_حالا این آقا آریا چجوریاس تو شرکت ؟خوبه؟
_خوب که چه عرض کنم. گند دماغ عقده ای که فک میکنه میتونه به همه دستور بده . همه رو از بالا نگاه میکنه
_پس هنوز این اخلاقشو ترک نکرده. باورت نمیشه تو دانشگاه هم مغرور بود .همیشه بالاترین نمره کلاسو میگرفت . معلم هم هی اونو میزد تو سر بقیه
_پس از اول هم اینجوری بوده .
_مجرده حالا یا ن؟
_من چه بدونم پیمان . یه سوالایی میپرسیا . انگار که من خیلی باهاش صمیمیم و همه زندگیشو میدونم
_نه توروخدا بیا صمیمی باش . تو شرکت که باهات کاری نداره که ؟
_اوه ، به رگ غیرتت برخورد ؟ خوبه خودت گفتی از همون دوران مدرسه مغرور بوده ، پس دیگه برا چی باید با من کار داشته باشه ؟ بعدشم اونجا یه عالمه کارمند مرد و زن هست . فقط من نیستم که
_باشه بابا تو خوبی.
یکم با پیمان بحث کردم و رفتم اتاقم . عجب غلطی کردم که اسم آریا رو بهش گفتما . کاش لال میشدم زبونمو مار میخورد اسم اونو نمیآوردم .
حالا از امروز به بعد آریا بیست و چهار ساعته اینجاس.
*
صبح ساعت هفت با صدای زنگ بیدار شدم . یه صبحونه مختصر خوردم ، حاضر شدم و زنگ زدم به آژانس.
وقتی آژانس اومد زود سوار شدم و رفتم دانشگاه .
ساعت هفت و نیم دانشگاه بودم . وقتی رسیدم دانشگاه خواستم برم حیاط که متین جلومو گرفت
_تو اینجا چه غلطی میکنی ؟
_اوه اوه اصلا این طرز صحبت واسه یه خانم محترم و موجه خوب نیستا .
_فضولیش به تو نیومده . گفتم اینجا برای چی اومدی ؟
_نمیدونستم واسه اومدنم به دانشگاه هم باید ازت اجازه بگیرم
_خودتو نزن به اون راه . منظورم اینه با من چیکار داری؟ یادم نمیاد باهات قرار داشته باشم
_تو یادت نمیاد ولی من یادت میندازم . خیلی جالبه ، هرروز خبر های عجیب ازت به گوشم میرسه . حراست و توبیخ استاد راد و خبرای دیگه . ماشالا مثل اینکه قراره دردسر ساز بشی . من فقط سوالم اینه چرا من نه ؟ چرا راد؟
_چی داری میگی حالت خوبه ؟ من با راد هیچ نسبتی ندارم و هیچوقت هم نمیخوام داشته باشم . اینو برو به کسایی که برات خبر میارن هم بگو . اون فقط بهم دست درازی کرده بود منم حقشو گذاشتم کف دستش .که البته فک نمیکنم به تو ربطی داشته باشه
_نه دیگه ، از اینجا به بعدش به من ربط داره . یادت نره اون عکسا هنوز پیش منه ، فک نکن با موش مردگی میتونی راحت از دستم دربری .
_من از دستت درنمیرم چون اصلا حسابت نمیکنم که بخوام از دستت دربرم . حالا هم دیگه اگه مزخرفاتت تموم شده میخوام برم دانشگاه چون عین تو بیکار نیستم .
خواستم از جلوش برم که بازم جلومو گرفت : وایسا کارت دارم .
اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم .
_ببین به وقتش اون عکستو به استاد جونت نشون میدم ، شاید هم هوس کردم و یهو به خانوادت نشون دادم . اون وقت ببینم بازم میتونی بلبل زبونی کنی یا ن؟
توجهی نکردم و رفتم کلاس .
خدارو شکر کلاس شروع نشده بود و آریا نیومده بود .
رفتم پیش بچه ها و باهاشون سلام علیک کردم .
