رمان آنرمال پارت ۱۲

4.2
(17)

 

 

 

*آرمین*

 

 

درو محکم بستم و با بیتفاوتی محض برگشتم داخل.

دختره ی نق نقوی دوهزاری فکر کرده برای من اهمیت داره ناراحت شدنش!

بجای اینکه ازم تشکر دو قورت و نیمش باقیه که چرا لطف کردم و آوردمش اینجا!

کله ی باباش!

همچین حرف میزد انگار دختر ملکه ی انگلستانه!

قدم زنان برگشتم جایی که ساکم رو گذاشته بودم.

همون موقع مامان با صورتی خوابالود از اتاقش بیرون اومد و غرولند کنان گفت:

 

 

-اهههه! سگ تو روحت آرمین.. دو دقیقه اومدم کپه مرگمو بزارم مگه تو و اون دوست دخترت گذاشتین!؟الان باز میخواد بری و یه لنگه پا کنار یه مشت افاده ای وایسی و پشماشونو بند بندازی!

آخ گردنم…

 

 

اخم کردم و با خم شدن و برداشتن ساکم گفتم:

 

 

-اون دوست دختر من نبود!

 

 

انگار اصلا این حرفمو نشنیدچون درحینی که به سمت توالت می رفت و موهاش رو با کش میبست گفت:

 

 

-آحه تو که نمیتونی عین آدم با دوست دخترات رفتار کنی چرا اصلا باهاشون دوست میشی؟! یا کتکشون میزنی با فراریشون میدی یا فحششون میدی…تو آدم نمیشی!

 

 

ساکو روی دوشم انداختم و با عصبانیت گفتم:

 

 

-ای باباااا…میگم اون موجود سمی دوست دختر من نبود! این صد بار …عجب گیری دادیا شقی جون!

 

 

در توالت رو وا کرد و با دراز کردن دستش به سمتم، عین یه خرس وحشی که خون دیده باشه گفت:

 

 

-صدبار بهت گفتم منو شقی صدا نزن وقتی بهم میگی شقی حس میکنم میگی جقی! این هزاربار!

 

 

لبامو جمع کردم و با فرستادن یه بوس و زدن یه چشمک گفتم:

 

 

-آی لاویو شقی!

 

 

پاشو بالا گرفت و دمپایی توالتو پرت کرد سمتم و همزمان بلند بلند گفت:

 

 

ا!گوش کن ببین چیمیگم…میری مکانیکی بلکه دو قرون پول دربیاری حق نداری وقتتو تو اون باشگاه لعنتی پیش اون کیومرث عتیقه تلف کنی!

 

 

جواب و اهمیتی به حرفهاس تکراریش ندادم و از خونه زدم بیرون.

دستمو بردم توی جیب و سوئیچمو بیرون آوردم و همزمان از در ساختمون زدم بیرون…

چشمم به مجی، که تکیه داده بود به ماشین و بیقرارانه پاشو میجنبوند افتاد پرسیدم:

 

 

-تو اینجا چیکار میکنی نفله؟

 

 

تکیه از ماشین برداشت و جواب داد:

 

 

-اعصاب موندن تو خونه و تخمل غر غرای مامان رو نداشتم!

 

 

در ماشین رو وا کردم و بعداز اینکه ساکمو پرت کردم عقب، پشت فرمون نشستم.

اونم کنارم تشست و اولین چیزی که پرسید این بود:

 

 

-شیلو کو؟ چیکارش کردی!؟ کجاست؟ نمیخواد باهامون بیاد!

 

 

با صورتی درهم و حین روشن کردن ماشین گفتم:

 

 

-اه اه اههه! اسم اون چندش رو پیش من نیار! سم خااصه! از خونه پرتش کردم بیرون!

 

 

دستمو گرفت و با وحشت پرسید:

 

 

-چیبییی؟ تو چیکار کردی؟ پرتش کردی بیرون!؟

 

 

ماشین رو روشن کردم و حین رانندگی جواب دادم:

 

 

-آره…نکبت زیادی بچه پررو تشریف داشت.جای اینکه پشت دستمو ببوسه و ماچ بکنه و احترام چینی و سامورایی واسم بجا بیاره که نذاشتم تو ماشین بخوابه یا واسه ننه لش لو بره کجا بوده بردمش خونه و خانم افاده ای دو قورت و نیمش باقی بود که چطور به خودم اجازه دادم بدون اینوپکه بهش بگم ببرمش…خب به من چه که خواب مرگ تشریف داشت!

