♡فرآنسه ♡ 3 ماه بعد♡
+پسر بابا چطوره
بگو بابا ، بگو ماما
دلوین ، همونطور که اریکا تو بغلش بود اومد طرفم و با دست ازادش یه دونه زد تو سرم
ــ اخه اون بچه 3 ماهه میتونه حرف بزنه؟!
لبخند گشادی تحویلش دادم و دستشو گرفتم ، نشوندمش رو مبل و به اریک اشاره کردم
+پسر منه هاااا!
بایدم حرف بزنه!
ــ ایششش!
خب حالا!
دختر به این جیگری دارم…
ناناز ، مامانی ، باهوش ، اروم ، زیرک!
اخم ریزی کردم و رو بهش گفتم
+دختر خودمم هستااا
همه اینایی که تو گفتیو ، اریک منم داره!
ــ اصن هر دوتاشون فرشته خودمونن!
چرا دعوا میکنیم سرشون؟!
تو گلو خندیدم و شونه ای بالا انداختم
+نمی…
داشتم حرفمو میزدم که یهو بدنم داغ شد!
همونطور که دلوین از خنده ریسه میرفت ، من از عصبانیت قرمز شده بودم …
+اهههههه شک دارم این پسر من باشه!
رو من جیش میکنیییی؟!
تو دلم گفتم
“فدای خنده هات ، لبات به خنده وا شه همیشه ، دیگه هیچی از زندگی نمیخوام!”
دوماه گذشت و زندگی داشت خوب پیش میرفت تا روزی که …
+بیا شام بخووووریم دلوین ، بدوبیا!
هوففف یه شب تنها بودیما! حالا اگه اومد…
رفتم تو اتاقمون تا بکشونمش پایین تا حداقل یه چیزی بخوریم…
درو که باز کردم دلوین افتاده بود رو تخت و دفترچه خاطراتم تو دستش بود …
دویدم طرفش و تکونش دادم
+دلوین ، دلوییییییین پاشوووو لعنتی پااااشوووو
ولی انگار فایده نداشت …
ضربان قلبش ضعیف بود ، فوری رسوندمش بیمارستان …
دکتر که از اتاقش اومد بیرون دویدم طرفش و با غم زیادی که تو صدام موج میزد گفتم
+چیشد …
چیشد زوددد بگو
ــ ا..ایشون … ایشون قلبش مشکل شدیدی داره ، باید پیوند زده بشه..!
ولی ، ولی فعلا قلب واسه پیوند موجود نیست …
مگه ، مگه اینکه خودتون یکیو پیدا کنید که گروه خونیش با خانومتون یکی باشه..!
اینو که شنیدم کل دنیا دور سرم شروع کرد به چرخیدن …
تکیه دادم به دیوار و آروم زانو هام سست شدن و افتادم رو زمین..!
تو راه بودم و عصابم خراب بود…
ماشینو محکم نگهداشتم و با مشت کوبیدم رو فرمون …
پیداره زدم و تکیه دادم به پشت ماشین …
بلند داد زدم
+لعنت به من
لعنت به زندگی
لعنت به شانس نداشتم!
لعنت به این دنیای کثیف
لعنت به … لعنت به همه چیییی
🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻
نشستم رو به روی هیلدا که چشاش اشکی بود و با چشای سرخم بهش زل زدم …
شایلیم کنارش بود …
+هیلدا …
دلوین به قلب نیاز داره …
اینجام یه قلب که مناسب دلوین باشه ، ندارن!
م..من ..من قلبمو بهش میدم ، گروه خونیمون یکیه
با گریه و بلند و عصبی از رو مبل بلند شد و گفت
ــ نههه نه من نمیذارم نمیذاااارم تو بری ، خودم ..
خودم باید کمکش کنم
بلند شدمو همونطور که میرفتم سمت در ، بلند گفتم
+بهش بگو که عاشقشم..!
ــ نه نه نه نرو آرسااام
ولم کن شایلی تورو خدا ولم کن..!
دستی به چشمای نم دارم کشیدم و زود از عمارتشون خارج شدم …
🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀🚶♀️🥀
صبح روز بعد…
+میتونم ، میتونم برای اخرین بار ببینمش؟
دکتر ــ هوفف بله ، میتونید برید…
رفتم داخل اتاقش و کنارش نشستم ، چرا نشد باهمدیگه باشیم ..!
چه زندگی کوتاهی بود..!
+نمیگم نمیترسم ، چرا …
میترسم ، میترسم از اینکه بعد من چیکار میخوای بکنی…
میترسم از اینکه بچه ها منو ندیدن و باید ترکشون کنم
دستشو سمت لبم بردم و بوسیدمش …
+دلوین …
این قلبِ لعنتی ، خوب بلده عاشقی کنه …
عاشق باش ، ولی فقد عاشق بچه ها
تو اون حال خندیدم و گفتم
+بفهمم با یکی دیگه ازدواج کردی میام میکشمتا!
از اون پرستار بخش بپرس ، خیلی اومدم بهت سر زدم …
دیگه نمیتونم صدات بزنم ، پس همین الان بهت میگم …
عشقم ، عزیزم ، نفسم!
دلوین خانوم خوشگل!…
دوست دارم..!
اشکامو پاک کردم و اماده شدم برای رفتن به اتاق عمل..!
