رمان آنرمال پارت ۱۳

4.2
(20)

 

 

 

 

 

عصبانی و خشمگین بازوم رو گرفت و گفت:

 

 

-همین امروز باید مخ دختره رو بزنی و از دلش دربیاری! باااااید باهاش دوست بشی حتی اگه ازش خوشت نیاد…شیرفهم شدی داداش!؟

 

 

مخ معیوبش معیوب تر شده بود وگرنه اینجا نمیومد و عین کله پوکها، بی مقدمه از من همچین چیزی نمیخواست!

بقالی که نبود! دل بود! دل هم که هر کسی رو نمی پسندید!

یه مشت خیلی آروم زدم به شکمش و گفتم:

 

 

-داش تو حالت خوبه؟ میزونی!؟ تو چاله چوله ها و دست اندازازها فرق سرت احیانا نخورد به شیشه جلویی ماشین !؟ هان؟

 

 

دستشو وسط پیشونیش کشید و جواب داد:

 

 

-نه چطور مگه!؟

 

 

از سر راه کنارش زدم و گفتم:

 

 

-چون داری چرت و پرت میگی! چون داری شیش و هشت میزنی! من اون دختره رو میبینم کهیر میزنم بعد تو ازم میخوای باهاش تیک بزنم نکبت صورت سگی رو!؟

 

 

با حرص و جوش درحالی که عین ماهی توی روغن داغ جلر و ولز میکرد جواب داد:

 

 

-لعنتی اون فقط یه دختر ساده و معمولی نیست.اون اسمش شانس…اسمش بخته…اسمش کندوی عسله حالا تو میخوای لگد بزنی به این شانس و این کندوی پر عسلی که میتونه به تمام مشکلات مالیت خاتمه بده!؟

 

 

پوزخندی زدم و با برداشتن پیشنبد مخصوص مکانیکی که یه جورایی لباس فرم و کار ما به حساب میومد گفتم:

 

 

-اگه اون اسمش شانس و بخت خوبه ،من لگد میزنم به این شانس

حالا دیگه اینقدر اسمشو جلو من نیار!

 

 

موهای خودش رو چنگ زد و عین زنی که بخواد شیون و زاری بکنه شروع کرد ناخنهاش رو خراشوار روی پوست خودش کشیدن و با حرص بیشتری گفت:

 

 

-واااای…تو که اینقدر رو مخ نبودی!آخه مگه آدم هممچین موقعیتی رو میندازه تو جوب؟ آرمین…آرمین به خدا تو مسلمون نیستی!

 

 

دیگه داشت کلافه ام میکرد.خسته و عاجز گفتم:

 

 

-داری میری رو مخم مُجی… اگه خیلی ازش خوشت میاد و بقول خودت اسمش کندوی عسله خودت برو سراغش!

 

 

چرخید سمتم ودرحالی که کم کم داشت با حرفهاش شاخکهای بابا بزرگ رو هم فعال میکرد گفت:

 

 

-د لامصب بدشانی اینجاست که از تو خوشش اومده!

 

 

عرق جمله اش خشک نشده بود، همون لحظه مامانی که آرایشگاهش خیلی با اینجا هم فاصله ای نداشت برگه به دست اومد داخل.

اخمهاش توی هم بود.کاغذ توی دستشو پرت کرد توی هوا و بی مقدمه پیش از اینکه ما دلیل بدخلقیش رو بفهمیم گفت:

 

 

-زنیکه الاغ دویست کشید رو کرایه پنج تومن هم گذاشت روی رهن! میپرسم چرا ؟میگه همچی گرون شده ! خب من بدبخت ننه مرده پشت لب و زیر ابروی چند زن رو باید بردارم تا بتونم این پولو جور کنم و بزارم رو رهن و اجاره…؟ پووووف…نمیکشم…من واقعا نمیکشم چون دیروز هرچی داشتم و نداشتم رفت واسه خرید لوازم آرایشی!

واسه رنگ و کوفت و زهرمار و…

 

 

خم شدم و کاغذی که پرت کرده بود رو از روی زمین برداشتم و باافسوسی پنهان نگاهش کردم.

اینهمه مشکل مالی قابل پیش بینی نبود!

اجاره خونه،پول بانک،کرایه آرایشگاه مامان و…

مجتبی اما…تنها کسی بود که چشمهاش درخشید و رفت سمت مامان و گفت:

 

 

-شقی جون همه ی مشکلات مالی در چشم به هم زدنی قابله حله اگه گل پسرت فقط یه لبخند تحویل اون دختر مایه داری بده که تو کفشه!

 

 

هم بابا بزرگ هم مامان اومدن سمتم.

