رمان به تلخی حقیقت پارت 4

4.3
(4)

لقمه رو که خوردم خواستم از رو صندلیم بلند بشم که با دیدن مارسل شوکه شدم و افتادم رو صندلی

تو دلم گفتم:”خاک تو سرم چقد شل بازی در میارم…”

همینجوری مثل بز زل زده بودم به مارسل که داشت نزدیک تر میشد

با لحن سردی رو به همه گفت:

ــ سلام صبحتون به خیر

بر خلاف اون همه به گرمی جوابشو دادن به غر از من که هنوز تو شوک بودم…

مارسل ــ خار داشت اریکا؟!

به خودم که اومدم با یه اخم ریز رو پیشونیش که همیشه همراهش بود داشت نگام میکرد

+اومم.. چرا
سلام ، خوش اومدی

صندلی کنار خودمو واسش عقب کشیدم ، بهش اشاره کردم و با مهربونی گفتم:

+بیا بشین

نفسشو بیرون فرستاد و دستاشو رو میز گذاشت

مارسل ــ دیره…
پاشو بریم

به تای ابرومو بالا انداختم و پرسیدم

+کجا باید بریم؟!

مارسل که عصبی تر از این حرفا بود کلافه دستی تو موهاش کشید و گف:

ــ میشه لطف کنی ، منت سرم بذاری ، تشریفتو بیاری بریم پیشِ آبتین؟!
مگه نمیخوای بیای ماموریت با من؟!

انگار که تازه دوزاریم افتاده باشه با عجله قهومو سر کشیدم و بوسه سریع و کوتاهی رو گونه اریک کاشتم

+اصلن یادم نبود …
میام الان دو دیقه صبر کن

رفتم طبقه بالا تو اتاقم و یه آرایش ملیح دخترونه رو صورتم پیاده کردم
لباسمو که در آوردم یکی بدون در زدن اومد تو اتاقم عصبی گفتم:

+ای بمیری الاهی اریک گمشو بیرون دارم لباس میپوشممممم هیچی تنم نیست!

همینجوری داشتم نقشه قتلشو تو سرم میکشیدم که دستای گرم یکیو رو پهلوم حس کردم

برگشتم و مارسل رو دیدم …
هین بلندی گفتم و خواستم از اتاق بیرونش کنم که تو یه حرکت هم درو بست هم منو تو بغلش چفت کرد و لباشو گذاشت رو لبام

بدون هیچ حرکتی وایستاده بودم و به ضربان قلبمون گوش میدادم …

چشماشو باز کرد و سرشو عقب برد
با لحن خمار و عصبی گفت:

ــ زود بیا پایین

دستی تو موهاش کشید و رفت بیرون …

هنوزم باورش سخت بود برای منی که
اخلاق مارسلو از بر بودم …
میدونستم تنفر خاصی نسبت به دخترا داره…

با این حال نمیشد دیر کنم
بار اولم بود که برای تمرین میرفتم پیش آبتین و نمیخواستم شاگرد بی حواس شناخته بشم…

🖤 🤍 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🤍 🖤

نشسته بودم تو ماشینش و سکوت سنگینی بینمون حاکم بود

دستش رفت سمت ضبط ماشین و روشنش کرد

“میشه ازت یه خواهشی بکنم؟!
میشه دیگه نیای؟!
میشه؟…
خونه خستس یا چایی چن روزه مونده رو کتری
من راضیم به دیدن تو حتی از دور ، از چن متری
با اینکه بد ازت پرم
ببین منوکم توقعم
بیا بشین جر و بحث کنیم
داد بزن تورو بد بقل کنم
دیوار زدن میون من با تو آدما بد پستن
من هرکیو که ناز کردم
یه روز یه چک زد رفت
همیشه چوب سادگیمو خوردم
همه جونمو نا رفیقا بردن
توی خودم اسیرم و افسردم
این نفسا مشقیه من مردم
حیف تو ، حیف عشق ما
شدی دوس داشتنی ترین اشتبام
با اینکه میدونم چقد عوض شدی
هنو موندم پشت در چش به رات…”

سوالی که تو ذهنم گیج میخورد رو به زبون آوردم

+فارسی گوش میدی؟!