جنده خانم!

 

 

کف دستشو محکم زد به پیشونی خودش و گفت :

 

 

-واااااای!! پس بگو ریدی به شانس و اقبالمون! لعنتی میدونی اون دخترکی بود؟

 

 

بیفاوت شونه بالا انداختم و گفتم:

 

 

-هر کی! هر پدرسوخته ای میخواد باشه! من که حالم ازش بهم میخوره!

شک ندازم هیچ عن آقایی باهاش دوست نمیشه عن خانمو!

 

 

با حرص و جوشی که دلیلش رو نمی فهمیدم گفت:

 

 

-وای وای آرمین گند زدی گند زدی..گند زدی…اون یه شانس بود…یه شکار عالی بود…

 

 

خندیدم و به طعنه پرسیدم:

 

 

-چرا اون صورت سگی باید یه شانس باشه!؟

 

 

دستشو محکم زد جلو ماشین و گفت:

 

 

– … لامصب چون اون دختر فرزاد فروزنده اس!

 

 

بینیمو جمع کردم وپرسیدم:

 

 

-اون دیگه چه گهیه!؟

 

 

رو صندلی چرخید سمتم و با بالا گرفتن دستهاش و گرد و درشت کردن چشمهاش جواب داد:

 

 

-یکی از غولای صنعت خودرو…لامصب ثروتش اونقدر زیاده که ده نسل بعدش هم اگه فقط بخورن و بخوابن و برینن هم باز پولدارن که مثل شاه زندگی کنن…وای وای! تو یه شانس رو از دست دادی…

یکی که میتونستی به واسطه یه کوچولو از پولای توی جیبش تمام مشکلاتتو رفع و رجوع کنی!

 

 

باورم نشد و حس کردم اون یه چیزی زده که داره این حرفهارو راجع به اون دختره ی بدردنخور و لوس میزنه…

 

*****

 

در ماشین رو بستم و با فرو بردن دستهام تو جیبهای گرمپوش ورزشی تنم، قدم زنان سمت مکانیکی رفتم.

مجی هنوز هم داشت دنبالم میومد و پشت سرم ور ور های بیخودی میکرد.

سرمو کج کردم و انگشت کوچیکه ام رو تو سوراخ گوشم فرو بردم و شروع کردم تکون دادنش.

یه بند حرف میزد.بدون توقف!

عاجز از توضیح میزان ثروت آدمای خیالی توی سرش گفت:

 

 

-اههههه! بابا آرمین،

جون شقی تو کتت بره دیگه!نمودی ماروووو ای بابا…فکم درد گرفت از بس واست سخنرانی کردم…

 

 

ایستادم و بعداز اینکه چرخیدم سمتش به گوشم اشاره کردمو گفتم:

 

 

-بفرما! تحویل بگیر!اونقدر ور زدی ،ور زدی، ور زدی که پرده ی گوشم میسوزه

 

نیشخندی زدم و خواستم چند قدم باقیمانده رو سریعتر راه برم که سد راهم شد و تلفن همراهش رو ،روبه روی صورتم گرفت و گفت:

 

 

-ببین…خودت ببین…تو فکر میکنی من دارم چاخان میکنم که شیلو دختر یه ابر میلیاردره ولی این مدرک…خودت ببین…

 

 

سر انگشتشو زد رو عکسی که تو اینستا آورده بود.

به یه تصویر که گویا یه مهمونی خونوادگی منتها از نوع عیونیش بود اشاره کرد و بعدهم گفت:

 

 

-این صفحه ی مجازیه فرزاد فروزنده اس!

این عکس یکی از این مهمونی های کوچولوشونه…خداییش اسم نصف بیشتر میوه های روی میزشو بلد نیستم…حالا اینا به کنار بگو کی کنارشه!؟

 

 

– عمه ام !؟

 

 

دماغشو چین داد و گفت:

 

 

-عنشو درنیار شوخیه مگه! خوب نگاه کن.آهان! چشماتو بابا قوری کن و خوووووب ببین…دست راستش شیلو ایستاده دست چپش هم که زنش و پسر کوچیکش!

داداش! وقتی بهت میگم این دختره کندوی عسله نگو نه!

 

 

ایستاد بودم و به اون تصویر نگاه میکردم.