آخرش این مجتبی کار خودشو کرد.

رفتم سمتش که بزنمش و همزمان با غیظ گفتم:

 

 

-تو چرا حرف حالیت نیست!؟ این آچارو بکنم تو  حلقومت بالا بیاد دیگه نتونی وراجی کنی!؟

 

 

پشت مامان پناه گرفت که من چیزی بهش نگم و همزمان گفت:

 

 

-خب دیوث من واسه خودتم!

 

 

مامان با کنجکاوی پرسید:

 

 

-وایسید ببینم…داستان چیه!؟

 

 

مجتبی خیلی زود و سریع قبل از اینکه من دهنش رو ببندم جواب داد:

 

 

-داستان اینکه یه دختر میلیونر عاشق آقا آرمین شده اما آقا فراریش داده!

 

 

نی نی چشمهای مامان درخشید و دندون طمع بابابزرگ تیز شد.چشماشو ریز کرد و گفت:

 

 

-منظورت همون دختریه که امروز خونه ما بود!؟

 

 

مجتبی بازهم خیلی زود و قبل از وا شدن دهن من جواب داد:

 

 

-آره دیگه…شیلو…نوه ی پوران خانم همسایه بالاییتون!

 

 

مامان متعجب و ناباورانه پرسید:

 

 

-نوه ی پوران خانم؟ پوران خانم؟؟؟ همین پوران خانم همسایه بالایی!؟

 

 

مجتبی سر تکون داد و گفت:

 

 

-بله دیگه همون…دختره باباش اونقدر پولداره که میتونه هر چهارنفر مارو با یکی از بنزای چند میلیاردیش زیر بگیره و بدون هیچ زحمتی فقط کارت عابربانکشو بزاره بالا جنازه هامونو و بره به پول درآوردنش برسه…

اونوقت شازده چیکار کرده؟ دختره رو فراری داده!

 

مامان خشمگین و عصبی پرسید:

 

 

-فراریش داده!؟؟؟

 

 

مجی جواب داد:

 

 

-در کمال تاسف باه!

 

 

بابا بزرگ انگشت فاکش رو بالا آورد و گفت:

 

 

-فاک آرمین!

 

 

نفسم رو با کلافگی بیرون فرستادم و دستهام رو به کمرم تکیه دادم و مجتبایی که بالاخره کرم خودش رو ریخته بودرو چپ چپ نگاه کردم…

 

 

 

نفسم رو با کلافگی بیرون فرستادم و دستهام رو به کمرم تکیه دادم و مجتبی رو چپ چپ نگاه کردم.

مامان با چشمهای گرد شده از تعجب اومد سمتم.

دوتادستش رو بالا آورد و زد تخت سینه ام و با هل دادنم به عقب،شماتت گونه گفت:

 

 

-تو کی وقت کردی اینقدر خنگ و احمق بشی که قید همچین دوست دختر پولداری رو بزنی اونم وقتی میتونی تمام مشکلات مالیمون رو با چندرقاز از پول تو جیبیش حل کنی!؟

 

 

از سر تعجب زیاد متاسفانه خندیدم و گفت:

 

 

چه خبرتونه!؟ ازم میخواین مخ یه دخترو بزنم که بتونم تیغش بزنم!؟ منو چی فرض کردین؟ یه ژیگول هَول؟

یه کیف قاپ! یه انگل ؟

 

 

مجتبی که همچنان پشت مامان پناه گرفته بود از من کتک نخوره گفت:

 

 

-میدونین اصلا شیلو دختر کیه؟ دختر فرزاد فروزنده اس! سگِ توی خونه شون زندگی شاهانه داره دیگه فکر کن خودشون چقدر خفنن…

گوشی موبایل تو دست دختره قیمتش برابر باهمون وامیه که بابای من یک ساله این در اون در میزنه گیرش بیاد اما نمیاد…

 

 

بابا بزرگ یه سیگار گذاشت لای لبهاش و گفت:

 

 

-تخم و ترکه ی مارو باش! عرضه زدن یه مخ پولدار رو هم نداره!

پسر تو الان اونو فقط نباس به چشم یه  پولدار ببینی! اون الان حکم کلید حسن روحانی رو داره..علاج مشکلاتمونه!

 

 

سرم رو با تاسف تکون دادم و دستمو پشت موهای بوکسرییم کشیدم و واسه اینکه بیخیال این یه مورد بشن گفتم:

 

 

-از تو نخش بیاین بیرون! دختره اصلا از من خوشش نمیاد…

 

 

بازهم مجتبی گفت:

 

 

-دروغ میگه شقی جون! دیروز تو باشگاه دختره رو یه ماچ کرد تا ده دقیقه تو شوک بود.باورش نمیشد آرمین ماچش کرده!

