با دست به داخل اتاق نازدار اشاره میکند _بفرمایید خان داداش وارد اتاق میشوم نازدار روی تخت دراز کشیده با دیدن من رویش را برمی گرداند و به دیوار زل میزند _مهران! _بله خان داداش! _برو بیرون
خلاصه: احسان عزیزکردهی حاج رضا، عاشق گل بهار میشود؛ دختری یتیم اهل جنوب که با مادربزرگش زندگی میکند و شاگرد خواهر احسان است. آنها بهم دل میبندند و باهم ازدواج میکنند. ولی گل بهار با درگیر شدن با حاج رضا،
_ آره ، آره عزیزم … نگران نباش لادن با گریه و حالی بد خندید صدای زمزمهاش را تنها خودش شنید _ با من مهربون نباش عوضی… ساواش با لیوانِ آب قند برگشت
ناخواسته با نگرانی دوباره اشک از چشمان افسون سرازیر شد… -حالت خوبه…؟! خیلی ترسیده بودم…! با اشاره اسفندیار اتاق خالی شد. پاشا همانجا روی تخت کنارش نشست و پیشانی اش را به پیشانی چسباند… -تا
پروانه با قدم هایی سبک از در بیمارستان بیرون رفت و روی بالاترین پله ایستاد . هوای لطیف فروردین ماهی صورتش رو نوازش می کرد . نفس عمیقی کشید و بوی گلهای بهاری رو درون ریه هاش حبس
رعنا نفهمید چطور خودش را در فضای زیر راه پله مچاله کرد و با یک دست جلوی دهانش را چسبید. موقعیتش جوری بود که رویش به سمت در کوچه قرار داشت و نیم رخ معین درست
᭄ افسار اسبم را به خدمتکار می سپارم و نگاهم روی مونس و نازدار که با خنده به سمتم می آیند خشک میشود از یک طرف از من میخواهد زندگی خوبی داشته باشد و از طرف دیگر با
کی فکرش و میکرد هرمز خان همچون حرفایی بلد باشه؟ حتی زورگویی هاش که بوی غرور میداد هم عاشقانه بود. ناز خریدن های مردونه ش دوباره دلارای عاشق و مجنون رو عاشقش میکرد.
بی حوصله همه رو دور دستم پیچیده و یه گره شل با خودشون پشت سرم میزنم. تنها یک نگاه به سرویس بهداشتی میگه کسی داخلش نیست و بیرون از اتاق دنبال غایب بزرگ میگردم. _هامرزززز!؟ به نظر هیچکی توی
لبخندی زدم و سرم را کمی عقب بردم تا بتوانم گردنش را ببوسم. کودکی، شیرینترین دوران زندگی بود. دقیقاً آن قسمتی که شیرینش میکرد، از دو عالم فارغ بودی و غم هیچچیز را نداشتی. امشب حس و
خلاصه : دلیا دختری که بعد از مست دستگیر شدن، مجبور به همخونه شدن با پسرعموی دخترباز و عیاشش که نامزد داره میشه و یک شب وقتی مست میکنن حامله میشه و…
اخم های حامد درهم شد. – پس بدون که جز من، یه حیوون دیگه هم تو زندگیت بوده! تنها نگاهش کردم. – یه حیوون که گرچه عمر رابطه ش باهات کمتر از من بوده، اما خب نزدیکتر از من
خلاصه : حریر دختر کوچیک یه خانواده متمول و سرشناسه، خانواده ای که بخاطر اعتقاداتی که دارن ازدواج ها اکثرا فامیلی هست و ارتباط با جنس مخالف در خارج از مهمونی خانوادگی ، کاملا ممنوعه! بعد ازدواج خواهر حریر، کسی به خواستگاری حریر میاد که اون رو قراره با روی پنهان خانواده آشنا کنه، به شخصیت مخفی بقیه اعضا … حریر دچار سر در گمی عظیمی میشه، حس میکنه حتی
خلاصه : من وفا 25 ساله، پسری عیاش و خوشگذران، قدر دختری عاشقانه دوسم داشت و ندونستم و سر یه دعوای بچگونه راهمون ازهم جدا شد و هما هم از لجمن با پسر عموم ازدواج کرد! حالا بعد چند سال به قول خودش مثل بختک افتادم…
خلاصه: یه دختر با یه سرگذشت غمگین، دختری که مادرش فرار کرده و پدرش یه الکی بی خانمانه. از همه ی جهان طرد شده و هیچکس دوستش نداره…اون دختر منم! فریحا نور. دنیای غمگین خودم رو پر از نقش و سکانس کردم من عاشق بازیگری بودم. میخواستم یه روز بزرگ ترین بازیگر ترکیه بشم، اما توی دنیایی زندگی می کردم که زن ها رو جدی نمیگرفتن و یکی از
خلاصه گلبرگ ، زن مطلقهاے که از خانواده طرد شده و با دخترش به تنهایے زندگے میکند . ماجرا از نقل مکان گلبرگ شروع میشود و تعویض مدرسهے نوال . در پے این نقل مکان اتفاقاتے براے نوال میافتد که گلبرگ را وادار به پیگیرے این اتفاقات میکند ..
♥️خلاصه: رضا شرخر برای ترسوندن سالاری، دخترش عسل رو میدزده.. اما قبل از گرفتن پولش، سالاری به طرز مشکوکی بر اثر تصادف کشته میشه.. رضا مجبور میشه عسل رو آزاد کنه.. عسل شکایت میکنه و پلیس رضا رو دستگیر میکنه.. عسل برای آزادی رضا شرط میذاره که اگه میخواد آزاد بشه باید باهاش ازدواج کنه چون قاتل پدرش رو شناخته ولی نیاز به کمک داره تا..
🌼خلاصه: سمرا دختری از قوم عرب که عاشق بیژن پسری تهرانی و دانشجو در شهر آنها می شود. بیژن به قصد سرگرمی و دوستی دو روزه به سمرا نزدیک می شود ولی با اجبار خانواده ی دختر مجبور به ازدواج با سمرا می گردد. سمرا از خانواده خودش طرد و وارد خانواده ای می شود که به عنوان عروس پسرشان قبولش ندارند…