رمان آنرمال پارت ۶

4.4
(19)

 

 

 

 

وسط باید باید گفتنهای من در خونه شون رو باز کرد و رفت داخل و بعدهم بدون هیچ تعارفی اونو محکم بست.جاخوردم از این حرکتش و حتی

با صدای کوبیده شون در شونه های منم بالا پریدن!

پسره ی بی ادب!

چرا حتی یه تعارف ساده هم نکرد که برم داخل!؟

باید اعتراف میکردم که

لبهام از این حرکتش آویزون شدن!

حالا درسته که اگه تعارف هم میکرد باز من داخل نمی رفتم اما درهر صورت اینکارش اصلا خوب و جنتلمنانه نبود!

اون دست کم باید یه تعارف میکرد خصوصا به منی که اینهمه نگرانش شده بودم!

آب دهنمو قورت دادم و خواستم بچرخم و برم که درست همون لحظه بی هوا در باز شد و اون تو چهارچوب و قاب در نمایان شد.

بهم نگاه کرد و بعد شقیقه اش رو خاروند و قبل از اینکه من از خونه شون دور بشم پرسید:

 

 

-هی دخی…میخوای بیای داخل !؟

 

 

با اینکه تا همین چند لحظه پیش تو ذهنم مشغول صحبت باخودم بودم و هی به خودم میگفتم حتی اگه تعارف بکنه هم عمرا داخل نمیرم اما به محض اینکه، اون حرف رو زد و تعارف کرد نیشم تا بناگوش باز شد و جواب دادم:

 

 

-آره!

 

 

دستشو دراز کرد سمت شونه ام و با چنگ زدن لباسم کشوندم داخل و هلم داد توی راهرو بعد هم درو بست!

تلو تلو خوردم اما تعادلم رو از دست ندادم.صاف ایستادم و چرخیدم سمتش و بااخم پرسیدم:

 

 

-هی…جور دیگه ای بلد نیستی مهمون دعوت کنی!؟

 

 

دستهاش رو بالا و پایین کرد و جواب داد:

 

 

-نوچ! مجی رو همیشه همینجوری میارم داخل! فکر کردم تو هم اونی…

 

 

واقعا که آدم عجبب و غریبی بود. معلوم نبود مدلش چه جوریه!

از کنارم رد شد و رفت تو هال و کاملا بی توجه به حضور من دراز کشید رو کاناپه و لنگهای درازشو رو دسته اش انداخت و یه دونه سیگار از از پاکت روی میز بیرون آورد و گذاشت لای لبهاش …

پوزخندی زدم و با نزدیک شدن بهش دستمو به کمرمو تکیه دادم وگفتم:

 

 

-این دیگه چه جورشه!؟ داری سیگار میکشی!؟

 

 

پک خیلی عمیقی به سیگارش زد و بعد از لای لبهاش بیرونش آورد و همزمان با بیرون فرستادن دود غلیظ اون سیگار اونو به سمتم گرفت و گفت:

 

 

-معلوم نیست!؟ آره سیگار میکشم…میکشی!؟

 

 

با تاسف تماشاش کردم و بعد گفتم:

 

 

-ناسلامتی تو ورزشکاری…بعد الان داری سیگار میکشی!؟

 

 

سیگار رو دوباره به لبهاش نزدیک کرد و با زدن یه پک دیگه جواب داد:

 

 

-تفننیه…بعدشم..نشنیدی اون یارو چی گفت!؟ اگه سیگار نکشی ، مشروب نخوری و ورزش کنی فقط تندرست میمیری!همین!

 

 

شاید حرفهاش درست باشن اما در هر صورت سیگار نکشیدنش بهتر از کشیدنش بودخصوصا برای اون واسه همین دستمو سمتش دراز کردم تا سیگارو ازش بگیرم و همزمان گفتم:

 

 

-همه کارای بد اول از تفننی بودن شروع میشه!

 

 

اخم تندی حواله ام کرد و با عقب بردن دستش گفت:

 

 

-من با آدمای زیادی خوب حال نمیکنم! خصوصا اونا که نق میزنن و تو فاز نصیحتن!تو که نمیخوای یکم بوکس مالی بشی!؟

 

 

اصلا دلم نمیخواست از اون مشت بخورم و هم اینکه….باید میپذیرفتم اون یه نمه نرمال نیست.در واقع اون یه جورایی آنرمال بود!

به موجود غیرعادی!

شونه بالا انداختم و گفتم:

 

 

-هرجور راحتی!

 

 

دستشو تکون داد و گفت:

 

 

-آهان این خوبه…

 

 

موهای بیرون اومده ام رو پشت گوش جمع کردم و گفتم:

 

 

-تو باید رو زخمهات کمپرس یخ بزاری!

 

 

بیتفاوت گفت:

 

 

-نیازی نیست!من به این زخمها عادت دارم…

 

 

با نگرانی گفتم:

 

 

-ولی اینجوری اون زخمها دیر خوب میشن.اصلا تو خونه تون میشه کمپرس پیدا کرد !؟

 

 

دستشو به سمت آشپزخونه دراز کرد و جواب داد:

 

 

-ها… اونجاااا…

 

 

نفسم رو با حرص بیرون فرستادم و به سمت آشپزخونه رفتم و اون هم با بیخیالی کنترل رو برداشت و تلویزیون رو روشن کرد.

