رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 24

4
(22)

مجبوری واسش سر تکون دادم ولی تو دلم با خودم گفتم : خر خودتی . عمرا اگه من به حرف تو یه نفر گوش کنم .
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدیم جفتمون رفتیم سمت در ورودی و رفتیم تو .
چند تا خدمتکار از همون اول اون جلو وایساده بودن و بهمون خوشامد گفتن .
بعد از اینکه یه کم رفتیم جلوتر ، یکی از اونا خواست لباسمو ازم بگیره که ندادم بهشون .
چون از اول به هیچکی اعتماد نداشتم .
دو دقیقه بعد پگاهو دیدم که که با یه تیپ عالی و یه آرایش غلیظ و موی شینیون شده اومد سمتمون .
به من که اصلا نگاه نکرد و مستقیم رفت سمت آریا .
آریا هم زود دستمو گرفت . منم دستشو گرفتم و همراهیش کردم .
البته فقط واسه سوختن پگاه .
پگاه رود رفت سمت آریا و گفت : عزیزم میدونستم میای و خوشحالم میکنی.
آریا هم پوزخندی زد و گفت : من اگه میخواستم به خاطر تو بیام ، با هلما نمیومدم .
فقط به خاطر این هلما رو آوردم که مطمعن شی ما دوتا عاشق همیم وگرنه من به خاطر تو تا سر کوچه هم نمیرم .
الان هم از جلو چشمم برو کنار که نمی‌خوام ریختتو ببینم .
بعد هم منو دنبال خودش کشوند و از اونجا رفتیم .
به وضوح حرص خوردن پگاهو می‌دیدم.

آریا رفت پیش مردا . منم رفتم سمت چند تا دختر که به نظر خوب میومدن .
رفتم پیششون و گفتم : میتونم بیام تو جمعتون ؟
یکیشون با استقبال گفت : معلومه عزیزم .
ماشالا بزنم به تخته از پگاه خیلی بهتری ، با این که اصلا هم آرایش نداری .
یکی دیگشون گفت : حالا این هیچی ، اون آقایی که باهاش بودو نگو که جیگری بود واسه خودش.
نامزدته ؟
با شک گفتم : نه ، برادرمه .
_چقدر خوب . پس یادم بنداز آخر تولد شماره این آقای خوشتیپو بگیرم . حیفه که مجرد بمونه .
احساس کردم حسادت بدی به دلم چنگ زد . نمی‌دونستم چرا ؟ کاش میگفتم نامزدمه .
از اینکه آریا پیشم بود درسته زیاد خوشم نمیومد ولی دلم نمی‌خواست جز من با کس دیگه ای باشه .
همون لحظه چشمم خورد به آریا که با نگاه خیره داشت منو نگاه میکرد

