رمان انرمال پارت ۵۷

3.4
(14)

 

 

 

 

اینو گفت و کش و قوسی به تنش داد و سمت اتاق شقایق رفت.

آرمین چرخید سمت مجی و منم که طبیعتا به اجبار چرخیدم تا مشخص نباشم.

این لخت بودن هم شده بود دردسر!

 

آرمین دستهاش رو یه پهلوهاش تکیه داد و گفت:

 

 

-نکبت! من خودم از اون دخی خوشم اومده بود واسه چی اگه تو کف من بود تو باهاش رل زدی!؟

 

 

ایستاد و چرخید سمت آرمین و جواب داد:

 

 

-اتفاقا وقتی رفتم حساب کنم دختره گفت مهمون اون باشیم در عوض شماره تورو بهش بدم من گفتم باشه شمارتو بده باتودرموردش حرف میزنم اوکی بودی شماره اش رو به تو میدم

 

 

آرمین پوزخندی زد و گفت:

 

 

-توی هول کی در موردش با من حرف زدی؟

 

 

 

چ چ چ! باورم نمیشد دارن سر یه دختر اینجوری چک و چونه میزنن.

با تاسف سری به حال هردوشون تکون دادم.

 

مجی با ریلکس ترین حالت ممکن جواب داد:

 

 

-آب پاکی رو ریختم رو دستش آخه…. نیز تو بی بخار بودی به هیشکی پا نمیدادی خودمو خسته نکردم….این شد که خودم دست به کار شدم واسه خودم

جون تو از وقتی هم باهاش ریختم روهم هرچی پیترامیتزا خریدم همش مجانی بوده…

حتی پیتزاهایی که شب آوردم و نوش جون کردیم!

 

 

آرمین بی توجه به حضور من و انگار که خودش هم تو کف دختره بوده گفت:

 

 

-تو شکر خوردی! اون دخیه رو من پسندیده بودم!

 

 

مجی با بیخیالی گفت:

 

 

– داش من و تو نداریم…البته امشب بردمش یه چرخی تو خیابون زدیم…جات خالی…خیلی خوشش اومد

 

 

به طعنه پرسیدم:

 

 

-از تو یا از ماشین صحرا ؟

 

 

یکم فکر کردو بعد جواب داد:

 

 

-۱۰درصو از من ۸۰ درصد از ماشین…ولی من همون ده درصد خم کارمو راه میندازه

 

 

اینو گفت و بعد با اینکه میدونست من دارم نگاهش میکنم اما خشتکشو خاروند و گفت:

 

 

-جا به جایی این دم و دستگاه هم داستانیه واسه خودش.خوشبحالت شیلو..دم و دستگاه نداری شما دخترا راحتین!

آقا… شب همگی بخیر!

 

 

دستهاشو بالا و پایین کرد و بعد هم در اتاق شقی رو وا کرد و رفت داخل…

 

 

 

 

در اتاق شقی رو وا کرد و خیلی ریلکس و راحت و جوری که انگار اینجا کلا خونه و اتاق خودش باشه رفت داخل.

آرمین درحالی که همچنان با دقت مواظب بود لخت بودن من مشخص نباشه و بدنش کاملا بدنم رو پوشش بده،دستشو دراز کرد و پرسید:

 

 

-اووووی! تو اتاق شقی چرا میری؟ بفهمه از وسط دو شقه ات میکنه!

 

 

مجی چرخید که درو بزنه و همزمان گفت:

 

 

-داش تو غصه شقی رو نخور اون الان کنار شوهر مولتی میلیاردش رو تختی که از پر قو هم هم نرم تره دراز کشیده و به هیچ وریشم نیست اینجا رو تخت قراضه اش من بخوایم یا نه..اصلا کلا درجریانه…من اجازه اینجارو ازش گرفتم. بابا بزرگ نباشه این اتاق از این به بعد مال خودم!

 

 

آرمین با تشر گفت:

 

 

-نکبت اصلا تو مگه خودت خونه زندگی نداری…؟ پاشو برو خونه خودتون!

 

 

مجی دستش از زیر تیشرتش رد کرد و با خاروندن کمرش گفت:

 

 

-شرمنده…من الان وقت خوابمه بعدشم این وقت شب تاکسی از کجا گیر بیارم من..داش یکم منطقی و منصفانه فکر کن.یه بچه خوشگل مثل من…یه شب تاریک…یه خیابون بی تاکسی…چی میشه !؟

 

 

 

اینو گفت و خواست درو ببنده که یهو چشمش رفت پی پای لخت من.

اونجا بود که دوهزاریش افتاد من چیزی پام نیست چون چشمهاشو ریز کرد و بعد هم لبخند خبیثانه ای زد و گفت:

 

 

-جوووون ! تو غیاب من شب زنده داری داشتین آره شیطونااااا !؟

 

 

آرمین یه نگاه ترسناک حواله اش کرد و گفت:

 

 

-مجی میری داخل یه همچین بزنم صدا سگ بدی!؟

 

 

خیلی سریع گفت:

 

 

-میرم داخل. دوستان شبتان خوش و خرم!

 

 

بالاخره درو بست تا من چشمهامو بازو بسته کنم و یه نفس عمیق و راحت بکشم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x