هچی از دستت بر نمیاد لاف نزن مردک😒
😐هکش میکنم..فقد بگو کییی؟؟؟
گفتم به وقتش امشب میام پیشت
نه نمشد تایید نشده بود خوووو نمیتونستم ریپ بزنم 👣🖤
دوباره بفرس؛اینجاع..:):
پس معلومه خعلی جذابی که خاهرت برات رل پیدا میکنه نمیخورمت عکس بده میرک برات یه بزرگ و پیدا میکنم🚶🏻♂️😐
😂گمشووو..
اول تو اصل بدع تا من عکس بدم
بیا✊😐
من دلم تنگه
واسه یه دلخوشی کوچیک
واسه یه همسفره ساده که باهاش:
بزنم جر بدم این جاده رو با موزیک
عا
بضی موقعا همه چی هست…
بجز اونی که باید باشهـ
اهمممم
مثلن یه بچه ی تنها که اسباب بازی هم داره عا..
ولی کسی نیس که باش با همون اسباب بازی
بازی کنه…
اون موقس که با همه قهر میکنه…
حتا با اسباب بازیش
من باهات قهرم ولی بی تو خب انگار با همه عالم غریبم
من باهات قهرم با اینکه هر شبو با گریه از خوابم پریدم
با همه قهرم اصلا این دور و بر آدم ندیدم
هر چه حال دادم هی دادن فریبم
ببین اینا چین که بینشون این منه تیکه پاره آدم ترینم
تمومِ راهروهای خونه رو شمع که بچینی من باهات قهرم…
میدونی تا خودِ صبح پیشِ من…
شب که بشینی هم باهات قهرم..:)
بذار اصلاً من از چشمت بیفتم که ازت خونه دلم..
برو دور شو ازم جونِ دلم..!
بذار از این به بعد اصلاً منو بچه ببینی🙃
من باهات قهرم👋🏻
امین سلام منو به مادر بزرگت برسونی
😂😂دقیقا بگم کی سلام رسوند؟؟
سولومون بزرگ؟؟؟
اوا آره دیگه نگو مامان بزرگت منو نمیشناسه..
😂🖤👨🚀
هوی امین ببین مواظب خاهرت باشی شاید رف تو مدرسه تیغ زد
یا عرق خورد
مگه میاد بت میگه دادش من رل درم
من عز این کارا میکنم و ازون کارا
😐سولومون..
خوبی؟؟
خوب نباشم چی؟
نه واقعا میخام بدونم که چی؟
حالمو خوب میکنی؟
:/
چیشده سولی غلوم☹️
درد و دل میخوای بکنی؟ 🥲
-_-دعوا داری پرنسس؟؟
چیشدع؟؟چته؟؟
ببین خابیدی تو سرت قرآن بزار
ی وق من بلای سره سلطان نیارم
کفگیر دستش بود
ینی چی داشت درست میکرد😂😂😂
مرغی دلم برات تنگیده🥲💜
میگم اون طرف من نیومدم پیامارو نگاه نکردم بچه ها سراغمو نگرفتن؟ 😂
منم تو را چشم در راهم شباهنگام😂💖🙈
ن النم
جدیدا زیاد فعال نیستن
سه شنبه یا دوشنبه بیا بگپیم یکم
فعلا فردام به دلیل مسائل امنیتی که نمره م پایین نیاد و ننه م دوم نده نمیتونم اونطوری چت کنم😂
😐شک ندارم توعم دختری..
چقدر فضولین شماهاااا🤦♂️🤦♂️🤦♂️💔
اره دخترم😂😂
چرا استریوتایپ میکنی😑پسر فضول هم داریم
😂عع؛داریم واقعا؟؟
اسکلی یا داری ادای اسکلا رو در میاری؟:/
😂ریپ ب کدوم پیامع؟؟
نع از اثرات پریدن با شماهاس😐🙂😂
اثرات همنشین
وایسا ببینم مگه ما چمونه که داری میگی اثرات پریدن با شماست
مردم از خداشونه هاااا
😂😂😂بچه پررو..