_بچه ها یه خبر دارم ، خبر توپ . فقط شیرینی بدین
پونه:چه خبری؟
_هیچی دیگه دیروز تو شرکت اولین قراردادمونو امضا کردم
کامران : اولالا خانم مهندس مبارکه
_حالا این که چیزی نیس .دیروز بابای رعیس شرکتمون اومده بوداز مسافرت . یه جنتلمنیه که نگو .
حواسم بود اسم آریا رو جلو بچه ها نیارم .
سحر: اوه حالا این آقای جنتلمن زنش زندس هنو؟
_آره بابا ، چیه نکنه هوس شوهر کردی؟
_آره والا تو این بی شوهری شاید تونستیم یکی از این پولداراشو تور کنیم
همون لحظه آریا اومد تو و بلند سلام کرد بعد رفت پشت صندلیش و حضور غیاب کرد .
بعد از اینکه حضور غیابش تموم شد گفت : خوب بچه ها ، همتون میدونین که هفته بعد ترمتون تموم میشه و امتحان پایان ترم دارین. سوالای مهمو امروز کار میکنیم هرکسی هم سوال داره میتونه بپرسه .
همون لحظه یکی از پسرا بلند شد و گفت : استاد هشت به بالا رو ده میدین ؟
آریا هم با یه پوزخند گفت : شما اول ببین هشتو میشی یا ن بعد چونه بزن و بعدشم اینجا بقالی نیست که بخوام سر نمره دادن باهات کلکل کنم
یکی از دخترا بلند شد گفت : استاد اونایی که همیشه تو کلاس حاضرن چی؟ بهشون نمره میدین یا ن؟
آریا هم با یه لبخند ساختگی گفت : معلومه که میدم . مخصوصا شما خانم طاهری چون همیشه تو کلاس فعال بودید و تو کنفرانسا شرکت کردین .
دختره هم که ذوق مرگ شده بود از آریا تشکر کرد .
همون لحظه پونه بهم اشاره کرد بهم که دستمو ببرم بالا و یه چیزی بپرونم
_لامصب تو هم دستتو ببر بالا ، نذار اون فک کنه هیچی بارت نیس و هی بخواد بعداً تیکه بندازه
پونه راست میگفت الان بهترین وقت بود که خودمو نشون بدم .
بلند گفتم ببخشید استاد . اینو که گفتم نگاه همه مخصوصا آریا برگشت سمتم
آریا هم با یه آرامش ساختگی گفت : خانم تهرانی لطفاً راجب نمره چونه نزنید چون من اگه بخوام به هرکی هم نمره بدم به شما نمیدم چون از اول کلاس تا آخر کلاس که مشغول اس ام اس بازی کردنین . ماشالا به موقع هم که نمیاین سرکلاس ، الحمدالله اندازه آستینتون هم زبون دارین .
اینو که گفت همه زدن زیر خنده . خودشم یه پوزخند زد .
ولی بچههای اکیپمون از این تیکه آریا ناراحت شده بودن و خواستن یه چیز بگن که با دست اشاره کردم ساکت باشن
منم با اعتماد به نفس گفتم : متاسفانه من عین بعضیا بیکار نیستم که بخوام دنبال چونه زدن باشم و فقط با خودشیرینی نمره بگیرم . من سوال درسی داشتم ازتون. ولی متاسفانه به خاطر رفتار زنندتون ترجیح میدم سوالمو از کس دیگه ای بپرسم . از استادی مثل شما بعیده اینجوری با دانشجوهاش برخورد کنه.
اینو گفتم و به صندلیم تکیه دادم و یه لبخند ملیح به آریا تحویل دادم
از عصبانیت دستشو مشت کرده بود و نمیدونست چیکار کنه . بچه های اکیپمون که حسابی کیف کرده بودن . فقط اون خودشیرینا بهشون برخورده بود و بهم چشم غره میرفتن .
منم اهمیتی نمیدادم
وقتی بچه ها سوالاشونو پرسیدن و کلاس تموم شد وسایلامو جمع کردم و با بچه ها از کلاس زدیم بیرون.
