رمان انرمال پارت ۲۰

4.1
(20)

 

 

 

 

دستهام هنوز دور بدنش حلقه بودن و سرم رو سینه اش بود.

خشک و شق و رق ایستاده بود و عین مجسمه رو به رو نگاه میکرد و فکر کنم منتظر بود من دستهام رو از دور بدنش رها کنم!

اما من عاشق قرار گرفتن با اون توی این حالت بودم.

لمس عضله هاش، بازوها، یا حتی تماشای بدن چند تیکه و ورزشکاریش…

وقتی دید من ولش نمیکنم پرسبد:

 

 

-میگم نظرت در مورد قهوه چیه؟

 

 

لبخند زدم و بالاخره از بدنش جدا شدم و گفتم:

 

 

-پایه ام!

 

 

نیشش رو تصنعی باز کرد و با جدا کردن دستکشهاش و گذاشتنشون روی میز کوچیکی گفت:

 

 

-خیلی خب! پس بزن بریم!

 

 

این چند زوز نه کلاسهام رو رفته بودم و نه حتی درست و حسابی خونه ی خودمون یا حتی پیش مامان پوری میرفتم.

تفریبا اکثر تایمم رو کنار آرمین بودم.

کنار آرمین و حتی مجتبی.

به محض اینکه در اتاقش رو باز کرد مجتبی، مادرش و حتی بابابزرگش که نمیدونم کی اومده بودن اونجا، از پشت در عقب رفتن…

کاملا مشخص بود فالگوش بودن!

شواهد که اینطور نشون میداد!

آرمین عصبانی از اینکارشون چشم غره ای به هر سه نفرشون رفت و گفت:

 

 

-فاااااک ! تو اتاق من من ویدوی پورن پر میکنن صف کشیدین !؟

الکسیس عمو جانی داخلن ؟

 

 

بدجور عصبی بود و حرفهایی که میزد ناخوداگاه من رو کمی خجل کرد.

خودش که فکر کنم چیزی به نام خجالت سرش نمیشد!

مجی تصنعی خندید و گفت:

 

 

-بابا چرا جوش میاری! داشتیم از اونجا رد میشدیم!

 

 

کف دستشو زد به پیشونی مجتبی و هلش داد به عقب و گفت:

 

 

-آره ارواح عمه ات.همتون باهم خیلی یهویی از کنار در اتاقم میخواستین رد بشین!؟

 

 

هر سه سر پایین انداختن و نگاهی به دور و اطراف انداختن.

از ترس آرمین خودشون رو زده بودن به کوچه ی علی چپ !

البته حق عم داشتن از اون ابهت و نگاه اخمالود بترسن!

مچ دستمو گرفت و به دنبال خودش از خونه برد بیرون!

من چقدر ریلکس بودم که دست تو دست اون تو ساختمونی که پدربزرگ و مادرلزرگم زندگی میکردن همراهش این سو و اون سو میرفتم!

سوار ماشینش شدیم ،در حالی که فکر میکردم مقصد یه کافه ی احتمالا عیونی هست ولی نبود.

یه جا ماشبنش رو نگه داشت و بعدهم از یه سوپری دوتا قهوه ی دبل گرفت و اومد سمتم.

لیوان کوچیک یه بار مصرف رو به دستم داد و بعدهم رو کاپوت ماشینش نشست.

درست کنار من…

یکم از اون شکلات رو با قهوه خوردم تا از شدت تلخیش کم بشه و همرمان با بیرون کشیدن تلفن همراهم از جیب پشتی شلوارم گفتم:

 

 

-رمز کارتتو بده!

 

 

نگاهش به رو به رو بود اما وقتی من اون سوال رو پرسید سرش رو چرخوند سمتم و پرسید:

 

 

-شماره کارت من رو میخوای چیکار؟

 

 

یه آن از اون اخم روی صورتش ترسیدم اما اون به این کمک مالی احتیاج داشت.

از من نه ، بالاخره که باید از یکی پول میگرفت…

نفس عمیفی کشیدم و جواب دادم:

 

 

-برای اینکه پول بریزم به کارتت!خب شماره کارت و رقم بده…

 

 

حالت صورتش یه جور خاصی شد.احساس کردم اصلا از اینکه بخواد از من پول بگیره خوشحال نیست.

اون مغرور بود و فکر کنم همین غرور و تکبر بهش اجازه نمیداد از به دختر پول بگیره….

نگاهش رو ازم گرفت.

اخم کرد و با چشیدن یکم از قهوه اش گفت:

 

 

-نیازی نیست…خودم‌جورش میکنم!

 

 

خودش عمرا نمیتونست تو این مدت کوتاه جورش کنه مگر اینکه بخوهد دزدی بکنه یا اینکه لخواد گنج پیدا کنه.

دستشو گرفتم و گفتم:

 

 

-بگو آرمین…این به قرضه! بعدا بهم‌بر میگزدونی…

 

 

نفس عمبقی کشید.دستش رو پایین آورد و خلاف میلش گفت:

 

 

-یه قرضه…‌و من بهت برش میگردونم!

 

 

 

خندیدم و گفتم:

 

 

-نگران نباش از حلقومت میکشونمش بیرون..

 

 

نیشخندی زد و بالاخره شماره کارتشو بهم داد..

