سوگند با چشم گرد شده؛ اولین کاری که به ذهنش خطور میکند را انجام میدهد.
محکم با زانو، وسط پای سیاوش میکوبد و جیغ میکشد:
– گمشو کنار شغال!
فریاد سیاوش بلند میشود.
– تف تو روحت… آی… ننه…
دستش را روی دلش میگذارد و از درد به خودش میپیچد.
سوگند با چشم گرد شده روی تخت مینشیند و دستانش را ضربدری جلویش میگیرد.
– جون به جونتون کنن از یه رگ و ریشهاین! منو باش فکر میکردم تو با آرش فرق داری…
سیاوش با چشمان به خون نشسته نگاهش میکند.
– خر مخمو دندون زده بیام به تو دست بزنم؟ تیپ ما نیستی اصلا!
سوگند از بین دندان هایش میغرد:
– لیاقتت همون درپیتی های پایین شهرن!
جفت ابروی سیاوش بالا میپرد.
– الان ناراحتی چرا بهت دست نزدم؟
سوگند یک لحظه مات نگاهش میکند.
بعد بالشت روی تخت را برمیدارد و در صورتش میکوبد.
– شعور نداری راحتی به قرآن!
و بدون آنکه اجازه دهد سیاوش چیزی بگوید، بی توجه به قیافهی مات و مبهوتش، ملحفهی روی تخت و یک بالشت را روی زمین میاندازد و پشت به سیاوش میخوابد…
با احساس خفگی و سنگینی جسمی چشمش را باز میکند.
سوگند را میبیند که زیر پتویش مچاله شده و مثل جوجه میلرزد.
چندبار گیج پلک میزند تا موقعیت را درک کند.
یک لحظه چشمش به تن لخت خودش میافتد.
طبق عادت، در خواب دوباره گرمش شده و لباسش را بی اختیار کنده…
چشمش گرد میشود.
بی مهابا داد میکشد:
– هوی زنیکه متجاوز…
سوگند سکتهای از خواب میپرد.
صاف روی تخت مینشیند.
در حالی که هنوز چشمانش باز نشده، کشدار میگوید:
– هوم؟
– تو بغل من چی میخوای زلیخا؟
سوگند به سختی پلکش را از هم فاصله میدهد.
نگاهش به عضله های شکم سیاوش میافتد.
چشمش تا حد آخر باز میشود.
با دهان باز انگشتش را روی بدن هشت تکهی سیاوش میکشد.
خواب آلود آب دهانش را قورت میدهد و میپرسد:
– اینا همهش واقعیه؟
سیاوش دستش را پس میزند و بهت زده عقب میرود.
بلافاصله تیشرتش را تن میزند.
بهت زده داد میکشد:
– به خودت بیا زن… داری چه غلطی میکنی؟
و با داد سیاوش تازه خواب از سر سوگند میپرد.
چندبار پلک میزند و یکدفعه جیغ گوش خراشش گوش فلک را کر میکند….
از صبحی که با آن فضاحت چشم باز کرد؛ تا همین الان یک کلام هم با سیاوش صحبت نکرده بود.
هربار هم که به اشتباه چشم در چشم میشدند؛ سریع نگاه میدزدید…
سیاوش ماشین را جلوی هتل پنج ستاره پارک میکند.
– بیا پایین.
سوگند مضطرب پوست لبش را میکند و مطیع، پشت سر سیاوش راه میافتد.
– چیزه…
سیاوش وارد در لابی میشود و زیر چشمی نگاهش میکند. سرش را پایین انداخته و با انگشتانش بازی میکند.
– هوم؟
– در مورد صبح…
سیاوش دستش را جلویش دراز میکند.
سوگند متعجب نگاهش میکند و با ترس و لرز دستش را توی دستش می گذارد.
سیاوش با نگاهی تاسف بار دستش را عقب میکشد و آرام میگوید:
– شناسنامهت رو بده دانشمند…
سوگند محکم چشمش را میبندد. ضربهای به سر خودش میزند.
خجالت زده شناسنامه را در دست سیاوش میگذارد.
سیاوش با متصدی هتل صحبت میکند و دو اتاق برای خودش و سوگند رزرو میکند و کلید را کف دست سوگند میگذارد.
– تو دوتا طبقه جدا اتاق گرفتم. انشاالله که دیگه نخوای بهم تجاوز کنی.
سوگند دیگر حرص میخورد.
– تو خواب سردم شده بود، خواب آلود اومدم رو تخت! وگرنه من از اوناش نیستم که حد خودمو ندونم جناب صرافیان!
ای جااان🤣🤣چی فک میکردیم چیشد
همینم غنیمته داداش😂👍راضی باش تا بهترشم بیاد
آره😆😆
غزل بیا تو چت روم رمان وان تا بهت بگم کیم
یا این سوگند زیادی پسر ندیدس
یا سیاوش زیادی جذاب و خوش هیکله
راستی تو از بچه های رماندونی هستی؟اخه اون دفعه گفتی من غزلم یا نه اره من گزپسته ایه
توی رماندونی ام
اره عمرا بفهمی کی هستم😂با یه اسم دیگه اومدم😂
فقط اون جایی ک گفت انشالله دیگه نخوای بهم تجاوز کنی
یه لحظه باورم شد سوگند ب سیاوش تجاوز کرده😂
هر چی گفته بودم پنبه شد دعوا کردن بابا
قاصدکی پارت نداریم؟
چرا الان گذاشتم❤