رمان به تلخی حقیقت پارت 1

4.5
(6)
جوجو خوجملا🥺🫀🍃

سلامی مجددددددد😎😁

یه توضیح مختصر بدم در مورد این رمان…

به تلخی حقیقت در ادامه شاهزاده قلبم هست و روایت گر بعضی قسمتای داستان کیارش و هیلدا هستن و بعضی از قسمتاش اریک و اریکا😛🫀

و اونایی که گفتن چرا اینجوری تمومش کردی پس دلوین و ارسام و شاهین چیشدن …

تو این فصل جریانشونو میفهمین🥲🙌🏻

 

با چنتا دختر پسر آتیش پاره و باحال و خفن با انرژیییی هم آشنا میشیم…!😎🙌🏻❤️‍🔥

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

#رمان‌_بهـ_تلخی_حقیقتـ…

نویسنده: felor

🪐💜مقدمهـ💜🪐

خیلی وختا بهتره حقیقت رو نفهمیم

همونجوری احمق بمونیم

چون هر جور حساب کنی …

حقیقت تلخِ…

حقیقت تلخ ینی

خیلی از آدما عاشق همن ولی با هم نیستن!…

خیلیا با همن اما اصن عاشق نیستن!…

حقیقت تلخ ینی

زندگی خوبه ، ولی ما بلد نیستم خوب زندگی کنیم

آرهـ…

حقیقت تلخ اینه که …

خودتو گم کنی و منتظر بشینی تا یکی بیاد و پیدات کنه …

تلخ ترین حقیقت اینه که هیشکیو جز خودت نداری که دستتو بگیره و از خودت بکشدت بیرون:)…

 

خلاصه:

بعد دلوین و آرسام اتفاقایی افتاده که از چشم همه به جز چند نفر که اون شب کنار آرسام بودن پوشیده شده…

حالا این حقیقت برای چه کسایی تلخه ؟!

اصن… اصن شاید باهاش کنار بیان ….

هوم؟!

یا شایدم این حقیقت بتونه از کابوسای نصف شب خلاصشون کنه؟!

☆هیلدا☆

+کیارش … کیارش

بیا کمکم کن خب اریکا داره گریه میکنه

کاترین اومد جلو و اریکا رو از دستم گرفت

ــ کیارش اریک رو گرفته تو برو بخواب …

خسته شدی

نفس عمیقی کشیدم و بوسه ای رو گونش کاشتم

+ازت ممنونم …

رفتم پیش کیارش و دستمو گذاشتم رو شونش

+مرسی که خوابوندیش

سرشو چرخوند طرفم و لبخند ریزی زد

ــ وظیفمه باباش باید حواسش بهش باشه دیگه

+عاشقتم کیارش …

قطره اشکی از چشمام چکید و رفتم تو بقلش

دستشو تو موهام کشید و آروم گفت:

ــ گریه نکن دیگه خانومم …

اریکو نگا کن !

چقد ناز خوابیده خدایا!

نگاهی بهش کردم

اریک رو شونه کیارش لش کرده بود و راحت خوابیده بود آب دهنشم که روون بود!

ریز خندیدم که کیارشم لبخند قشنگی زد

ــ برو بخواب دیر وخته

لبامو گذاشتم رو لباش و سریع ازش جدا شدم

+شب بخیر

ــ عاشقتم شبت بخیر

رفتم تو اتاقمون و کشوی کنار تختو باز کردم

دفترچه خاطرات آرسام و دلوین

دفترچه آرسامو باز کردم

“8 اگوست 2021”

عنوان اولین نوشته هر دوتاشون همین بود

تو همین تاریخ…

هر دوتاشون تو یه شهر بودن

کم کم چشام گرم شد و خوابم برد

“آرسام ــ بهش بگو که عاشقشم

با گریه داد زدم

+نه نه نه نرو آرسااام

ولم کن شایلی تورو خدا ولم کن…”

با نفس نفس از خواب پریدم و دستی تو موهام کشیدم

هنوز چشام خیس بود

این دیگه چه کابوسیه که هر شب میاد سراغم

مگه من نخواستم جلوشو بگیرم؟!