منم یه لبخند ژکوند زدم بهش و رومو برگردوندم . همون لحظه یه پسره اومد سمتم و گفت افتخار یه دور رقصو بهم میدین بانو ؟
چشمم خورد به آریا که دیدم داره با حرص نگام می‌کنه و منتظر عکس العملمه.
منم واسه اینکه اذیتش کنم به پسره با یه لحن بامزه گفتم : حتما
همون لحظه صدای گوشیم بلند شد . آریا بود : اگه از جات بلند شی مهمونیو رو سرت خراب میکنم . چطوری وقت کرد انقد تند بنویسه ؟
منم اهمیتی ندادم و با پسره رفتیم وسط سالن و مشغول رقص شدیم. دستش که به کمرم خورد مور مور شدم ولی چیزی نگفتم .
پسره آروم گفت : خانم خوشگله تنهایی ؟
تا خواستم چیزی بگم صدای کلفت آریا رو شنیدم : گوهخوریش به تو نیومده که تنهاست یا نه . حالا هم بزن به چاک تا ندادم با دیوار یکیت کنن .
پسره تا رفت آریا زود دستمو پیچوند و با چشمای به خون نشسته گفت :
به حساب تو یکی بعداً میرسم . مهمونی که تموم شد یه بلایی سرت بیارم .
تورو یه دقیقه هم نمیشه تنها گذاشت . از بس که خیره سر و لجبازی . ولی من می‌دونم جواب لجبازی چیه .
_ولم کن وحشی . به تو چه من چیکار میکنم ؟ به تو هیچ ربطی نداره
اهمیتی نداد و دستمو کشید و با خودش برد سمت مردا.
از اول تا آخر مهمونی مجبور بودم نگاه خیره مردا رو تحمل کنم .
گرچه لباسم پوشیده بود ولی بازم نگاه میکردن .
ولی خدایی آریا تو مردا تک بود ، یه جورایی از همه سرتر بود. تو همین فکر بودم که یهو همون دختره که میخواست مخ آریا رو بزنه اومد سمتم و گفت : اجازه میدید چند دقیقه با داداشت تنها حرف بزنم ؟
بازم همون حسادته اومد سمتم .
یه حس خیلی بدی بود . اولین بار بود اینجوری میشدم .
آریا گنگ نگام کرد و گفت : قضیه چیه ؟
منم گفتم : آتوسا میخواد باهات حرف بزنه .
بعد یواش در گوشش گفتم : مجبور شدم الکی بگم داداشمی چون فک کردم شاید یکی تو رو با پگاه دیده باشه ، اونوقت بد میشد اگه میگفتم تو دوست پسرمی.
بعد هم یه نگاه به دختره انداخت و یه لبخند بهش زد .
دختره هم که رو ابرا بود . منم مجبور شدم ازشون دور بشم .
آریا هم مثل اینکه خیلی بدش نیومده بود . اه لعنت بهت هلما که نمیتونی جلو زبونتو بگیری . لعنت .
حالا حقته که بشینی و دل و قلوه دادنشونو تحمل کنی .
دیگه نمیتونستم بیشتر از این نگاه کنم . حالم داشت بد میشد . آریا قشنگ داشت با دختره میخندید . دختره هم نیشش تا بناگوش باز .
چشم ازشون گرفتم و ناچار رفتم سمت اتاق های طبقه بالا. تا خواستم برم بالا ،یکی بهم مشروب اعراف کرد .
منم دیدم حالا که آریا واسش مهم نیست و داره کیف می‌کنه ، پس چرا من عشق و حال نکنم .
مشروبو که خوردم سرم گیج می‌رفت .
با همون حال رفتم تو اتاق و درو بستم .
رفتم سمت پنجره اتاق که باز بود، سرمو بیرون بردم تا حالم بهترشه .
همون لحظه صدای درو شنیدم . تا خواستم برگردم ببینم کیه که یه سایه تاریک جلومو گرفت . بعد هم یه چیز تیز مثل سرنگ تو دستم فرو شد و دیگه هیچی نفهمیدم .

با سردرد بدی چشمامو باز کردم .
سرم داشت میترکید .
به دور و برم که نگاه کردم تعجب کردم . اینجا کجا بود ؟ من اینجا چیکار میکردم؟
هرچقدر فک میکردم چیزی یادم نمیومد . فقط یادم بود به چیز نوک تیز رفت تو بازوم و بعد هیچی نفهمیدم .
به خودم که نگاه کردم دیدم همون لباسای دیشب تنم بود .
داشت کم کم یادم میومد . من دیشب رفته بودم تولد پگاه و بعد هم یه لیوان مشروب خوردم .
ولی بعدش هیچی یادم نمیاد.
به زور خودمو از تخت کشوندم پایین تا برسم به در و از خونه فرار کنم .
دستمو به لبه تخت گرفتم تا بلند شم ولی دستم خورد به لیوانی که کنار تخت بود و با صدای بدی شکست .
چند دقیقه بعد آریا با شدت درو باز کرد .
آریا اینجا چیکار میکرد ؟
تا دیدمش با همون حال بدم رفتم سمتش و گفتم : من اینجا چیکار میکنم ؟ مگه من دست تو امانت نبودم ؟ مگه قرار نشد دیشب منو برگردونی ؟ پس من اینجا چه غلطی میکنم ؟ جواب منو بده لعنتی .
آریا با همون حالت عصبانیش دستشو به نشونه تهدید سمتم تکون داد :
از من میپرسی یا از خودت ؟ خودت که دیشب خوش خوشانت بود و فک نکردی با ندونم کاریات چه بلایی سر خودت میاری و چه غلطی می‌کنی ؟ بزار بهت بگم که دیشب چی شد .
جنابعالی دیشب بعد از اینکه از پیش من رفتی ، مشروب خوردی و بعدشم که تا رفتی بالا ، حسابی مست کرده بودی و دری وری میگفتی .
منم تا از بقیه شنیدم که تو حالت بده زود اومدم اتاق ولی تا اومدم ، تو بیهوش شدی .
هیچکی نفهمید چرا و واسه چی .
خود من از همه گیج تر بودم . هیچکس با خوردن یه لیوان مشروب بیهوش نمیشه .
به خاطر همین هم بردمت بیمارستان .

