رمان جادوی سیاه پارت 42

4.4
(28)

… یک ماه بعد …

الیس لباس دکلته و جلفی رو جلوم گرفت و با ذوق گفت :

_ وایی اینو دیگه بپوشی ماه میشی کلارا …

بی حوصله پوفی کشیدم و لباس رو از جلو صورتم کنار زدم که لباسو پایین گرفت و پوکر لب زد :

_ چیه؟! …
اینو هم نمی پسندی؟! …

با اخم سری به نشونه ی تایید حرفش تکون دادم که سارا با یه لباس دیگه به طرفم اومد و با شور و هیجان گفت :

_ وایی بچه ها اینو ببینین …

لباس رو بالا گرفت و بهمون نشون داد …
الیس خنده ی ذوق زده ای کرد و گفت :

_ این دیگه مخصوص کلاراس …

حرصی هوفی کشیدم و گفتم :

+ بچه هاااااا …
تورو خدا بس کنین ، من یه همچین لباسای تنگ و باز ای نمیخوااام … .

الیس عصبی یه پاشو کوبوند تو زمین و گفت :

_ عععع ، کلاراااا …
نا سلامتی میخوایم بریم پارتی هاااا ، میخوای با لباس ساده پاشی بیای؟! …

کلافه هوفی کشیدم و گفتم :

+ اصلا من نمیخوام بیام …
خودتون برید … .

سارا حرصی لباس توی دستشو پرت کرد روی تخت و لب زد :

_ وایی ، یعنی چی من نمیام؟! …
میخوای تامی رو تنها بزاری؟! … .

نفسمو محکم بیرون فرستادم و سکوت کردم …
نه که خیلی هم دوستش داشتم که نگرانش باشم تنها نباشه یه وقت ! …
صورتمو در هم کردم که همون لحظه در اتاق باز شد و افشین سرشو از لای در داخل کرد …
نگاهی به سه تاییمون انداخت ؛ تا چشمش بهم خورد ، متعجب گفت :

_ کلارا …
چرا هنوز اماده نشدی؟! …

سارا با حرص گفت :

_ خانوم لج کرده میگه اصلا نمیخوام بیام ! …

تعجب از رو صورت افشین پر کشید و جاشو به یه اخم بزرگ داد ، بی حوصله گفت :

_ بیخووود …
ما پایین منتظریم ، بدویید که ایلیاد اصلا از متنظر موندن خوشش نمیاد ‌…
تامی هم که از اون بدتر ! …

بعد از گفتن این حرفش در رو بست و رفت …
الیس عجله ای لب زد :

_ واییی ، بدو کلارا …
اماده شو تا تامی و ایلیاد کَله ی ما دو تا رو نکَندن ! … .

بی حوصله هوفی کشیدم و از روی تخت پا شدم …

* * * *

سرمو به پنجره چسبوندم و به قطرات بارون که از شیشه پایین می اومدن خیره شدم …
تامی دستمو گرفت توی دستش و بعد از بوسیدن پشت انگشتام ، لب زد :

_ خوبی؟! … .

آهی کشیدم و چشمامو آروم به نشونه ی آره باز و بسته کردم … .
یه ماه از افتادن اون ماجرا میگذره …
یه ماه میشه که ارسلان رفته و من ندیدمش ! …
تصمیم گرفتم همینجا بمونم و ما بقی زندگیمو با تامی بگذرونم …
چه بخوام چه نخوام دیگه من دختر نیستم که هرکاری دلم بکشه انجام بدم …
من حالا یه زنم و هیچکی جز تامی که خودش منو از دنیای دخترونم بیرون کشید ، نمیومد با من باشه …
بیشتر دلیل اینکه اینجا موندم ، ایلیاد و الیس و سارا و افشین بودن …
خیلی هر چهار نفرشونو دوست دارم …
و از کنار اونا بودن ، لذت می برم … .
به سختی تونستم ارسلان رو فراموش کنم …
به تامی هم توی این مدت ، وابسته شدم …
ولی فقط وابسته ، نه دلبسته ! … .
دستمو گذاشت روی دنده و دست خودشم گذاشت روش …
دیگه مثل قبلا ها ازش متنفر نبودم …
الان خالی از هر حسی ام ! …
خالی از هر حسی … .