پونه: ایول بابا گل کاشتی ، حقا که حریف این فقط خودتی
کامران : من به جای تو خودمو خیس کردم دختر . ماشالا این جرعتت ارثیه یا خدادادی؟ ما که تاحالا فقط تعریفشو شنیده بودیم ، ولی جدا این شجاعتت ایولا داره
سحر : خوب خوب نمیخواد هندونه زیر بغلش بزارین. همین خانم که ازش تعریف میکنین ، فردا همچین افاده ای واستون میاد که انگار دختر ملکه اس.
اینو که گفت همه خندیدیم .
شاهین : خوب خانم خانما افتخار یه قهوه دسته جمعی رو میدین یا ن؟
_نه بابا من کار دارم. باید برم شرکت ، هزارتا کارسرم ریخته .
اینو گفتم و ازشون خداحافظی کردم و رفتم خونه .
بعد از اینکه استراحت کردم زود حاضر شدم و رفتم شرکت . ساعت یازده و ربع شرکت بودم.
آریا مثل اینکه نبود .
یلدا تا منو دید گفت : دختر شانس آوردی این آریا هنوز نیومده وگرنه تیکه بزرگت گوشت بود .
_آخی طفلی ، امروز تو دانشگاه با خاک یکسانش کردم. حق هم داره دیر بیاد .
_از دست تو ، تا این آریا رو به کشتن ندی ول کن نیستی
اینو گفت و خندید .
منم رفتم اتاقم و مشغول کارام شدم . یه چند تا حساب کتاب بود که از دیروز مونده بود . اونا رو بررسی کردم و فاکتوراشو نوشتم .
داشتم آخرین فاکتورو وارد میکردم که یکی در زد . فک کردم یلداس ، آروم گفتم : بیاتو
در آروم باز شد . منم که سرم مشغول حساب کتابا بود ، آروم سرمو بالا آوردم که با دیدن قامت آریا که جلو در وایساده بود ، ماتم برد .
اولین باری بود که آریا اومده بود اتاقم . تعجب کردم چون غرورشو گذاشته بود کنار و زحمت کشیده بود این همه راهو اومده بود .
به خاطر احترام بهش زورکی از جام بلند شدم .
با دستش آروم اشاره کرد و گفت : بشین
رو کاناپه رو به روی میز نشست .
منم آروم رو صندلیم نشستم و گفتم : با من کاری دارین ؟
_کار که نه ، یه جورایی باهات حرف دارم
_منطورتونو متوجه نمیشم .
آروم دستی به موهاش کشید و گفت : راستش میخواستم راجب خودمون حرف بزنم باهات .
_راجب خودمون؟ یعنی چی؟
_آره راجب خودمون . یعنی من و تو
_فکر بد نکن .
بعد سکوت کرد و سرشو انداخت پایین. یکم بعد سرشو آورد بالا و ادامه داد :میخوام باهات معامله کنم
یکم ترسیدم . نکنه بخواد کار احمقانه ای کنه . لحنش آدمو به شک مینداخت.
_چه معامله ای؟
_ببین بیا آتش بس کنیم . قبول که تو دختر عاقل و بالغی هستی و با زبونت همه رو رام کردی
_الان داری خرم میکنی ؟
با یه پوزخند گفت :نه خدا نکنه. معلوم بود داره مسخره میکنه
_پس این حرفا برای چیه ؟
_ منم میخوام همینو بگم . ببین من این مدت این همه اذیتایی که کردیو نادیده میگیرم و میزارم به حساب یه کنجکاوی بچگونه و چشممو رو همه چی میبندم .
این دفعه حسابی تعجب کردم . این مدل حرف زدن از اون بعید بود . چون میدونم بیشتر از هرکس دیگه ای به خون من تشنه اس. معلوم بود یه کاسه ای زیر نیم کاسس
با یه پوزخند گفتم : ععع به چه قیمتی؟
_آها ، این شد حرف حساب .