دستمو از جیبم فرو اوردم و متنفکرانه پشت کله ام رو خاروندم و گفتم:

 

 

-از کجا معلوم دخترشه!؟ شاید کلفت ملفتی چیزی باشه!؟هممم ؟

 

 

چپ چپ نگاهم کرد و بعد بدای اثبات حدسیاتش عکس دیگه ای آورد.

عکسی که اینبار فروزنده کنار شیلو ایستاده بود و دستشو انداخته بود دور گردن شیلو و اون هم درحالی که نگاهش سمت دوربین بود داشت صورت فروزنده رو میبوسید.

نیششو داد بالا و پرسید:

 

 

-آهاااان ! اینو چی میگی!؟ اصلا از کی تا الان یه نفر با خدمتکارش که داره ماچش میکنه عکس میندازه ؟ اصلا

زیرشو بخون داداش…

نوشته پرنسس بابا !

 

 

نامطمئن لب زدم:

 

 

-پرنسس شامل خدمتکار نمیشه!؟

 

 

با عصبانیت جواب داد:

 

 

-فااااک! معلومه که نه پسر! این از اون واژه هاییه که پولدارا به بچه هاشون میگن…اصلا همین واژه ها پولدارا و بدبختارو ازهم جدا میکنه.بابای من به من میگه کله کیری و مامانم میگه کله پوک ولی این فروزنده رو ببین…به دخترش میگه پرنسس…اصلا چرا راه دور بریم…شقی تو رو چی صدا میزنه!؟

 

 

آهسته لب زدم:

 

 

-نره غول ……یه بعضی وقتها گاو مامان هم صدا میکنه!

 

 

انگار که با این جواب مهر تائید رو ، رو حرفهای خودش زده باشه گفت:

 

 

-بفرما! من که شر نمیگم!

آرمین…آرمین الله اکبر از اینهمه جلال! الله اکبر اینهمه شکوه…بخت به ما رو کرده.

اون دختره حکم کندوی عسل داره…حکم یه کیف پرپول! حالا دیگه میتونی تمام مشکلاتو حل کنی…بدهی های مکانیکی رو بدی. اجاره های عقب افتاده ی خونه رو بدی…پول مسابقاتتو بدی…

 

 

چشم از عکس شیلو برداشتم و برای اینکه مجی واسه سوژه ی پریده دیگه بیشتر از این نقشه نکشه و رو مخ من راه نره گفتم:

 

 

-سوژه ات سوخته! نقشه نکش! درضمن…من اهل تیغ زدن نیستم!

 

 

از کنارش رد شدم ورفتم سمت مکانیکی.دستمو گرفت و با نگه داشتنم متعجب و با ترس پرسید:

 

 

-یعنی چی سوخت شد!؟

 

 

کلافه و خسته از این سوال و جوابهاش گفتم:

 

 

-یعنی اینکه باهاش حال نمیکردم..یعنی اینکه ازش خوشم نمیومدازش…واسه همین پرتش کردم بیرون از خونه و گفتم دیگه نمیخوام ریختشو ببینم!

 

 

ماتش برد.دست راستشو برد بالا و اهسته زد رو فرق سر خودش! رد شدم و رفتم تو مکانیکی.

بابا بزرگ از اونجایی که پرنده تو مکانیکیش پر نمیزد بیکار و سرخوش لم داده بود رو کاناپه ی زهوار دررفته ی کثیف روغنی و با دراز کردن پاهاش و تکون دادنشون ، عین جوونهای علاف به بلوغ نرسیده، با رپی که از هیچکس گذاشته بود همخونی میکرد و همزمان آب هویجشو با نی هورت میکشید!

سلام کردم و گرمپوشم رو از تن درآوردم و به کاغذهای روی میز نگاه کردم.

هشدار قطع برق…هشدار مصادره ی اینجا از طرف بانک بخاطر قسط های عقب افتاده…

لیست خریدهای تسویه نشده

پووووف! این یکی رو باید کجای دلم میذاشتم آخه ؟

سرمو به سمت اون که فارغ از غم و غصه ی دنیا برگردندم و پرسیدم؛

 

 

-اخطار مصادره از طرف بانک اومده اونوقت تو اینجا لم دادی و آب هویج میخوری؟

 

 

با بیتفاوتی جواب داد:

 

 

-خیلی هم بیخیال نبودم.تا الان داشتم بهشون فحش ناموسی میدادم!

 

کلافه سرمو تکون دادم و کاغذو پرت کردم رو میز که مجتبی اومد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x