داشتم هق هق میکردم که کیارش اومد تو اتاق

ــ چیشده هیلدا؟!

بازم؟!

سری تکون دادم و با دستام اشکامو پاک کردم

منو کشید تو بغلش و سرمو تو سینش قایم کردم

ــ تموم میشه …

یه روزی تموم میشه این کابوسا …

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

+من فردا باید برم محموله رو تحویل بگیرم

تو ام باید با تونی اون دخترا رو ببری آلمان

کاترین میتونه مواظب بچه ها باشه؟!

ــ هوفففف

آره…

کل گروهشو سپرد دست تو دیگه …

آره …

هم مسئولیت گروه دلوین با من بود هم گروه کاترین

گروه آرسامم کیارش فرماندهی میکرد

ــ بخواب …

استراحت کن که فردا کلی کار داریم

“5 سال بعد”

☆کیارش☆

تو گلو خندیم و گفتم:

+عه عه عه!

نکن اریکا کشتی بدبختو

خندید و تفنگ آبیشو گرفت سمتم

متعجب نگاش کردم که قلبمو هدف گرفت و دقیق خورد همونجا

+آیی بابارو کشتی!

از اون طرف اریک با ماشین برقیش اومد و میخواست اریکا رو بزنه که زودی پریدم جلوش

اریک ــ عههه بابایی نگا خیسم کلده!

بذال زیلش کنم دیگه

(عههه بابایی نگا خیسم کرده!

بذار زیرش کنم دیگه)

تو دلم بهشون میخندیدم ولی اخم ریزی کردم و جدی گفتم:

+بسه دیگه !

عه!

مگه شما دوتا خواهر برادر نیستین؟!

مگه دوقلو های خوشگل مامان و بابا نیستین؟!

اریکو از ماشینش پایین آوردم و گذاشتمشون کنار هم

بدون اینکه متوجه بشن آب پاشو برداشتم و کلشو خالی کردم روشون

دویدم سمت استخر و پریدم توش

اریکا ــ باباااااااایییییی الان سَلما میخولمممممم

(بابااااااایییی الان سرما میخورممممم)

اریک که عصبانی تر از این حرفا بود پرید تو استخر و اومد کنارم

با مشتای کوچیکش به بازوم میکوبید

اریک ــ چلاااا خیسم کلدیییی

(چرااااا خیسم کردی)

خندیدم و تو بغلم چفتش کردم

+عشق بابایی تو که الان کلا خیس شدی!

اریکا خنده شیطانی ای کرد و گفت:

ــ بابایی الیک خنده دال شده!

(بابایی اریک خنده دار شده)

اره خیلی خنده دار شده بود مخصوصا با اون صورت قرمزش !

مثل گوجه گرد و قرمز !

اوه اوه بارمان و رادمان دارن میان

اریک تا اونا رو دید شنا کرد سمت لبه استخر و رفت بالا

اریکا ام دوید سمتشون

دوتایی باهمدیگه گفتن:

ــ خوشجلااااااا

(خوشگلا)

بارمان و رادمانم که عاشق این دوتا وروجک بودن با همدیگه گفتن:

ــ خوشجل خودتونییییین موش موشکاااااااا

بدون معطلی گرفتنشون بغل و پریدن تو استخر

+ناقصااااا ، مثِ آدم!

بارمان ــ داش بذار کیفشونو ببریم

بعد پنج دیقه مسخره بازی یه توپ برداشتم و گفتم:

+همه پخش بشین بازی کنیم

چهار تا دیوونه بودن

رادمان و بارمان ، اریک و اریکا

همزمان با هم کف دستشونو به هم کوبیدن و گفتن:

ــ آخ جووووووون

بهت زده نگاشون کردم

+شما چهارتا خیلی عجیبین!