نذاشتم ادامه بده ، دستمو گرفتم جلو دهنم . آریا چی داشت می‌گفت ؟ من مست کرده بودم ؟ رفته بودم بیمارستان ؟
چه بلایی داشت سرم میومد ؟
با داد گفتم : ساکت شو دیگه نمیخوام بشنوم
ولی آریا با داد بلند تری گفت : حالا که به اینجاش رسیدی میگی ساکت شو ؟
نمی‌خوای بدونی همه این بلاها رو کی سرت آورده ؟
بزار بگم هلما خانوم . این همه بلا رو پگاه سرت آورد ، اون سرنگی که تو دستت کرد ، اون لیوان مشروبی که خوردی دزش خیلی بالا بود.
میدونی یعنی چی ؟ یعنی مرگ . اونوقت تو احمق زود وا دادی و تا چشم منو دور دیدی زود عقدتو سر مشروب خالی کردی آره ؟
احمق تر از تو منم که زود بهت اعتماد کردم و فک کردم میتونم چند دقیقه تنهات بذارم . فک کردم عاقلی ولی از بچه پنج ساله هم عقلت کم تره . منه خرو بگو که فک کردم پگاه تولد معمولی گرفته ، نگو تولد فقط یه نقشه بوده واسه نابود کردن تو .
شانس آوردی زود بردمت بیمارستان وگرنه …
با داد گفتم : وگرنه چی ؟ ها
د یالا بگو دیگه . وگرنه چی

با یکم مکث گفت : وگرنه تو تا الان فلج شده بودی .
با شنیدن این حرف احساس کردم قلبم وایساد . اصلا نفهمیدم آریا چی گفت . دیگه توانی تو پاهام حس نکردم . آروم نشستم رو تخت و اشکام ناخودآگاه از چشمام میومد پایین .
آریا هم کنارم به دیوار تکیه داد و گفت : دیروز دکتر یه حرفایی زد .
سرم همچنان پایین بود و منتظر بودم ادامه حرفشو بگه .
_گفت هنوز اثر سرنگ تو بدنت هست . باید چند تا آزمایش بدی که مطمعن بشیم ایدز نگرفتی.
با شنیدن این حرف دنیا رو سرم خراب شد . من فقط یه تولد معمولی اومده بودم ولی حالا حرف از ایدز بود

دنیا داشت دور سرم می‌چرخید . نمی‌دونستم چیکار کنم . انگار یه مرده متحرک بودم که رو تخت نشسته بودم.
یعنی من الان ایدز دارم ؟
حرفای آریا عین مته رو مخم بود .
بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون ، منم سرمو آروم بین پاهام گذاشتم و گریه کردم .
از ته دل ، گریه ای که از یه دختر پررو و سرزبون دار بعید بود . ولی من دیگه عوض شده بودم . دیگه اون هلمای قدیم نبودم . اینو از وقتی آریا اومده بود تو زندگیم ، فهمیدم .
ازجام بلند شدم و رفتم سمت در تا از خونه فرار کنم . ولی آریا مثل اینکه از قبل ذهن منو خونده بود چون در قفل بود . با ناامیدی ازدر فاصله گرفتم و رفتم سمت تخت‌ .
تو فکر بودم که یهو چشمم خورد به پنجره اتاق .
رفتم سمتش ، از پنجره به بیرون نگاه انداختم که دیدم دو طبقه فاصله داشت . ریسکش زیاد بود .
باید از اینجا برم ، به هر قیمتی ، ولی اگه بیوفتم یه چیزیم بشه چی ؟
به درک ، واسم مهم نیس ، نهایتش اینه که از شر این زندگی کوفتی راحت میشم .
پنجره رو باز کردم. چشمامو بستم و با یک دو سه خودمو پرت کردم پایین .
از شانسم افتاده بودم تو باغچه و فقط گلی شده بودم .
قبلاً هم یه مدت دفاع شخصی و کاراته میرفتم ، به خاطر همین زیاد چیزیم نشد .
با سرعت دو از خونه زدم بیرون تا آریا منو نبینه . درو که باز کردم ، یه جای خیلی ناآشنا بود . محله رو خیلی نمی‌شناختم . چون به نظر بالاشهر میومد. با همون تیپ افتضاح و قیافه درهم رفتم سمت چند نفری که اونور خیابون بودن و ازشون پرسیدم .
همشون گفتن اینجا سعادت آباده.
دهنم کف کرد . یعنی آریا تو سعادت آباد خونه داشت ؟ به پگاه حق میدادم که نخواد همچین کسی رو از دست بده.
با زور و زحمت یه ماشین گرفتم و رفتم خونه .
مامان تا منو دید گفت : دختر این چه وضعیه ، چه بلاییه که سر خودت آوردی ؟ رفته بودی عیادت پونه ، خودت هم ناکار شدی ؟
_مامان الان اصلا حالم خوب نیست. بعداً واست توضیح میدم .
با همون حالم رفتم اتاق و درو قفل کردم.
دلم میخواست تنها باشم و تو تنهاییم بمیرم .
جوری که هیچکس نمرده .کاش با اون سرنگی که پگاه زد ، همون شب کارم تموم میشد . خودم به درک ، خانوادم چ گناهی کردن ؟
انقد گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد

