رمان انرمال پارت ۵۳

3.5
(14)

 

 

*شیلان*

 

 

دستهامو تو جیبهای لباسم فرو بردم و شال گردنم رو تا روی دماغم بالا آورده بودم و درحالی که از سرما به خودم می لرزیدم هی این پا و اون پا میکردم تا قندیل نبندم.

راه به راه ماشینهایی که مشخص بود نیت راننده هاشون از ترمز گرفتن چیه مزاحمم میشدن و هر بار با هر مزاحمت منی که تنها آدمیزاد توی اون خیابون بودم ، تنم می لرزید و تا مرز سکته پیش میرفتم!

اینبار یه ماشین شاسی بلند بهم نزدیک شد.

اینم یه مزاحم بود مثل بقیه ی مزاحمها.

واسه اینکه بفهمن قصد سوار شدن ندارم با سرعت زیادی به راه افتادم.

دنیالم اومد و حتی شیشه رو داد پایین و گفت:

 

 

-خانم…خانم شال رنگی…خانم حرکت نکن بزن رو ترمز …

 

 

بدون اینکه برگردم و حتی پشت سر رو نگاه بندازم با عصبانیت گفتم:

 

 

-گمشو عوضی! مزاحم بشی زنگ میزنم 110

 

 

 

ماشین توقف کرد اما بعدش صدای مجی به گوشم رسید:

 

 

-بابا شیلو ماییم…

 

 

این صدا،صدای مجی بود و اصلا کی جز اون و آرمین منو به جای شیلان، شیلو صدا میزد ؟

ولی آخه ماشینی که من دیدم واسه اونها یه قیمت فضایی داشت!

خیلی آروم چرخیدم و اول یه نگاه به مجتبی که عینک افتابی دخترونه ای هم رو چشمهاش بود انداختم و بعد هم یه نگاه به ماشین.

تند تند پلک زدم و چند قدمی جلو رفتم و پرسیدم:

 

 

-مجی تویی !؟

 

 

عینک آفتابی رو از رو چشمهاش داد بالا و بعد یکم ار ادکلن کوکو شنلی که حتی اون هم دخترونه بود به پیرهن و سرو گردن خودش زد و گفت:

 

 

-یس بی بی! آی ام مجی!

 

 

ناباورانه به ماشین زیرپاش نگاهی انداختم و پرسیدم:

 

 

-این …این ماشین مال کیه؟

 

 

آدامس توی دهنش رو جوید و جواب داد:

 

 

-مال خودم…یعنی این لحظه مال خودم.خیلی بهم میاد نه ؟

 

 

تنها حدسی که به سرم زد رو به زبون آوردم و پرسیدم:

 

 

-از کجا بلندش کروی !؟

 

 

اون خندید و به فاصله ی چند قیقه بعدش صدای آرمین به گوشم رسید:

 

 

-بجای بیست سوالی سوارشو…

 

 

صداش عصبی و تشر مانند بود.انگار که داره از دستم حرص میخوره.

نفس عمیقی کشیدم و بیخیال کنجکاوی شدم و خیلی زود رفتم و سوار ماشین شدم.

فضای داخل ماشین پر بود از بوی ادکلن کوکوشنل.

حدس میزدم این ماشین، ماشین یه خانم باشه.

آخه هم خیلی تروتمیز بود و هم اینکه ادکلن و عینک و عروسکهای آویزون داخل ماشین دخترونه بودن وگرنه ماشین قراضه ی خودشون که پر بود از قوطی نوشابه و انواع اقسام پوست خوراکی و…

همیشه خدا هم توش پر آت و آشغال بود.

کیفمو گذاشتم کنار و با بستن در ماشین کنجکاوانه به داخل ماشین نگاهی انداختم….

 

 

 

واقعا کنجکاو شده بودم بدونم این ماشین گرونقیمت رو از کجا آوردن.

ماشینی که تمام وسایل داخلش هم دخترونه بودن.

از گوشه چشم یه نگاه به آرمین انداختم.

عین برج زهرمار نشسته بود رو صندلی و فقط موزیک گوش میداد.

همش منتظر بودم شروع کنه ضایع کردنم ولی تا اون لحظه که همچنان سکوت رو به سوال پیچ کردن من ترجیح داده بود.

خودمو کشیدم جلو و دو دستم رو گذاشتم رو صندلی ها و از آرمین سگ اخلاق که نه از مجی که باهاش حس راحتی ییشتری داشتم پرسیدم:

 

 

-نگفتی…این ماشین کیه!؟

 

 

یه بادکنک بزرگ با آدامسی که حتی اون رو هم از داشبورد درآورده بود درست کرد و بعد جواب داد:

 

 

-تو فکر کن ماشین همسر آینده ی آرمینه !

 

 

چون اینو گفت آرمین از گوشه چشم یه نگاه ترسناک بهش رفت و گفت:

 

 

-مجی ببند در گاله رو…

 

 

مجتبی یکی دوتا سرفه خشکه کرد وبعد هم حرفش رو عوض کرد و گفت:

 

 

-خب پس ایشالا همسر آینده ی خودم! گوش شیطون کر !