اثرات همنشینی با جنابعالی هست
خو معلومه که دختره سلطاااان:/
👌👌👌👌
محمد امین
حسم میگه پسر نیستی
شایدم باشی ها نمیدونم😂😂😂😂😂💔
الان ساعت از ۱۲ رد شده رفتم رو مود خانوم مارپل😂
😐🙄اخع مگع عادمه عاقل مرض دارع ب اسم یع پسر رمانشو ب ثبت برسونع؟؟؟🤦♂️💔💔🖤
اوه مای گاددددد
از این نظر بهش فکر نکرده بودما😂😂
🤷♂️🤷♂️🤦♂️
راستی یه چیزی
ازتون ایده میخوام
چهارشنبه تولد داداشمه بنظرتون چی بخرم براش؟؟
یه چیزی بگید که وقتی بهش دادم زیاد پروو نشه هاا
کمر بند که دعوا شد باهاش ترو خوب بزنه:/
😐سولومون جان دلت برام نمیسوزه؟
نه اصلا نمیزنه بچه خوبیه 😂
هرچی میخوای بخری بخر فقط لطفا جوراب نباشع🤦♂️🚶🏿♂️
عجب پیشنهادیییی اصلا تو فکرم نبود
اونم الان گرون شده
کسی برات کادو تولد جوراب خریده ؟؟
آخه احساس کردم جملرو با یه سوزی نوشتی
:|||
ارع..ابجیم؛مامانم..
بابامم ک کلا روز تولدم میره لاستیک گیخره برا ماشین خودش میگه خب بالاخره این ماشینو توو هم میرونی..😑💔
آخخخخخخخ💔💔💔💔
دلم سوختتتت برات پسرم 😢🥺🥺
بابات خوب کاری میکنه بلاخره تو هم ماشینو میرونی دیگه
خودت واسه آبجیت چی خریدی؟؟
:\
من برا مامانم پارسال یه انگشتر طلا خریدم ؛
برا ابجیمم یه دستبند طلا..
وااااای جدیییی🤩🤩 اگه راست میگی که ایولا داری پسر اگه اینجوریه در حقت ظلم کردنا
ای کاش همه داداشا مثل تو باشن بشر
فقط. یه چیزی تو کارت چیه که میتونی انگشتر و دستبند بخری ؟نکنه بدل خریدی؟🤔🤔
😐دمت گرم اجی؛بدللل؟؟
اخع بدل ب چع دردشون میخورع؟؟
من ۱۸ سالم ک کامل شد ، باهمراهی بابا یه فروشگاه ماشین زدیم….
بابا دیگه کلا فروشگاهو سپرده ب من؛؛؛
دیگع یع بخشی از درامد فروشگاهو کنار میزارم واسه تولدا؛مخصوصا تولد ابجی و مامان..
البته اینم بگم من توقعی ازشون ندارمااا..
خب ، نع شغلی دارن ،نه هیچی و هیچی ولی خب لااقل یه بارم ک شدع ب جا جوراب؛حداقل یه بوس رو پیشونی بم هدیه بدن نع جوراااب°~°
بیا آبجی کوچیکع ت کادو های خوبی میده😂
چی دلت میخواد داداش برات بگیرم؟ 😂
🙁واقعنی؟؟؟
چی میخوای برات بخریم پسرم؟؟
😂😂😂یع کامیون پر لواشکککک😋😋😋😋
فک میکردم ما دخترا عشق لواشکیم
میخرم برات میخوای خودم برات درست کنم؟؟
بلدمااااا همه چیزشم ارگانیک از باغ برات میچینم هوممم نظرت؟
😂کی همچین حرفیع زدع؟؟
مگ ما پسراع دل نداریمع؟؟
بش؛تنکس
نه ببین اینو همه پسرا میدونن که دخترا عشق پاستیل و لواشکن ولی من بستنی رو خیلییییی زیاد دوست دارم 😋😋😋😋
ولی من نمیدونستم پسرا لواشک هم میخوان از طرفی داداش من کلا از ترش متنفره لواشک نمیخواد کلا ندیدم پسری لواشک بخوره
داداش من دوست داره ولی حساسیت داره😂
😂ما خونوادگی لواشک خوریم…
پسرعمومم همینطورع!!