یکم سکوت کرد و ادامه داد: من به یه شرط همه کاراتو نادیده میگیرم که جنابعالی دهنت بسته بمونه و چیزی به بابام نگی.
هه پس بگو چرا آقا تحول اخلاقی پیدا کرده و آدم شده . منه خرو بگو فک کردم سرش خورده به سنگ.
با یه صدای نسبتا بلند گفتم :
_اونوقت من اگه اینکارو نکنم چی؟
_نه دیگه باید اینکارو بکنی
_اگه رفتم همه چیو گفتم ؟
_جرعتشو نداری
_من جرعتشو ندارم ؟الان نشون میدم کی جرعت نداره. بعد از جام بلند شدم و خواستم از در برم بیرون که جلومو گرفت .
_خیلی خوب بابا من تسلیم . چقدر زود عصبانی میشی دختر . ببین اگه تو به بابام چیزی نگی منم حقوقتو میدم اما به شرطی که دیگه تو شرکت دردسر درست نکنی .
بازم سکوت کردم که ادامه داد: اصلا بیا یه هفته باهم کاری نداشته باشیم . اینجوری هم تو به حقوقت میرسی هم شرکت از دستت یه نفس راحت میکشه ، هم اینکه آبروی من پیش بابام نمیره .
یکم فکر کردم دیدم بد نمیگه ، من خیلی اذیتش کردم .
الان اگه یکم سربه سرش نمیذاشتم ، هم به حقوقم میرسیدم هم اینکه یکم آبا از آسیاب میوفتاد.
بعد با یه لحن تند بهش نگاه کردم و گفتم : ولی فقط یه هفته . از اون به بعد همه چی دیگه به شما بستگی داره.
آریا یکم ابروهاشو توهم کرد. بعد نزدیکتر شد و با اخم گفت : منظور ؟
_یعنی اینکه من فقط تا یه هفته قول میدم باهاتون کاری نداشته باشم . از اون به بعد اگه هررفتاری ببینم یا اگه منو جلوی جمع یا کارمندا مخصوصا دانشگاه بین دانشجوها مسخره کنید ، اونوقت دیگه کنترل رفتارمو از دست میدم و …
آریا بازم نزدیک ترشد و گفت : کنترل رفتارتو از دست میدی و …
انقد نزدیک شده بود و لحنش ترسناک بود که ترسیدم و ادامشو نگفتم
_چرا بقیه حرفتو خوردی ؟ جرعت داری بقیشم بگو .
منم آروم با یه لبخند الکی و با یه لحنی که معلوم بود ترسیدم گفتم : خوب خوب آروم باش. قول دادیم آتش بس کنیم و تمومش کنیم . مگه نه؟
آریا با یه پوزخند گفت : آخه جوجه تو که تا یه قدم بهت نزدیک میشم دست و پات میلرزه ، چرا واس من الکی ادای آدم گنده ها رو درمیاری .
اینو گفت و قهقهه زد .
منم زود ترسیدم و بدو بدو رفتم پشت میزم و با یه لحن جدی گفتم : ببین آقای راد درسته شما رعیسمین ولی منم این جا حد و حدودی دارم . لطفاً اگه کار ندارین بزارین منم به کارم برسم .
دوباره قهقهه ای زد و همونجوری که داشت میرفت بیرون گفت : آخی ببین کی داره واسه من حرف از حد و حدود میزنه.
من که رفتم ولی تو هم خیلی ترسیدیا . به کارات برس خانوم کوچولو .
اینو گفت و رفت .
هوووف از شرش راحت شدم . احساس کردم این دفعه با اون آریایی که میشناختم فرق داشت . یکم صمیمی تر شده بود . احساس میکردم دیگه راحت بتونم بشناسمش و برم زیر پوست این آدم مغرور .
پنج شیش روز از اون روزی که به آریا قول داده بودم میگذشت . تو این مدت نه اون با من کاری داشت نه من با اون .
فقط صبحا سلام علیک میکردیم .
