رمان نیمه گمشده پارت 27

4.2
(13)

اهنگ تموم شد ، فیلم رو قطع کردم و یه دور خودم گذاشتم پخش شه ببینم خوبه واسه استوری کردن یا نه ! …
همون موقع بود که ارکا اومد ، نشست تو ماشین …
دو تا بستنی دستش قیفی بود ، مثل بچه ها ذوق زده کف دستامو بهم کوبوندم و خوشحال گفتم :

+ آخ جوون ، بستنی قیفی ! …

خنده ی کوتاه و ریزی کرد …
ابرویی بالا انداخت و متعجب گفت :

_ اینقدر بستنی دوست داری؟! …

اوهومی تو گلویی گفتم و خیره به بستنی ، با شهوت لب زدم :

+ اوفف ، آره …
سارا بیشتر تو فاز لواشک و ترشی و اینجوری چیزاس …
منم ترشی دوست دارماااا ، ولی خوب شیرینی بهتره ! …
حالا رد کن بیاد … .

دستمو به طرفش دراز کردم که دستشو عقب کشید و با بدجنسی گفت :

_ نوچ نوچ نوچ ، شرط داره تا بدم بهت …

اخم ریزی کردم و با عقب کشیدن دستم ، عصبی گفتم :

+ یعنی چی؟! ‌…
خسیس بازی در نیار دیگه …

جدی گفت :

_ یه لب بده تا بهت بدمش … .

با بهت گفتم :

+ چی؟! …

ساکت خیره به چشمای متعجبم ، پلکی زد که با حیرت گفتم :

+ شوخی نکن دیگه آرکا ، بده بستنیمو ! … .

با تحکم گفت :

_ لب ! …

خسته نفسمو بیرون فرستادم …
لبامو روهم فشردم و با انداختن یه نگاه ریز به اطراف ، با زجر گفتم :

+ آرکاااا …
آخه اینجا که نمیشه ، اینهمه ادم دورمونن ! …

بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت :

_ اونش دیگه به من ربطی نداره ، من لب میخوام تا این بستنی رو بهت بدم …

کلافه پوفی کشیدم ، چند لحظه ساکت با نگاهم اطرافمونو زیر و رو کردم …
یکهو خودمو رو صندلی جلو کشیدم ، دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و لبامو بی وقفه گذاشتم رو لباش …
وحشیانه و حریص شروع به مکیدن و گاز گرفتن لباش کردم …
آروم لبامو مک میزد و همراهیم میکرد …
لعنتی ، چقدر خواستنی بود ! ‌…

💔 سارا 💔

با رفتن فلور ، حسابی حوصلم سر اومده بود ! …
تصمیم گرفتم برم سراغ آرتا و یکم سر به سرش بزارم …
بعد از اطمینان از مرتب بودن وضع و اوضاعم ، از خونه بیرون زدم … .

🖕🏿💜🖕🏿💜🖕🏿💜🖕🏿💜🖕🏿💜🖕🏿💜🖕🏿

زنگ واحدشو زدم ، بعد از چند لحظه صدای خستش به گوشم رسید :

_ کیه؟! …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :

+ منم ، سارا … .

صدای قدمایی که لحظه به لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد به گوشم رسید و بعد در خونه باز شد …
قامت ورزیده ی آرتا تو چارچوب در قرار گرفت …
چشماش قرمز بود ، انگار …
انگار گریه کرده بود ! …
بی حوصله و اخمو گفت :

_ بنال …

بهت زده و محو چشاش ، لب زدم :

+ تو ، تو گریه کردی؟! …

دستی به چشماش کشید و عصبی گفت :

_ چیکارم داری سارا؟! …

بی توجه تسبت به لحن عصبی و تهدید گرانش ، گفتم :

+ چرا گریه کردی؟! …
هوم؟! …

کلافه پوفی کشید ؛ دو قدم بهم نزدیک شد و با کوبیدن تو قفسه ی سینم و هل دادنم به عقب ، با صدای نسبتا بلندی کسل گفت :

_ فوضولیش به تو نیومده پشمک …

ضربش خیلی محکم بود ؛ سینم درد گرفته بود ولی بدون هیچ اعتراضی ، نگران از بابت حالش گفتم :

+ چِت شده آرتا؟! ‌…
مطمعنی خوبی؟! …

دندوناشو عصبی وار روهم سابید …
صبرش به ته رسید و خودشو بهم رسوند ، وحشیانه یقمو گرفت تو مشتاش و داد زد :

_ به تو هیچ ربطی نداره من چمه ! …
گورتو گم کن حشره تا بگا ندادمت … .

آروم پلکی زدم ، حالش بدجور وخیم بود …
صورتش از خشم قرمز و کبود شده بود ،  تو چشاش رگه های قرمز موج میزد …
نگاهم تو صورتش به گردش در اومد ، نباید اینطوری ولش میکردم …
طی یه تصمیم یهویی ، صورتمو جلو بردم و لبامو گذاستم رو لباش …
با آرامش شروع به مک زدن لب پایینیش کردم …
چند لحظه ی اول هیچ عکس العملی نکرد ولی یهو انگار به خودش اومده باشه ، هلم داد عقب و ازم جدا شد … .
چند قدم عقب رفتم تا جایی که پشتم به دیوار برخورد کرد …
خیره به چشمام با صدایی دو رگه فریاد زد :

_ تو و اون رفیق دو تا هرزه ی کثافتین …
من مثل آرکا کصخل نیستم که گولتونو بخورم ! …
من ضربه دیدم ، میفهمی حرومزاده؟! …
شماها هم بهتره زودی گورتونو گم کنید و از این ساختمون گمشید بیرون تا خودم ترتیبتونو ندادم ! ‌… .

قدرت حرف زدن رو از دست داده بودم …
با دهنی باز شده بهش خیره شده بودم که برگشت و داخل خونش شد …
در رو محکم بست و منو با یه دنیا بهت و تعجب تنها گذاشت … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان وان یکاد 4.2 (28)

۱ دیدگاه
خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که جنینش حلاله و بهش تهمت هرزگی…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان غبار الماس 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل…

دانلود رمان ارباب_سالار 2.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری رو نداشته همیشه له…

دسته‌ها