* * * *

دستمو دور بازوش حلقه کردم که همون لحظه اون چهار تا هم اومدن …
لخندی به روشون پاشیدم و شیش نفری داخل عمارت شدیم …
نگاهمو به اطرافم دوختم …
وسط پیست رقص ، کلی دختر و پسر جَوون بودن که داشتن دو نفر دو نفر می رقصیدن …
صورتمو با زجر تو هم کردم ، اصلا فضا رو دوست نداشتم …
بازوی تامی رو سفت چسبیدم .‌..
میتونستم نگاه هیز و پر شهوت پسرا رو روی خودم حس کنم …
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، حالا نمیشد اصلا نمیومدیم؟! … .
از دست این الیس و سارا که مجبورم کردن بیام ! ‌…
هوفففففف … .

اینم از ایلیاد ، عشق خودمم😍😎
شخصیت اصلی پسر جلد دو ✌😉
اینم الیس جونممم🙌😌
شخصیت اصلی دختر جلد دوووو😅🤗

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
25 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ایرین
2 سال قبل

مرسی بابت پارت.

2 سال قبل

وای سارا جونم نمیخوام تو رمانت دخالت کنم ولی نمیتونم جلو خودم و بگیرم که این و نگم لطفا کلارا با تامی نباشه و عاشقش نشه خو؟/:
تهش با ارسلان بره
بعد مگه اونجا خارج نیست برای اونا مهم نیست که طرف بکارت داشته باشه یا نه|:

Helya
پاسخ به  صبا
2 سال قبل

😐😐😐😐به مولا همچین چیزی بشه صبا جون پارت میکنم

ایرین
2 سال قبل

شرط می بندم ناراحته😢 .وقتی کوتاه جواب می ده یعنی ناراحته 😥. دیگه اصلا راجب عکس ها نظر نمی دیم .خوبه؟

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂جووون
ولی دیروز ناراحت شدی الکی نگو سر به سرتون بزارم🥲
ولی چون دلت نیومد با جیگر و هلویی مث من قهر باشی زود دوست شدی🥲😂😂😂💖

atena
پاسخ به  ایرین
2 سال قبل

من دیگ کلا نظر نمیدم

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا دلم شکست…

z
2 سال قبل

ایلیادو بدین من برم🤭🤤🫀😂
مرسی ک کلارارو دادی ب تامی🥲✌🏿💋

ایرین
2 سال قبل

😢😢

Yeganeh
2 سال قبل

وای ایلیاد و آلیس چه عشقن ❤💜💖
ایلیاد چقده جذابه اصن اوففففففف😍😍
چه خوب شد ارسلان رف😌🙃
سارایی فقط یه چیزی …….. ببشید😓😢😇

Helya
2 سال قبل

سارای من باشعوره عااا
💖
سارا🥲پیامای شادو زود زود چک کن خو؟
من نگران میشم

hana
2 سال قبل

سلاممممممم .
خسته نباشید بچه ها .
امروز امتحانام تموم شد یه نفس راحت می کشم .🤪
رمان روخوندم .نظر ها رو هم خوندم .😛
بچه ها یه چیز می گم، این که اصلا به عکس ها توجه نکنید .حالا به جز سارا که گل خودمه 😘
ولی جدی متن براتون مهم باشه و شخصیت افراد داخل رمان .
پس شد به عکس ها توجه نداشته باشید .اوکی ؟
ناراحت هم نباشید اگه قرار باشه سارا جونم قلب خوشگلش❤️ با نظر های شما نازنین ها شکسته بشه هیچ وقت نمی یومد رمان بنویسه .شما نظر شخصی خودتون رو دادید ،یا شوخی یا جدی هر کسی علاقه ای داره مطمئن باشید سارا هم با انرژی های مثبت شما هست که رمان می زاره.
مگه نه سارایی؟🤪
راستی اینم بگم رمان خیلی خوبه همین طور هم پیش بره عالی تر میشه .😍😘😘

Helya
پاسخ به  hana
2 سال قبل

جون جون
✌حق
پایه چندمی مگگگگ
امتحاناتون چ دیر تموم شد

hana
2 سال قبل

قربونت 😘نهم .چون بچه ها بیشترشون تجدید شدن دوباره امتحان گرفتن 😂.فقط من و رفقیم تجدید ندیم 😂

hana
2 سال قبل

نشدیم

مهدیه
2 سال قبل

چرا عکسا باز نمیشن ؟

دسته‌ها

25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x