♡هیلدا♡
معلوم نییست باید کجا برم ، باید چیکار کنم …
هر دو تو اتاق عمل بودن و حالا 8 ساعت از رفتنشون میگذشت که دکتر اومد بیرون …
چشاش خیس خیس بود و خبر از اتفاق بدی میداد …
با نگانی رفتم پیشش و گفتم
+چیشد .. چیشدددد دکتر!؟
دستکششو در آورد و چشماشو پاک کرد …
ــ و..وختی قلب وینسلت رو آماده پیوند کردیم ، خانوم رادمنش .. خانوم رادمنش ، ضربان قلبش وایستاد …
خنده عصبی کردم و چشمامو مالوندم …
+داری .. داری الکی میگی دیگه
اره داری الکی میگی!
ــ نه …
هر دو … هر دو از دست رفتن!
اینو گفت و رفت …
همونجا بیهوش شدم و افتادم رو زمین …
#زمان_حال
☆اریکا☆
ــ و … و این .. این شد که شمارو .. شمارو ما بزرگ کردیم …ی..ینی من ..من خاله شما هام …
تا به خودم بیام خیلی طول کشید ، اریک دیگه پیشم نبود ، مثل اینکه رفته بود بیرون …
اشکامو پس زدم و با لکنت گفتم
+م..م.من میرم ..
من میرم .. میرم بیرون …
از رو مبل بلند شدم و خواستم برم که مارسل گفت
ــ بذار باهات بیام
مامان ــ مارسل …
بذار تنها باشه
حرکت کردم سمت کافه ای که قبلا میرفتم اونجا ، نشستم اخرین میز کافه
به اتفاقای اخیر فکر کردم
اینکه نیکلاس مرد ، اینکه یه مدت روانی شدم
اینکه من … من و اریک بچه های آرسام و دلوین بودیم…
اینکه از خلاف کشیدیم بیرون …
ولی ، ولی من باهاش کنار میام …
مطمئنم اریک ، اونقدرا عاقل هست که بفهمه هیلدا و کیارش مثل یه پدر و مادر برامون زحمت کشیدن …
تو همین فکرا بودم که حضور یکیو بالا سرم حس کردم
ــ خیلی خوش اومدید خانوم…
چی میل دارید؟!
نفسمو کلافه بیرون فرستادم و گفتم
+قهوه ، یه قهوه لطفا..!
ــ شیرینش کنم یا …؟!
+تلخ …
یکم که دور شد اروم با خودم گفتم
” تلخ..!
به تلخی حقیقت..!”
☆راوی☆
آیهان و پسرش
اریک و اریکا با حقیقت زندگیشون کنار اومدن و بچه هاشون که به دنیا اومد ، با عشق به زندگیشون ادامه دادن .
مرگ عاشقانه دلوین و آرسام ، باعث شد مسیر زندگی بچه هاشون عوض بشه …
آیهان و ماندانا هم باهمدیگه ازدواج کردن و صاحب یه پسر شدن ..
ـــ
امیدوارم دوس داشته باشین …
و ممنون ع اینکه دنبال کردین …
پایان …
دستت درد نکنه عالی بود مخصوصا ارسام و دلوین…
بهترین ارزوهااا
عالی بود من که خیلی دوست داشتم.
حقیقت تلخی هم که داشتن وبایدمیفهمیدن.
خلاصه کا من خوشم اومد.💓💖💋❤
عالی بود خواهری ، ارزوی بهترین چیزا رو واست دارم رفیق فابم …
دستت طلا ، بمونی برام 🍃😄
قربونت بشم مننننن اکسیژن😂🍃💜
ممنون بابت رمان خوبت
واقعا که آرسام و دلوین عاشقانه مردن فکر کنم دلوین احساس کرد دیگه آرسامی وجود نداره که نتونست بدون آرسام دوام بیار و مرد من که خیلی ناراحت شدم بخاطر مرگشون و اشکم دراومد
ولی خوشحالم که پایان خوبی داشت
ممنون عاااااالیییی بوووودددد
ایشالا همیشه موفق و البته خوشحال باشی❤
فلورجونی عزیزم عالی بود❤💋
درخشیدی♥️
سلام گلم…
بینظیر بود…
فقط اومدم بگم رمانت بی نهایت عالی بود و خعلی دوس داشتم👌❤
خسته نباشی موفق باشی 💞💓
خیلی دوست دارم….💜
نه بابا برای چی قهر کنم به چه دلیل ؟؟!
مگه اصلا میتونن قهر کنم با تو ؟!
عالی بود مثل همیشه❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
فلی فلفلی اسم پارت بعد چیه
اسم فصل بد اشتباهی نوشتم پارت 🤦♂️
خیلی خوب بود خسته نباشی فلور جان💓
امیدوارم تو همه مراحل زندگیت موفق باشی😘💝
سارا پارت نمیزاری امشب.؟.
نمیدونم،شاید گذاشتم…
عالی بود فلور خیلی خوب بود باهام تو شاد در ارتباط باش و امیدوار🖤🖤💙💙❤️❤️
امیدوارم رمان های جدیدی بنویس و در سایت بزاری❤️❤️💙💙
«بچه ها پیام بالا برای همه بود »❤️❤️💙💙
این پارت از تمامی پارتات بیشتر جذبم کرد💔
قلمت پایدار💜
سلام عالی بود و خیلی جذاب💕 این فصل رو خیلی قشنگ نوشتی👏🙂
ادامه داره؟😐😘💕
نه ادامه ندارح … .
دیونههههههههههه
آخه آدم انقدر عاشق دیگهههههههه؟؟؟؟؟
تازه دوتا
عالی بود خیلییییییییی یه قسمتیشم از فصل پیش بود ولی خیلیییییییییییییییییییییی کیف کردم دستت درد نکنه