آری😂
برای ننه م با پول بابام کادو تولد میگیرم😂
داداشمو چونکه موش و گربه ایم و اون نه چیزی واسم میگیره و نه من چیزی واسش
کلا آتش بسه
بابامم خودم یه چی درست میکنم
چونکه روی بوی عطرا حساسه و بعضی عطرا اذیتش میکنن نمیشه عطر گرفت
ازین ست های کیف پول اینا هم بدش میاد
ساعت هم داره 😂
ودفف😂🙌
چرا وقتی فروشگاه ماشین داری برا خودت ماشین نداری؟؟با بابات شراکتی یه ماشین میرونید
من به جای اونا یه جایزه بوس بهت دادم دیگه
حالا اینارو ولشششش
چرا تو داداش من نشدیییییییی
به جان خودت شکست عشقی خوردم
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😂😂نع من خودم ماشین دارم..
اما خب گاهی اوقات ماشین بابامم ورمیدارم..
لطف داریع😂
:|||
ارع..ابجیم؛مامانم..
بابامم ک کلا روز تولدم میره لاستیک میخره برا ماشین خودش میگه خب بالاخره این ماشینو توو هم میرونی..😑💔
خداییش دلم واست سوخت
نمیدونم دوست دختری چیزی داری یانه ولی اگه داری شمارشو بده من زنگ بزنم بگم جون مادرت براش یه تولد بگیر یه کادو توپ بخر براش بچم آرزو به دل نمونه
تولدت کی؟؟
😂مرصی ، نع ندارم..
تولدم حدود یع ماه دیگه:):
امین چه میشد من باهات نسبتی میدانستم😔😔💔💔
آرزو شد برام 🥺🤣
جوراب و بیشتر روز مردمیخرن 😂
وسعت عشق خانما رو نشون میده 😂😂
طلا رو بیشتر روز زن و دختر
جوراب😂✌🏻
شدیدا باهات موافقم به داداشم گفتم یه جوراب خوشگل برات میخرمممم
سلاااام نویسنده
خوب هستین ؟
رمانتون ، خیلی خیلی قشنگ هست و من خیلی دوسش دارم .
واقعا این دستان زندگی مادربزرگتون هست؟
میشه بگین که پارت گذاری ساعت چنده؟
سلام بانو..
فدا؛شما خوبیع؟؟
مرصی؛ارع داستان زندگی مادربزرگمع..
پارت گذاری…عامم؛خب روزی یع پارتع ولی ساعتش مشخص نیس😅
خداروشکر
منم خوبم
این که داستان زندگی مامان بزرگت هست ، فوق العاده است !😍🥰
آها، مرسی
🖤🖤🖤فدا مدا
پس مادربزرگت اینطور که تو از داستان گفتی زندگی سختی داشته
دلم از همین الان برای مادربزرگت ریش شد😢
😅😅علاوه بر اون؛دختراشم زندگی آن چنان رو ب راهی ندارن!!
یه خونواده ای کع کلی سختی کشیدن..:):
زندگی یکی عز دختراش واقعا دردناکع؛حالا مینویسم میخونید..متوجع میشید چع همع سختی کشیدن این خونواده!!!🙂🙃💔
الان مادربزرگت مادر پدرت یا مادرت اینطور که میگی مادر یا پدرت هم باید زندگی سختی کشیده باشن
ارع هر دو شون زندگی سختی رو گذروندن..
یع زندگی ای ک..
هوف؛حالا خودتون متوجع خواهید شد:):
ببینم مادر بزرگ تو میشه مه لقا؟؟یا کوکب؟صنم؟حسم میگه مه لقا
😂😂متوجع میشی خانومی..بصبر!!
پارت گذاریت چ وقتاییه؟
روزی یع بار..
تا شب پارت ۴ رو قرار میدم؛بازم بابت اون موقع شرمندع.اشتباع ریپ خورد🤦♂️🤦♂️💔