 

 

سرم رو با طمانینه تکون دادم و گفنم:

 

 

-آهان! پس الان اینم عینک همسر آیندته که رو چشمهاته آره !؟

 

 

دسته عینک رو گرفت و از رو چشمهاش پایین آورد و پرسید:

 

 

-عه ! این عینک مگه دخترونه اس !؟

 

 

سرم رو تکون دادم و جواب دادم:

 

 

-عطری هم که به خودت زدی هم همنیطور!

 

 

عینکو از رو چشمهاش درآورد و انداخت دور و با تکون دستش گفت:

 

 

-عطر عطره شیلو …زن و مرد نداره! بو اگه خوب باشه دیگه چه فرقی داره بوی یه عطر زنونه باشه یا بوی یه عطر مردونه!

 

 

منطق مجی یکم فرق داشت با بقیه ی منطقها و چون من به این آگاه بودم خیلی زود پذیرفتمش و گفتم:

 

 

-آهان آره…حالا اسم همسر آینده احتمالی پولدارت چی هست؟

 

 

از آینه جلو تماشام کرد و با نیش باز جواب داد:

 

 

-صحرا!

 

 

کنجکاو پرسیدم:

 

 

-منظورت صحرا صداقت که نیست ؟

 

 

سر تکون داد و با تاکید گفت:

 

 

-چرا اتفاقا دقیقاااا منظورم خودشه…

 

 

اسم صحرا که اومد ناخوداگاه صورتم درهم و عبوس شد.

نمیدونم چرا اصلا حس خوبی نسبت به این دختره نداشتم…

 

 

 

هیچ حس خوبی نسبت به صحرا صداقت نداشتم.

لوس ترین و مرموزترین و بد ذات ترین و آب زیرکاترین دختری بود که تو زندگیم میشناختم و حالا اصلا نمیدونستم چرا باید ماشینش زیر پای مجی باشه!

مجی ای که شک نداشتم تیپ مورد علاقه ی دختر خود پسند و خودشیفته ای مثل صحرا که فکر میکنه انسان برتر خداوند بر روی زمینه، نیست!

ولی…ولی آرمین چرا !

جذابیت ظاهری و شخصیتی ای که داشت و البته حرفه ای بودنش در ورزش بوکس میتونست صحرا رو جذب خودش کرده باشه با اینجال گرچه تقریبا مطمئن بودم حدسم تاحدودی درسته اما

یه راست نرفتم سر اصل مطلب!

 

یکی دوتا سرفه کردم و بعد هم پرسیدم:

 

 

-یعنی صحرا الانه رل تو هست !؟

 

 

خندید و صادقانه و به سبک خودش جواب داد:

 

 

-نه! صحرا الان تو کف آرمی هست ولی از اونجایی که من خیلی جذاب و دختر کش هستم اصلا بعید نیست که خیلی زود آرمی دلشو بزنه و دختره خاطر خواه من بشه!

 

 

نیشخندی زدم و از گوشه چشم با نفرت آرمین رو نگاه کردم.

واقعا که موجود چندش و عوضی ای بود.

سر چند روز نشد با صحرا وارد رابطه شد و به این عمل فقط یه چیز میگن بی جنبگی و هَولی!

بی جنبه ی دختر باز خوش اشتها!

از اول میدونستم قراره با این دخترخ تیک و تاک بزنه!

 

با لحن بدی پرسیدم:

 

 

-یعنی این ماشین اون دختره اس !؟

 

 

مجی انگشتای دست راستشو کنار هم جمع کرد و با ماچ کردنشون گفت:

 

 

-نگو دختره بگو هلووووو! بگو جیگر…و فول آپشن…بگو شیرکاپو!

چقدرررر یه دختر آخه با کمالات و فول آپشنه!چقدر! اصلا بَهزه خودت نباشه خعلی گله…دنیا جهانبختیه!

 

 

با صورتی درهم پرسیدم:

 

 

-ببخشید اونوقت چه جوری فهمیدی این دختر فول آپشن و با کمالات؟

 

 

خیلی زود جواب داد:

 

 

-هم خوشگله، هم اندامش جنیفریه، هم پولداره، هم پولداره، هم پولداره هم ماشینش های کلاسه!

دلیل بیشتر از این ؟

 

 

پوزخندی زدمو گفتم:

 

 

-پولدارو سه بار گفتی!

 

 

ابروهاشو با شیطنت بالا و پایین کرد و گفت:

 

 

-چون پولداری خودش به تنهایی سه هیچ آدمو جلو میندازه!

 

 

آهسته گفتم:

 

 

-عجب!مثل اینکه خیلی به دل دوتاتون نشسته!

 

 

با تحسین و صداقت گفت:

 

 

-خیلییییی اتفاقا الان پیش خودش توی یه کافه ی خفن بودیم… جات خالی! خیلی خوش‌گذشت

 

 

با تاسف سرمو تکون دادم و خودمو کشیدم عقب و دست به سینه سر جام نشستم و دیگه هیچ حرفی نزدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x