باریکهی نور خاموش شد و خسرو نیامد. سرم روی زانوهایم بود و خیره به دخترکی بودم که تاریکی دیگر اجازه نمیداد او را واضح ببینم.
حالش بد بود، این را از خونی که از بدنش میرفت فهمیدم. بوی خونش زیر بینیام بود و هرازگاهی عق میزدم.
کمی بیشتر تنم را کش دادم، گرسنگی حالم را بدتر کرده بود. هر لحظه ممکن بود از شدت سرگیجه از حال بروم.
دستهایم را روی بینیام گذاشتم و به راه پلهی تاریک چشم دوختم.
– پس کجایی خسرو…فقط توی تخت من رو میخوای ها؟ وقتشه بیای وگرنه تختت خالی میمونه عالی جناب.
پوزخندی به حرفهای خودم زدم، از کی قبول کرده بودم نقش تخت گرم کن را بازی کنم؟
هیچ وقت! درست است هیچ وقت، من با ارزش تر از این حرفها بودم! آن تخت اگر برای خسرو گرم میشد برای من هم بود.
روی آن تخت زنانهگیام آزاد میشد و من یک وسیله نبودم! من همراه بودم…همراهی برای لذت بردن خودم و پادشاهم.
پس سرم را بالا میگیرم و در لحظهی اولی که از این جا خارج میشوم ملکه را درون دیگ حلوا میاندازم.
– ملکه، من دارم میمیرم.
– چیزیت نمیشه. یه عادت شدی. به خاطر گرسنگی ضعف کردی غذا بخوری حالت خوب میشه.
دخترک بیچاره دیگر حرفی نزد.
کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که خسرو مرده است وگرنه این حجم از غیبتش طبیعی نیست!
– ملکه صدام رو میشنوید؟ وای چقدر تاریکه.
صدای جیران بود؟
– جیران…جیران.
با ته ماندهی صدایم داد زدم، معدهام درد میکرد و چندلحظهی کوتاه تا مرگ فاصله داشتم.
– اومدم…ببخشید دیر شد. پادشاه خسرو توی قصر نبودن. تازه او..
– برو کنار دختر، ملک عزیزم؟
به به! صدای گوش نواز خسرو آمد، خبر ندارد قرار است خفهاش کنم!
دستهایم را به زمین فشار دادم و ایستادم که در باز شد و یک هو در حجم گرمی فرو رفتم. با پیچیدن عطر تندی زیر بینیام پاهایم شل شد.
یقهی خسرو را گرفتم و ناله کردم که در هوا معلق شدم. گردنش را چنگ زدم و با ته ماندهی توانم گفتم:
– جیران، اون دختره…حالش بده.
هر لحظه نزدیک بود محتویات معدهام بیرون بپاشد. دستم را جلوی دهانم گذاشتم که خسرو با نگرانی گفت:
– کی، فقط بگو کی تورو انداخت تو اون خراب شده؟
پوزخندی زدم و جوابش را ندادم. به سمت اتاقمان میرفت. نگهبان ها در را باز کردند، مرا روی تخت گذاشت و سریعا چیز شیرینی در دهانم گذاشت.
با حس طعم شیرین در دهانم کمی چشمهایم باز شدند. کلافه نفسی کشیدم و گفتم:
– بگو واسم غذا بیارن، آیی شکمم درد میکنه.
دستم را روی شکمم گذاشتم. از بچگی این گونه بودم، کمی گرسنگی کافی بود تا ساعت ها درد بکشم.
خم شدم و عق زدم که خسرو وحشت زده دستش را روی کمرم گذاشت و گفت:
– تو چرا اینطوری شدی؟
بوی خون دخترک زیر بینیام بود. نفس نداشتم، چشم های تارم را چرخاندم که روی لکهی خون بزرگ روی لباسم میخ شدند.
– لباسمو دربیار خسرو…خون روشه.
خسرو متعجب نگاهم کرد و بعد حواسش جمع لباس خونیام شد.
– این…اینو چرا ندیدم، ملک ازت خون میاد؟
اگر بگویم کور بودی ناراحت میشد؟ خب قطعا میشد پس فعلا بیخیالش میشدم.
– نه مال اون دخترست، بوش داره منو میکشه. لباس بهم بده.
بلند شد و سریع به سمت کمد رفت. جیران ناگهان وارد شد، بشقابی در دستش بود. نرسیده به تخت قاشق را پر از حلوای خرما کرد و در دهانم چپاند.
چشم بستم و اجازه دادم شیرینی کمی حالم را بهتر کند.
– وای خدای من، رنگتون پریده.
سرم را تکان دادم. البته که رنگم پریده بود، از صبح چیزی نخورده بودم جز چندلقمه که همان ها را هم ملکه کوفتم کرد.
چندقاشق دیگر خوردم و حالم بهتر شد. خسرو لباسم را روی تخت گذاشته بود و دم در آرام با نقره پچ میزد.
سرم را به تاج تخت تکیه دادم و دست جیران را پس زدم.
– دیگه نمیتونم از این بخورم، دلمو زد. کمکم کن لباسمو دربیارم.
جیران چشمی گفت و لباسم را از تنم خارج کرد. همان لحظه خسرو نگاهم کرد که پشت چشمی برایش نازک کردم.
بدون حرف از اتاق خارج شد. نقره پشت سرش روانه شد که گفتم:
– کجا رفتن؟
جیران در حالی که لباس را از سرم رد میکرد شانه بالا انداخت. بندهای بالاتنهام را اجازه ندادم ببندد، حس خفگی داشتم.
– سرم درد میکنه.
– هنوز ضعف داری. الان میگم غذا بیارن، فکر میکردم این حالتت برطرف شده.
خندهی تلخی سر دادم.
– تو فرنگ کسی نبود که باهاش غذا بخورم، مستخدمم رو هم فرستاده بودم بره. خیلی روزها فقط یک وعده میخوردم.
– همینه حالت بد شده.
روی تخت دراز کشیدم و چشمهایم را بستم. کمی بعد نقره با سینی غذا وارد شد، جیران کمکم کرد بلند شوم و پایین تخت بنشینم.
پشت سرم مخده گذاشت و نقره کنارم نشست.
– به پادشاه گفتم مادرش چیکار کرده، رفت سراغش.
سرم را تکان دادم. حرفی نزدم، مگر خسرو قرار بود چه کاری بکند؟ نهایتش کمی بحث بود، من در این قصر زنده نمیمانم. باید دم ملکه را می چیدم. این تنها راه من بود.
جیگرم خنک شد
کاش خسرو بره بنشونتش سرجاش پیر نکبت رو
عروس کلفت نیس ک اونم چی زن پادشاه
خب اگه کرم نداشت به ندیمه اش میگفت
حقته یه گستاخی مثل ملک عروست باشه ادب بشی