سوگند با حالتی که هر لحظه ممکن است گریه کند، نگاهش میکند.
دوست ندارد بداند!
اما مینا ادامه میدهد:
– زنش بود. زنش هستم هنوز هم! یادم نمیاد طلاقم داده باشه.
سوگند مینالد:
– دروغ میگی!
مینا دست پر آمده بود.
صیغه نامهی محضری را مقابل سوگند می گیرد.
– بگیر… خودت نگاه کن. صیغه شش ساله خونده بودیم. فکر نمیکنم شش سال گذشته باشه! هنوز یک سال از مدت زمان محرمیتمون مونده. سیاوش شرایط ازدواج نداشت. قرار بود صیغه بمونیم تا عروسی بگیریم….
سوگند با دست لرزان، صیغه نامه را از دست مینا چنگ میزند.
با عجله پاکت را باز میکند.
انگار که حکم اعدامش را دیده باشد، با دیدن نام سیاوش صرافیان و مینا ابراهیمی، در کنار یکدیگر و عکس های چسبیده در سربرگ و مهر رسمی دفترخانه، دنیا بر سرش آوار میشود.
سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
هیستریک میخندد.
– امکان نداره! این ورق رو هرکسی میتونه درست کنه! به خاطر همچین چیزی زندگیم رو خراب نمیکنم!
مینا سری به نشانه تایید تکان میدهد.
فیلم روز محضرشان را، درون گوشیاش پخش میکند و گوشی را دست سوگند میدهد.
– حق با توئه. پس فیلم محضرمون هم ببین.
سوگند مات فیلم مقابلش میشود.
سیاوش با ورژنی جوانتر.
لاغرتر و لباس های ساده.
با لبخندی مردانه، دست دختر مو قرمز را میان دستش گرفته بود و حلقه را میان انگشتان کشیدهاش میانداخت.
خانواده ها بودند و محضر عقد…
همه چیز زیادی واقعی بود!
مینا با مظلومیت ساختگی ادامه میدهد:
– عقد کردیم. عقد موقت. قرار بود ازدواج کنیم. من یه مریضی سخت گرفتم. باید میرفتم خارج از کشور درمان بشم.
مکثی میکند و نفسش را با حسرت بیرون میفرستد.
– سیاوش به حاطر دانشگاهش نمیتونست بیاد. من رفتم. چند سال با بیماری جنگیدم. و حالا، وقتی خوب شدم، برگشتم تا خبر بهبودم رو به شوهرم بدم…. میبینم شب نامزدیشه! با دختری که هیچی از گذشتهش نمیدونه!
اشک سوگند روی گونهاش راه میگیرد.
اصلا آرایشش خراب بشود.
آرایش که به درد عروسِ مرده نمیخورد!
– بسه…
صدایش حتی به گوش خودش هم نمیرسد.
چه برسد به مینا که با نفرت، نگاهش میکند و بی رحم ادامه میدهد:
– میرم شرکتش، بهش میگم من برگشتم! برگرد سر زندگیت! منو نمیخواد… میدونی چرا؟ چون تو… تو زندگی منو خراب کردی! عشوهگری کردی برای شوهر من!
سوگند سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
با گریه…
با ناباوری…
کاش مینا بس میکرد.
تمام خاطراتش از روز اول با سیاوش از جلوی چشمش رد میشود.
دوری کردن های سیاوش، که پای حجب و حیایش گذاشته بود.
شیطنت های خودش و در آخر اختیار از کف دادن سیاوش!
مینا درست میگفت.
او عشوه گری کرده بود.
سیاوش مقاومت و دست آخر، مگر یک مرد چقدر توان داشت خودش را نبازد؟
یوسف پیامبر که نبود!
یک جایی باید پایش میلغزید… که لغزیده بود.
بد هم لغزیده بود.
تا آخرش هم پیش رفته بودند.
راه برگشتی نبود….
چرا سوگند یک لحظه فکر نکرده بود شاید سیاوش متاهل باشد؟ شاید درون یک رابطه باشد؟
کاش مینا تمامش میکرد!
جهانگیر شوکه به پیامی که از سوگند روی صفحهی گوشیاش ظاهر شده نگاه میکند.
احساس میکند پیام را دارد اشتباه میخواند.
یا حتی سوگند دارد شوخی میکند.
اما وقتی شمارهی سوگند را میگیرد و با تلفن خاموشش مواجه میشود، دستش را روی قلبش میگذارد.
با صدای لرزانی میگوید:
– آرش… آرش بیا!
آرش در حالی که جلوی آینهی قدی با کراواتش درگیر بود، ناکهان چشمش به صورت رنگ پریدهی جهانگیر میافتد.
بهت زده، کراوات را از دور گردنش باز میکند و سمت جهانگیر پا تند میکند.
– چی شده بابا؟ جن دیدی؟
جهانگیر گوشیاش را مثل شی داغی که دستش را میسوزاند، بی درنگ درون دست آرش پرت میکند.
– بب… ببین…. ببین این چی میگه؟
آرش گیج به صفحه موبایل جهانگیر نگاه میکند.
با دیدن پیام سوگند، روح از تن او هم پر میکشد!
عمو من واقعا متاسفم. میدونم حق نداشتم همچین کاری در حق شما انجام بدم. شمایی که منو بزرگ کردی و بیشتر از بابام برام زحمت کشیدی اما واقعا، هر طور به این قضیه نگاه میکنم، بیشتر میفهمم که نمیتونم زندگیم رو روی خرابه های زندگی یه نفر دیگه بسازم. دیر فهمیدم، اما بالاخره فهمیدم که من و سیاوش به درد هم نمیخوریم.
من دیگه حتی یک لحظه هم نمیتونم کنار سیاوش بمونم.
نمیگم کجا میرم اما، دنبالم نگردید.
گم نشدم که پیدام کنید.
خودم رفتم. ”
آرش چشمش را با درد بهم میفشارد.
بالاخره آن چه میترسیدند بر سرشان آمده بود.
جهانگیر با لکنت میگوید:
– تو… تو میفهمی این چی میگه؟ والا اگه یک کلمه از حرفاش رو فهمیده باشم!
آرش آب دهانش را به سختی فرو میدهد و سرگردان دور خودش میچرخد.
زیر لب هذیان می گوید:
– فهمید… بالاخره خودش فهمید! وای سیاوش…. سیاوش!
سریع گوشیاش را برمیدارد و شمارهی سیاوش را میگیرد.
برادر بخت برگشتهاش!
میخوای پارت ندی اصلا؟؟چون اصلا به درد نمیخوره اینجوری
مثلا جای حساس داستانته
با این وضع پارت دادن از شور و هیجان ک میفتیم هیچ
تازه داستانم یادمون میره
چرا اینقدر دیر پارت میدین ماهی به پارت کوتاه