اونم دیگه به پر من نمیپیچید .ولی من همش احساس میکردم یه چیزی کمه چون من عاشق این بودم بقیه رو اذیت کنم .
امروز دوشنبه بود . همون روزی که قرار بود با پونه بریم سر قرار پیش پگاه و اون پسره و ازشون عکس بگیریم .
صبح وقتی رفتم دانشگاه با پونه هماهنگ کردم که ساعت پنج بریم سر قرار. وقتی آریا وارد کلاس شد با یه اخم و جذبه ای اومد تو که همه به احترامش وایسادن .
همیشه جذبه داشت ، یه جورایی همه ازش حساب میبردن . کلی هم کشته مرده داشت ، مخصوصا این دخترای جلف و خودشیرین که منتظر بودن کلاس تموم شه و عین چسب بچسبن بهش .
هیکل ورزشکاریش و بازوهاش هرکسی رو تحریک میکرد .
ولی نمیدونم چرا من عین بقیه نبودم . اصلا هیچ حسی نسبت بهش نداشتم .
آریا بعد از اینکه حضور غیاب کرد ، آخرای درسو که مونده بود تدریس کرد .
بعد راجب امتحان فردا گفت . آخه فردا امتحان پایان ترم داریم.
همون امتحانی که من هیچی بلد نیستم و مطمعنم فردا این ترمو میوفتم.
آریا راست میگفت چون من انقد گوشی بازی میکردم سر کلاس که هیچی از درس نمیفهمیدم.
آریا یکم راجب نکته های درس صحبت کرد و گفت که فردا نمره های نه به بالا رو فقط ده میده . اصلنم اجازه نداد کسی باهاش چونه بزنه .
وقتی کلاس تموم شد همه کیف و کتاباشونو جمع کردن و رفتن پیش آریا .
یه جورایی هجوم بردن. مخصوصا دخترای جلف که هی خودشونو میچسبوندن . معلوم نیس چی میگفتن که آریا هی میخندید . از اون بدتر پونه هم اونجا بود و با خنده آریا میخندید .
دو ساعت علاف سرکار خانوم شدم تا از آریا دل بکنه و بیاد .
یه ربع بعد بالاخره رضایت داد . وقتی اومد هنوز داشت میخندید
منم با یه پوزخند گفتم : خوش گذشت؟
میگفتی یه چایی یه قلیونی میاوردم . پونه هم چشماشو گرد کرد و بعد قیافشو شیطونی کرد و گفت : چی داری میگی تو ؟
_منظورم پیش آریا جونه که دو ساعت باهاش هرهر کرکر میکردی
_تو که انقد حسود نبودی عشقم . نکنه ….
با عصبانیت گفتم : نکنه چی؟
ترسید و گفت : هیچی بیخیال
منم یه تک خنده ای کردم و گفتم : هه منو حسادت؟ عمرا . اون باید به من حسودی کنه که به هیچکی محل سگ نمیدم .
همون لحظه آریا به همراه همون دخترا از اتاق اومدن بیرون . دخترا که طبق معمول فقط میخندیدن .
ولی آریا با حرص ازشون جدا شد و راهشو کج کرد .
اومدم به پونه یه چیز بگم که صدای آریا رو نزدیک گوشم شنیدم : واسه امتحان فردا موفق باشی خانوم کوچولو.
اینو که گفت به لبخندی زد و رفت . همون لحظه نگاه دخترا رو دیدم که از حسادت داشتن میسوختن . پونه هم دونه زد به پهلوم و گفت : کوفتت بشه دختر . کاش یکی هم لااقل اینجوری مارو تحویل میگرفت . شنیده بودیم خرشانسی ولی نه دیگه در این حد .
پونه راست میگفت . همه دخترای دانشگاه آرزوشون بود آریا حتی نگاهشون کنه .
ایندفعه برعکس بقیه عصبانی نشدم . یه احساس خوبی بهم دست داد . یه احساسی که تا حالا نداشتم .
🍁🍁
پارت گذاری هر شب در کانال رمان من
🆔@romanman_ir