***
با سردرد مزخرفی از خواب بیدار شدم . سردردم به خاطر گریه های دیشب بود .
فک کنم کل آب بدنم تجزیه شده بود . با همون حال از جام بلند شدم تا برم دانشگاه که گوشم زنگ خورد . آریا بود
حوصله نداشتم جوابشو بدم .
هرچی می‌کشیدم زیر سر آریا بود . اگه مجبورم نمی‌کرد برم مهمونی ، این همه بلا سرم نمیومد .

منم با همون نگاه عصبیم زل زدم بهش و منتظر بودم حرفشو بزنه .
صاف تو چشام نگاه کرد و گفت : حالت بهتره ؟
_مگه واسه تو فرقی هم می‌کنه ؟ من که مهم نیستم . تو فقط میخواستی منو اون مهمونی لعنتی ببری تا از شرم راحت شی . مگه همینو نمیخواستی؟
الانم برو پیش همون آتوسا جونت که اون شب باهاش هر و کر میکردی و صدای شلیک خنده هاتون تا آسمون میرفت.
_حتما مهمه که دارم ازت میپرسم . یه نگاه به رنگ و روم بنداز، نمیگی چرا از صبح دمغم ؟ چون دیشب تا الان نخوابیدم . فقط به این فکر بودم که نکنه تا الان بلایی سر خودت آورده باشی . بعد با انگشتش محکم یدونه زد به پیشونیم و گفت : چون می‌دونم یه ذره عقل تو اون کلت نداری . وگرنه با پای خودت نمی‌رفتی تو دهن اژدها .
ازم دور شد و کلافه دستی تو موهاش کشید .
بعد دوباره با عصبانیت برگشت سمتم : مگه من به تو نگفتم از پیشم تکون نخور ؟ د آخه مگه من به تو نگفتم لعنتی؟ من پگاهو خیلی خوب میشناسم ، از چشمامم بیشتر . من میدونستم اون یه نقشه ای تو کلشه ، به خاطر همین هم بهت گیر دادم ولی تو بازم کار خودتو کردی .
از دیشب تا الانم همش فکر این بودم چجوری از خونه فرار کردی . تو دانشگاه ک دیدمت خیالم راحت شد .
رفتم سمتش و گفتم : خیالت راحت شد ؟ باید هم راحت بشه.
تو فقط میخوای من باشم تا نقشه هات خوب پیش بره ، تو چی میفهمی شبا گریه خوابیدن و آرزوی مرگ کردن یعنی چی ؟ تو چی میفهمی تحقیر شدن و بی آبرو شدن یعنی چی ؟
هیچکدوم از اینا رو نمیفهمی ، چون فقط به فکر خودتی و خودت . اگه من ایدز داشته باشم چی ؟ میدونی چه آینده ای منتظرمه ، میدونی اگه خانوادم بفهمن چیکار میکنن ؟
نهایتش اینه که به چشم یه هرزه نگام کنن و تا ابد منو یه بی آبروی بیشرف میدونن . هزار تا دلیل و مدرک و منطق هم بیارم ، بازم فایده نداره .
اونوقت تو فقط پشت میزت میشینی و لم میدی ، بعد هم به هرکی خواستی دستور میدی .
با بغض داشتم همه اینا رو سر آریا داد میزدم . دیگه صدامم در نمیومد و نفسم به شماره افتاده بود . خواستم از در کلاس برم بیرون که آریا جلومو گرفت .
_صبر کن ، لااقل اینجوری نرو. شک میکنن .
بعد هم یه دستمال گرفت جلوم .
دستمال و با حرص از دستش کشیدم و رفتم دوباره نشستم رو صندلی
🍁🍁

پارت گذاری هر شب در کانال رمان من
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
5 سال قبل

سلام ادمین جان . این رمان ها را از کجا میاری ؟ یعنی کانال جداگانه زدند توی تلگرام ؟ یکی از دوستای من یه رمان داره می نویسه می خواد اگه بشه مثل این رمان ها بیاد توی اینترنت . باید چیکار کنه ؟

پاسخ به  ghader ranjbar
5 سال قبل

آیدییش را کجا بذاره ؟

پاسخ به  ghader ranjbar
5 سال قبل

آهان . ممنون

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x