اصن مشخص همه جوره داشمون رو میخواد!

 

 

یه چشم غره بهش رفتم و با همون نگاه ها تهدیدش کردم.مامان سرش رو متفکرانه تکون داد و بیشتر بهم نزدیک شد و گفت:

 

 

-بهش زنگ میزنی…

 

 

-نهههه

 

 

با تاکید و تهدید گفت:

 

 

-چراااا…میزنی…میکشونیش یه گوشه خلوت.از دلش درمیاری…اصلا بلدی حرف عاشقانه بزنی!؟

 

 

مجتبی با خنده گفت:

 

 

-من خودم یادش میدم.. دخترا عاشق اینن کراششتون ازش تعریف بکنه! علاجشه دو سه تا جمله ی چقدر خوشگلی و چقدر ماهی و چه لبایی داریه …یه ماچ هم اگه تنگش باشه که دیگه واویلا! میشه نور علی نور…

 

 

با عصبانیت گفتم:

 

 

-رو این مورد رو من حساب باز نکنین…

 

 

مامام اومد سمتم.دستشو گذاشت روی شونه ام و گفت:

 

 

-آرمین! پسرم…پسر خوشتیپم! خوب گوش کن! اگه تو مخ اون دختره رو نزنی و یکم ازش پول نگیری هم اینجارو باید ببنیدم هم آرایشگاه رو .اونوقت از پس اجاره هم ب نمیایم و مجبور میشیم بریم تو خیابون چادر بزنیم و بخوابیم

بعدشم…قرار نیست که دزدی بکنی…اینهمه دختر از دوست پسراشون میکشن و میکنن یه بار هم یه پسر از یه دختر پول بگیره! چی میشه مگه…دنیا که به آخر نمیرسه!میرسه؟

حالا کارو بارو ول کن و برو سراغش..

باهاش تماس بگیر و از دلش دربیار! باشه!؟

 

 

از اینکه بخوام از یه دختر پول بکشم حس تهوع بهم دست میداد.

جدا از اون من اصلا از دختره خوشم نمیومد و هیچ رقمه باهاش حال نمیکردم واسه همین گفتم:

 

 

-واسه من افت داره از دختر جماعت پول بکشم…بعدشم..من از این صورت سگی اصلا خوشم نمیاد…بچه پرروئہ…فکر میکنه از دماغ فیل افتاده…خودم کار میکنم همه چاله چوله هارو رفع و پر میکنم..غمت نباشه شقی جون!

 

 

چشمهاشو واسم درشت کرد و گفت:

 

 

-اولا به من نگو شقی جون وقتی بهم میگی حس میکنم یکی داره صدام میزنه قی.دومااااا..من خودمم از پولدارا بدم‌میاد اما مجبوریم…سوما…دقیقا چندتا ماشین رو باید تعمیر کنی وچند ردز طول میکشه تا تو بتونی هم پول اجاره ی عقب افتاده رو بدی هم پول ارایشگاه من هم بدهی های اینجارو!؟

به خودت بیا…حتی اگه از دختره هم خوشت نمیاد برو سراغش…مخشو بزن و یکم ازش پول بگیر اسمشم بزار قرض!

حالا زود باش برو تو کارش.باید از دلش دربیاری…

 

 

کلافه گفتم:

 

 

-نشد نداره دیگه نه!؟

 

 

ابروهاش رو بالا انداخت و دست به سینه جواب داد:

 

 

-نه! همه ی بدهی هامون رو توی دوروز باید حل کنیم.خصوصا بدهی ای که به بانک داریم وگرنه اینجارو مصادره میکنن خودت که بهتر میدونی.

 

 

بابا بزرگ ضبطش رو گذاشت روی میز و با بالا آوردن مشتش گفت:

 

 

– میتوانی آرمین! زنده باد آرمین دخترکش…جذابیتت به خودم‌رفته واسه همین دخترا خاطرخواتن!

 

 

با پلی کردن یکی از آهنگهای و موزیکهای خارجی شروع کرد رقصیدن.

مجتبی هم که موفق شده بود به هدفش برسه بالاخره از پشت سنگرش بیرون اومد و شروع کرد رقص شیشه رفتن….

دست به کمر بهشون خیره شدم.

واقعا همشون رو من حساب باز کرده بودن ؟!

رو اینکه مخ شیلو رو بزنم و به دروغ تظاهر کنم دوستش دارم تا به واسطه اش چاله چوله هامون رو پر کنم !؟

پوووووف…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x