توپو برداشتم و پرتش کردم سمت اریکا

شنا کرد طرفش و توپو گرفت

پرتش کرد سمت اریک که خورد تو سرش

اریک ــ هویییییی الیکا مگه دستم بهت نلسه

(هویییی اریکا مگه دستم بهت نرسه)

تو گلو خندیدم ، بارمان به اریک چشمک زد و بلا فاصله توپ افتاد دست بارمان

انقد محکم فرستادش سمت رادمان که مجبور شد بره زیر آب …

هیلدا ــ وایییییی خاک تو سرم!

کیااااارش؟!

رادمااان بارمااان!؟

بچه ها مریض میشن الان ، بیاین تو خودتونم مریض میشین

+میایم الان

تو برو میارمشون

سری تکون داد و رفت

+خب دیگه بریم خونه آش بخوریمممم

ــ جوووووونمییی آش بخولییییم

(جوووونمیییییی آش بخوریم)

همه رفتیم داخل و بعد خشک کردن خودمون آش خوشمزه ای که کاترین درس کرده بودو خوردیم …

💋💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💋

13 سال بعد

☆هیلدا☆

+اریک ، اریکا بیاین دیگه!

ــ ماماااان بیا این اسکلو نگا کن!

هوفففف اگه اینا باهمدیگه کنار اومدن..!

رفتم طبقه بالا و با جیغ جیغای اریکا فهمیدم ظاهرا باید برم تو اتاق اریک خان!

+چیکار میکنین بچه ها دیر شد

با چشمای گرد شده به اریکی نگا کردم که داشت اریکا رو له میکرد تو بغلش و گوشیشم آورده بود و داشتن سلفی میگرفتن!

اریک ــ مامان نگا کن دو دیقه وای نمیسته با داداش خوشگلش یه سلفی بگیره!

اریکا ام از موقعیت استفاده کرد و خودشو از بغل اریک کشید بیرون

اریکا ــ اوووووووووه مامان نفسم بند اومد!

نگاش کن چقد از خودش خوشش میاد همش عکس عکس عکس!

چیشد دیگه بابا!

نفسمو کلافه بیرون فرستادمو دستمو گذاشتم رو شقیقم…

+هنوز مثل بچگیتونین

18 سالتونه بخدا بزرگ شدین!

اریکا که کفری شده بود داد زد :

ــ اخه مامان نگاش کن!

لنز آبی گذاشته تو چشاش

چن وخت دیگه حتمن ناخناشم لاک میزنه

اریک نوچی کرد و گف:

ــ د لعنتی داداش به این جیگری داری!

مو قهوه ای

چش سبز

چال گونه رو نگا کن لامصب!

خندم گرفته بود…

چقدم خوشش از خودش میاد پسره دیوونه

اریکا ــ همچین میگی چال گونه دارم انگار چاه نفت داری!

خوبه یه عضو تو صورتت فلجه!

چطوری فلج؟!

اریک ــ باشه باشه تو خوبی

اخم ریزی کردم و گفتم:

+عه!

بسه دیگه هر دوتاتون ماشالا پنجه افتابین!

بریم دیگه دیر شد خاله راشل منتظره!

☆اریکا☆

با یاد آوری اینکه قراره بریم خونه خاله راشل اخم غلیظی کردم …

آیهان پسرشون …

خیلی هیز بود هر دفعه که میرفتیم اونجا معذب میشدم و نمیتونستم لباسای باز و راحت بپوشم…

با صدای مامان به خودم اومدم و گفتم:

+جونم مامانی؟!

چشاشو ریز کرد و تک خنده ای کرد که بیشتر حالت پوزخند داشت!…

ــ کجایی دختر؟!

بریم دیگه دیر شد الان شاکی میشن

نوچی کروم و کیفمو انداختم رو شونم

+حلِ بریم

💋🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜🪐💜💋

عمو تونی گرم حرف زدن با بابا بود ، مامان و خاله راشل ام تو آشپزخونه بودن و اریک و آیهان داشتن ورق بازی میکردن فلورم که معلوم نیست کدوم گوریه!