تو زندگیم آدمی به این غیرعادی ای ندیده بودم….

 

 

 

آشپزخون شون کوچیک بود و شلوغ و کمی هم نامرتب.

به گمونم اون و مادرش بیشتر اوقاتشون رو مشغول درآوردن پول بودن تا زندگی سادشون رو سرپا نگه دارن…همه چیز که اینطور به نظر می رسید!

کمپرس یخ رو برداشتم و از آشپزخونه اومدم بیرون و به سمتش رفتم.

پاهاشو تکون میداد و با بیخیالی سیگارشو میکشید و همزمان با تلویزیون موسیقی گوش میداد.رپ های از امنیم !

به سمتش رفتم.برای اینکه اون کمپرس رو روی زخمهاش بزارم باید کنارش مینشستم اما هیکلش کلا روی اون ولو بود.

بهش اشاره کردم و پرسیدم:

 

 

-میشه یکم جمع و جور تر دراز بکشی هوووم !؟باید اینو بزارم رو زخمت!

 

 

یه کوچولو هیکل ورزشکاری و رو فرمش رو که کلا اون کاناپه رو پر کرده بود کنار کشید و بعد نیشخندی زد و به تمسخر پرسید:

 

 

-کافیه برات درسته !؟

 

 

برام مشخص بود داره چه قسمتی از بدنم رو با این حرفش به سخره میگیره برای همین با اخم نگاهش کردم و پرسیدم:

 

 

-میخوای بگی باسن من خیلی کوچیکه!؟

 

 

لبخندی روی صورت خودش نشوند و بازم برای مسخره کردنم پرسید:

 

 

-نیست ؟!

 

 

با اخم غلیظ و آشکاری خودم رو عصبانی نشون دادم و بعدهم جواب دادم:

 

 

-معلومه که نه!

 

 

لبخندشو پر داد و گفت:

 

 

-تا با چشمهای خودم نبینم نظرمو عوض نمیکنم!

 

 

عوضی !!! چقدر هم که بچه زرنگ تشریف داشت.

به زور خودمو کنارش جا دادم و نشستم رو کاناپه و بعدهم گفتم؛

 

 

-نظرت اصلا مهم نیست!

 

 

کمرپس یخ رو به آرومی گذاشتم روی کبودی زیر چشمش.من همیشه از همچین ورزشهایی می ترسیدم.از ورزشهایی که توشون بزن بزن باشه و خروجیش یه چیزی تو مایه های صورت آرمین…

ترس که نه…بیشتر یه حس ناخوشایند.

چنددقیقه ای اونو روی کبودیش نگه داشتم و بعد پرسیدم:

 

 

-نمیشد یه ورزش دیگه انتخاب کنی!؟ یه چیزی که توش بزن بزن نباشه!

 

 

سیگارشو تو جاسیگاری خاموش کرد و جواب داد:

 

 

-مثلا رقص چطوره !؟

 

 

بازهم داشت مسخره ام میکرد.واقعا که !

هر حرفی من میزدم اون یه جواب آماده واسه تمسخرم کف دستم میذاشت.

اخم کردم و گفتم:

 

 

-من جدی میگم! ورزشی که قراره آدم بعدش اینجوری همه جاش زخمی بشه به چه درد میخوره…

آدم یه ورزش رو بدای سلامتی انتخاب میکنه اگه قراره به جسمش آسیب برسه پس فایده اش چیه!

 

 

نیشخندی زد و کتاب فیزیکم رو از روی کوله پشتیم برداشت و پرسید:

 

 

-این دیگه چه فاکیه!؟

 

 

خندیدم و گفتم:

 

 

-مشخص نیست…؟کتاب آموزشی فیزیک!

 

 

پرتش کرد وسط هال و گفت:

 

 

گور بابای فیزیک!این جدت و پرتها چیه وقتتو حرومشون میکنی!درس خوندن وقت تلف کردنه…

 

 

به کتابم که پرتش کرده بود وسط هال نگاهی انداختم و بعد دوباره سرم رو به سمتش برگردوندم و گفتم؛

 

 

-درس خوندن کاریه که من باید انجام بدم…اینو مادرم میگه! اون به شدت رو این موضوع حساس!

 

 

یقه ام رو گرفت و کشیدم سمتش خودش.

هینی گفتم و واسه اینکه با کله نرم تو صورتش کف دستهام رو گذاشتم رو سینه ستبرش .صورتم رو نزدیک به صورت خودش نگه داشت و بعد گفت:

 

 

-کاری که تو باید انجام بدی لذت بردن از زندگیه نه خوندن کتابهای بیخودی!

عشق و حال…انجام کاراییه که دوستش داری…

هر سنی رو فقط یه بار تجربه میکنی بچه اینو یادت باشه

 

 

یقه ام رو ول کرد و دوباره به عقب هلم داد تا کمرم رو صاف نگه دارم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hasti
1 سال قبل

واقعا پسره انرماله
خیلی هم‌باحاله

H_k
H_k
1 سال قبل

عالی!

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x