 

 

 

*آرمین*

 

 

دستهام رو تو جیبهای شلوارم فرو برده بودم نزدیک به ماشین قدم رو میرفتم!

هیچ حسی به این دختر نداشتم و از اینکه داشتم خودم رو دوست دارش نشون میدادم تا بتونم به واسطه اش چاله چوله هارو پر بکنم کفری بودم و عصبانی !

حاضر نبودم این بازی رو ادامه بدم.

تظاهر به دوست داشتن یه نفر مسخره بود و رقت انگیر !

حس و حال این‌پسرای سوسول دست میداد که کارشون تیغ زدن دختراس!

نمیخواستم این حس بیشتر از این ادامه داشته باشه!

درحالی که لبخند عریضی روی صورت نشونده بود به سمتم اومد.

اون از بودن با من خوشحال بود ولی من اگه باهاش بودم صرفا بخاطر فشارهای مالی ای بود که داشتم.

پول اجاره،پول بانک،قسط وام، رهن آرایشگاه مامان…

اینارو پرداخت نمیکردم کارمون بیخ پیدا میکرد!

نزدیکم که شد رو به روم ایستاد و رسیدهای توی دستش رو به سمتم گرفت و گفت:

 

 

-بفرمااا…چون سقف انتقال خیلی نیست از چند کارت مختلف ریختم به کارتت !

 

 

سگرمه هام توی هم بود چون اصلا خوشحال نبودم.

پول گرفتن از یه دختر برام حال بهم زن بود!

تو عمرم از پدرمم پول نگرفته بودم و حالا باید دستمو عین افلیج های تکدی گر جلوی یه دختر غریبه دراز میکردم و ازش پول میگرفتم.

آره این حس واسه من عین‌گدایی بود!

دستهام رو به کمرم تکیه دادم و گفتم:

 

 

-ببین…این یه قرضه! قرضی که بهت میدمش.حتما میدمش!

 

 

لبخند عربض تری روی صورت نشوند.مشخص بود داره با کمال میل این‌ پول رو بهم‌میده و شاید اصلا این‌پول واسه اون حکم ده قرون رو داشته باشه اما واسه من افت داشت ازش بگیرمش…

چشمهاش رو بازو بسته کرد و گفت:

 

 

-باشههههه!یه قرض! بگیرشون!

 

 

اونقدر از اینکه مجبور به انجام همچین کاری شده بودم از خودم بدم میومد که حتی دستم بالا نمیومد ازش بگیرمش.

نفس عمیقی کشیدم و بعداز یه مکث طولانی رسیدهارو ازش گرفتم و گفتم:

 

 

-خیلی زود بهت پسش میدم!

 

 

دلم‌نمیخواست تو صورتش نگاه کنم.نمیخواستم بخاطر این کمک مالی امیدوار بشه به اینکه روزی بخواد رابطه اش با من ادامه پیدا بکنه!

من همین حالا هم دبگه دوست نداشتم خیلی باهاش همکلام بشم.

کاغذاهارو تو مشتم مچاله کردم و فرو بردم تو جیب شلوارم و بعدهم گفتم:

 

 

-خب دبگه! من باس برم خونه کیفمو بردارم و برم باشگاه!

 

 

فکر کنم‌منتظر بود بازهم بقیه ی روز رو باخودش بگذرونم.

یا حتب بخوام برسونمش.

اما من دیگه تمایلی نداشتم وقتمو باهاش بگذرونم.

اون‌حس خوبی که اون از بودن با من داشت من از بودن با اون نداشتم.

انگشتهاش رو توی هم قفل کرد و بعد پرسید؛

 

 

-نمیخوای همراهت بیام !؟

 

 

اخم کردم. از اینکه هرجا میرم یه دختر دنبالم‌بیاد اصلا حس خوبی نداشتم.

عبوس نگاهش کردم و جواب دادم:

 

 

-نه!!! من بابد برم وسایلمو بردارم و برم باشگاه!تو میخوای بیای کجا !؟

 

 

یکم دلگیر شد.مِن مِن کنان گفت:

 

 

-گفتم شاید دلت بخواد منم باهات بیام….

 

 

با همون صورت عبوس گفتم:

 

 

-نه…من بای برم‌باشگاه. تو رو ببرم کیومرث گیر سپیچ میده. میخوای بری کجا؟

 

 

غمگین جواب داد:

 

 

-فکر کنم خونه ی خودمون!

 

 

سوئیچمو از جیب شلوارم بیرون آوردم و گفتم؛

 

 

-پس یه تاکسی بگیر و برو خونتون!

 

 

حالت صورتش دلگیر شد اما آهسته گفت:

 

 

-باشه!

 

 

ازش رو برگردوندم و بدون اینکه به رفتن یا نرفتنش اهمیت بدم سوارماشین شدم و راه افتادم‌سمت خونه.

از تو آینه ماشین دیدم تصویرش رو…

همچنان ایستاده بود و دور شدن من رو تماشام میکرد.

بازم اهمیت ندادم.

از اینکه باعث شده بود مجبور بشم چهره ای نمونه جز اینکه از خودش پول بگیرم بیشتر از قبل ازش سرد شده بود.

وقتی رسیدم خونه ماشین رو جای همیشگی پارک‌کردن و رفتم بالا پارک کرد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Heli
Heli
1 سال قبل

امید وارم این رمان فقط راجب عشق ی طرفه نباشه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x