هوفی کشیدم و گوشیمو برداشتم و هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و آهنگ مود علاقمو پلی کردم

🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀

Not tryna be indie

سعی نمیکنم مستقل باشم

Not tryna be cool

سعی نمیکنم باحال باشم

Just tryna be in this

فقط تلاش میکنم تو این باشم

Tell me, are you too?

بهم بگو، توام هستی؟

Can you feel where the wind is?

میتونی حس کنی از چه طرفی باد میاد؟

Can you feel it through

میتونی حسش کنی از طریق

All of the windows

همه ی پنجره ها

Inside this room?

توی این اتاق؟

‘Cause I wanna touch you baby

اخه من میخوام لمس‌ت کنم عزیزم

And I wanna feel you too

و میخوام حست کنم

I wanna see the sunrise

میخوام طلوع افتابو ببینم

On your sins just me and you

توی گناهات، فقط منو تو

Let’s make love tonight

بیا امشب عشق بازی کنیم

Make it up, fall in love, try

درستش کن، عاشق شو، تلاش کن

But you’ll never be alone

ولی تو هیچ وقت تنها نمیمونی

I’ll be with you from Dusk Till Dawn

من پیشتم از طلوع تا غروب خورشید

I’ll be with you from Dusk Till Dawn

من پیشتم از طلوع تا غروب خورشید

Baby, I am right here

عزیزم من همینجام

I’ll hold you when things go wrong

نگهت میدارم وقتی همه چیز اشتباه پیش میره

I’ll be with you from Dusk Till Dawn

من پیشتم از طلوع تا غروب خورشید

I’ll be with you from Dusk Till Dawn

من پیشتم از طلوع تا غروب خورشید

Baby, I am right here

عزیزم من همینجام

I’ll be with you from Dusk Till Dawn

من پیشتم از طلوع تا غروب خورشید

🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀🫀

حضور یکیو بالای سرم حس کردم و تا چشامو باز کردم با یه جفت تیله آبی رنگ مواجه شدم و فورا خودمو عقب کشیدم

+آیهان ..!

تو گلو خندید و گفت:

ــ جون؟!

چقد بدم میومد از این جون گفتنش..!

+هوففف کاش یکم مراعات منو میکردی داشتم سکته رو میزدم با اون چشات!

سرشو جلو آورد و …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
Sni
2 سال قبل

فلور😐چرا تموم شد

z
z
2 سال قبل

برای شرو عالییییی😈💪🏿😂
ولی کاش اول میگفدی دلوینو آرسام چیشدن(خوبه گفدی نپرسینا)🥺❤😂

z
z
پاسخ به  z
2 سال قبل

نشی
ایشالا زود تر بفهمیم😢😈😂

مها كيانى
2 سال قبل

فصل دو رمانت رو تبریک میگم فلور جان

یه حسى بهم میگه اینا بچه هاى دلوینن

مها كيانى
2 سال قبل

تو سایت ثبت نام کردم دیگه میزنه دیدگاه شما منتظر بررسى است🤔
هوف

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  مها كيانى
2 سال قبل

اره دقیقا 😂
وگرنه باید برن تایید کنن 🤣

Helya
Helya
2 سال قبل

جووون
خیلی گنگ وارد شدیا😄💖
ماشالا همه هم دیگه رو خیس کردن😂🙊🤣

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

خعلی عالی عجقم
فقط الان دلوین و آرسام مردن ؟؟
شاهین مرد ؟؟

Yeganeh
Yeganeh
پاسخ به  Yeganeh
2 سال قبل

باشه ببشید 😕😫😩🙊🙈
عصبانی نشو 😧

حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عااالی عشقمممم🙃🤤

🙃Rahajoooon
🙃Rahajoooon
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

وای اینقدر خوشم میاد تو رمانا بچه کوچیکا باشن عاشقشونم😍❤
حیف ک زود بزرگ‌شدن😍

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

قربون تو 😘💕

🙃Rahajoooon
🙃Rahajoooon
2 سال قبل

حرفاشون کاراشون رو دوس دارم اینکه مثل پارازیتن😂😂میرینن ب همه چیز😂😂

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x