+عه کجا دارین میرین؟!
کوله خودش و فلورو انداخت رو پشتش
ــ سرما خورده…
باید ببرمش دکتر
فلور فین فین کنان از همه خدافظی کرد و رفت بیرون …
+مواظب خودت باش تو ام سرما نخوری
دیشب نخوابیدی میخوای منم باهاتون بیام؟!
لبخند منوی زد و اومد جلو بغلم کرد
ــ نه ممنونم
خوش بگذره…
همگی خدافظ….
👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀👀
☆هیلدا☆
+کیارش تو میگی چیکار کنیم؟!
بیخیال سیبشو پوست کند و تیکه تیکش کرد
ــ واسه چی عزیزم؟!
نوچی کردم و گفتم
+سه ساعته دارم واسه تو حرف میزنما!
میگم دلم راضی نمیشه اریک و اریکا رو بفرستم ماموریت..!
یه تیکه از سیبو با چاقو برداشت و گرفت سمتم
ــ هیلدا اونا دیگه بزرگ شدن!
دانشگاه میرن!
نگاهمون تو همدیگه قفل شد و ادامه داد:
ــ فلور و آیهان چند روز دیگه میرن ماموریت
کارولین داره آموزش میبینه
مارسل یه سالی میشه کارشو شرو کرده!
فقد موندن اریک و اریکا…
مطمئن باش چیزیشون نمیشه
هوففففف نمیخواستم واسه بچه هام اتفاقی بیوفته…
بعد از مرگ دلوین و آرسام،من شدم یه آدم دیگه..!
حتی خودمم خودمو درک نمیکنم …
تنها کسی که میفهمید حس و حالمو ، کیارش بود و هست …
☆اریک☆
نه!
مثل اینکه کل کل کردنای مارسل و اریکا تمومی نداشت
اعصابم حسابی خط خطی شده بود
عصبی داد زدم:
+بارمااان!
نمیخوای یه چیزی به اینا بگی؟!
ــ تو میگی چیکارشون کنم؟!
بدون توجه به حرفای ما به دعواشون ادامه میدادن …
اریکا ــ مارسل نرو رو مخ من ولم کن!
مارسل ــ نگرفته بودمت که بخوام ولت کنم…!
خونم به جوش اومد و گوشیمو پرت کردم سمت دیوار
+بارمان ، رادمان ، کارولین ، نیکلاس!
بیاین دنبالم
جلو چشمای متعجب اریکا و مارسل همه رو کشوندم دنبال خودم و هرکیو گذاشتم سوار ماشین خودش ، حرکت کردم سمت خونه…
☆مارسل☆
+ببین چیکار کردی؟!
گند زدی به روزمون!
عصبی نشست رو مبل و داد زد
ــ من گند زدم یا تو؟!
اول صبی کی بود منو کشوند تو حیاط همه پشتمو زخمی کرد؟!
پشیمون نبودم … .
باید مال خودم میکردمش … .
هر جور که شده..!
+باشه بیا بریم
ــ من با تو بهشتم نمیام!
کلافه دستی تو موهام کشیدم و تصمیم گرفتم از راه وحشی بازی کارو تموم کنم…
دستشو محکم کشیدم و دنبال خودم کشوندمش
ــ عاااایی کسافتتتت دستم شکست
+وختی عین آدم نمیای مجبورم اینجوری ببرمت!
انداختمش تو ماشینم و درو قفل کردم
+پس ماشین خودم چی میشه؟!
کمربند خودم و خودشو بستم و بدون توجه به حرفش راه افتادم
خیلی ناراحت بود از دستم …
همینجوری داشتم نگاش میکردم که دیدم یه مروارید از چشماش چکید
لعنت بهم…
طاقت نیاوردم و ماشینو نگهداشتم
درو باز کردم و پیاده شدم اریکا ام آوردم پایین
محکم بغلش کردم و دستمو دور پهلو هاش حلقه کردم
سرشو تو سینم قایم کرد و بازم گریه کرد …
+اشکات شیشه عمر منه…
میخوای از عمرم کم بشه؟!
سرشو تو گودی گردنم فرو برد و با صدای گرفته گفت
ــ نه ، نمیخوام …
ایسی خدا این مارسل چرا اینقدر کیوته…😍😍😍😍😍آقا این مقاله منبع کسی جرات ندارم بیاد سمتش🤔حالا بیایید تا براتون بگم…..
مراسم چرا برای رژژژژ زدن؟؟؟؟🤔🤔
چرا فقط بگو چرا دلوین و ارسام مردن چرا اخه خیلی خوب بودن که حتی به هم نرسیدن 🥺😖😭😐😐
دقیییقا 😢
هقققق😭😭😭💔
آقا این ماله منه کسی جرات نداره بیاد سمتش…
این کیبورد این طوری مینویسه🤣🤗😍😍😍😍
رمانت خیلی قشنگیه ادامه بده🌺🌻🌸🌸
نه آیهان هیزه دوسش ندارم من من😪ماله خودت فلور جون….
لازم نیست به یچسارا بگی کاره خودت رو انجام بده نه🤣🤣🤣🙈