بدون اینکا نگام کنه گفت:

ــ آره…
میفهمی؟!

سری تکون دادم و صدای آهنگو کم کردم

+اوهوم…
مامان و بابا یادم دادن

خواستم بهش نشون بدم که فارسی بلدم …
برای همین گفتم:

+حالت .. چطوره ؟! عزیزم

تو گلو خندیدم ولی اون با اخم همیشگیش نگاه کوتاهی بهم انداخت

ــ لحجه قشنگی داری…

لب و لوچم آویزون شد!
ینی نفهمید دوسش دارم؟!

هیچی نگفتم تا وختی که رسیدیم به یه عمارت بزرگ که همه چیش سیاه بود و عکس یه ماه روش بود …
پس این عمارت آبتینه…

داشتم این طرف و اون طرفو دیدم میزدم که مارسل گفت:

ــ وخت برا این کارا زیاده…
زود باش بیا

شونه ای بالا انداختم و رفتم داخل

با دیدن اهورا پریدم تو بغلش و حسابی چلوندمش

اهورا ــ اوووه دختر له شدم آرومتر

ریز خندیدم و گونشو بوسیدم
خیلی باحال و پایه بود!

+دلم واست تنگ شده بود !

اهورا ــ منم دلم واست تنگ شده بود

آبتین که قشنگ معلوم بود از حسودی داشت میترکید گفت:

آیهان🙄😎💔

ــ خب دیگه بسه بیاین بریم

بی خیال نسبت به حرفش پریدم تو بغلش …

+واسه تو ام دلم تنگ شده بود آبتین خااااان

دستی تو موهام کشید و آروم گفت “من بیشتر”
نفسشو آه مانند بیرون فرستاد و دستمو گرفت
رفتیم طبقه پایین و کارولینو همراه یه پسر که نمیشناختمش دیدم

+واییییی کارولین!

(کارولین = دختر نانسی و آراشید)

تا منو دید اومد طرفم و با ذوق گرفتم تو بغلش

ــ واییی تو کی اومدی

+همین الان اومدم دیگه!
وختی داشتن چش میدادن تو کجا بودی؟!

خنده ریزی کرد و گفت:

ــ من جلوی تو بودم هنوز به تو چش نداده بودن..!

حاضر جوابیاش منو کشته بود !
با اون چشای آبی ناز دارش…

نگاهای اون پسره که هنوز نمیشناختمش باعث شد از کارولین جدا بشم و برم سمتش

دستمو دراز کردم و گفتم:

+افتخار آشنایی با چه کسیو دارم؟!

دستمو به گرمی فشرد و خودشو معرفی کرد :

آیهاااان😐🖤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
Helya
2 سال قبل

اخ ایهان🥲اینو بده ب من
من ایهان میقام
چشاشوووو🥲
موهاشوووو🥲
مماخشووووو🥲

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😑چرا من از هرکی خوشم میاد تو اونو شخصیت بده میکنی لعنتی
یکمی وجود داشته باش بی وجود😂

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😐آیهان؟
زن دوم؟
به قیافش نمی‌خورد انقدر فعال باشه😂😂😂😂😂

atena
atena
2 سال قبل

وای من غششششش…
من سکته…
من درد…
من مرض…
ایهان عجب تیکه ای هس ژووووووووووووووون…
من میخامش کجا میتونم گیرش بیارم؟؟

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

المان میتونم برم…

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

درد….

👑Queen👑 🙂
پاسخ به  atena
2 سال قبل

ای ای چرو این ایهان عوضی اینقدر جذابههههههه😭😭🤤🤤🤤

atena
atena
پاسخ به  Queen 👑😇
2 سال قبل

ارههههههههههههههههه دلم براش رف…
ملکه خانم اسمت چیه؟

👑Queen👑 🙂
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂ها خیلی
بانو مرضیه 😌😂

👑Queen👑 🙂
پاسخ به  atena
2 سال قبل

عجب چیزی دید 😈😂🤤

Helya
Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂😂وای اتنا
فقط اون ژووووونت

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x