رمان روشنگر پارت ۷۶

4.3
(53)

 

 

مطمئن بود ملک فکر فرار به سرش خواهد زد ولی نه تنها فرار نکرد بلکه ماند و حامله شد. البته…

 

از گوشه و کناره‌های قصر حرف جادو شنیده بود، به گفته‌ی یکی از دختران حرم سرا جادوگری برای ملک سحر درست کرده! اگر هم درست نکرده باشد برای بچه‌اش قطعا…

 

چیزی که جیران را ترسانده بود این بود که تمامی بچه‌ها و وارث های به دنیا آمده یا دختر بودند یا ناقص…

چرا که ملکه دوست نداشت برادرها وارثی به دنیا بیاورند.

 

رازهای مخوفی درمورد این خاندان شنیده بود که سنگینی وحشتشان وادارش کرده بودند از فواد کناره گیری کند.

 

خنگ که نبود، لبخند و توجه‌ی فواد را می‌دید و مطمئن بود که چشم فواد او را گرفته ولی جیران قرار نبود در این جا بماند.

 

آرام پله‌ها را بالا رفت، بعد از محشر کبرایی که در باغ به پا شد ملک با عصبانیت همراه خسرو به اتاق رفته بود. پشت در ایستاد که همان لحظه در باز شد و خسرو خارج شد.

 

مثل همیشه اخم به پیشانی داشت. جیران تعظیمی کرد که خسرو بی‌حرف از کنارش رد شد. وارد اتاق شد و با دین ملک در حال لباس کندن گفت:

 

– حالت خوبه؟

 

ملک دستش را روی شکم برهنه و کمی برآمده‌اش کشید و آرام سر تکان داد. حالش اصلا خوب نبود.

 

 

 

جیران آرام دست روی شانه‌ی ملک گذاشت و با حس گرمای بیش از حد تن ملک وحشت کرده دستش را برداشت.

 

تبش چنان بالا بود که در این هوای سرد عرق روی پیشانی‌اش نشسته بود و همزمان می‌لرزید.

 

– تو حالت خوب نیست.

 

ملک روی تخت دراز کشید و دعا کرد جیران از نزدش برود، اصلا حوصله نداشت و حتی نمی‌توانست پلک‌هایش را باز نگه دارد.

 

دست جیران که بی‌توقف روی پیشانی و تنش می‌چرخید را پس زد و برهنه دراز کشید.

 

– تنهام بذار.

 

جیران ولی ظرف آب را نزد خودش کشید و پارچه‌ی خیس را بی‌وقفه روی تن ملک کشید. ملک برایش فراتر از یک ملکه یا مقام سلطنتی بود.

 

برای جیران ملک دوستی بود که از بچگی هوایش را داشت و حاضر نبود خاری به پایش برود.

 

پارچه را روی صورتش کشید که فرو ریختن اشکی از چشم ملک متعجبش کرد، عقب کشید و به او خیره شد‌.

 

ملک درد زیادی داشت، حس می‌کرد تمام غم دنیا روی قلبش سنگینی می‌کند و دلش گریه می‌خواست.

 

پس دست‌هایش را روی صورتش گذاشت و بی‌توجه به حضور جیران ضجه زد. قفسه‌ی سینه‌اش با هر هق‌هق با شدت بالا پایین می‌شد و چرا سرنوشتش این گونه بود؟

 

دلش برای راه رفتن روی عرشه‌ی کشتی، ماندن زیر باران در فرنگ، نشستن در چای‌خوری و تنها بودن تنگ شده بود.

 

کاش هیچ وقت پا به قصر نمی‌گذاشت. برای چه چیزی برگشته بود؟ معشوقی که با خواهرش فرار کرد؟

عمویی که چشم به تنش داشت و یا پدری که دخترانش را می‌فروخت.

 

 

 

سرش را به دو طرف تکان داد و چنگی به شکمش زد. بچه…

این بچه برای چه بود؟

 

مگر خسرو تا کی پیشش می‌ماند؟ ممکن بود در جنگ هایش بمی‌رد و یا طاعون بگیرد…

یا حتی به دست برادرانش کشته شود.

 

او پادشاه خاندان عبید بود، تمام دنیا بر روی تاج و تخت خسرو در جنگ بودند و ملک برای این ها برگشته بود؟

 

دستش را بالاتر برد و روی قلبش گذاشت. قلبی که با سماجت می‌کوبید و عشقش را به خسرو فریاد می‌زد.

 

اصلا کی وقت کرده بود عاشق شود؟ این چه احساس زهرگینی بود که به خورد تمام وجودش داد!

 

– من می‌خوام برم فرنگ…خسته شدم.

 

جیران هول کرده بود. از یک طرف نگران تبی بود که بی‌وقفه بالا می‌رفت و از طرف دیگر نگران بچه‌ای بود که برگ برنده برای  زنده ماندن ملک بود!

 

جیران مطمئن بود اگر پای وارث وسط نبود ملک را خیلی وقت پیش از دست داده بود. کر که نبود!

 

در و دیوار این قصر حرف برای گفتن زیاد داشتند و جیران تمام زندگی‌اش زبان خورده و گوش داده بود.

 

از تک تک قتل های حرم سرا خبر داشت، از مردن وارث های شاهزاده‌ها به دست ساحره ها و آن پیرزن…

 

همانی که انگشت‌هایش کم بودند. می‌دانست که آن زن در دیوارهای قصر زندگی می‌کرد، دروغ یا تخیل نبود.

 

این را از دخترها هم شنیده بود، در دیوارهای قصر راهروهایی وجود داشت. در هر اتاق یک پنجره…

 

پنجره ای که روحی از پشت آن‌ها نفس آدم های در قصر را می‌شمارد. شاید روح هم نه!

همان زن!

 

 

 

همانی که به ملک گردنبند حافظ جان را داده بود. جیران از آن زن می‌ترسید، حتی چند بار سایه‌اش را در تاریکی دیده بود…

 

آن کمر خم شده و موهای بلند سفید پریشان…

با سه انگشت دور عصا پیچیده مدت ها کابوس جیران بود.

 

از فرط گریه قفسه‌ سینه‌ی ملک می‌لرزید و جیران غم بر روی قلب ملک را می‌فهمید. ملک قدرتش را از دست داده بود و عشق به خسرو او را حساس کرده بود.

 

جیران دست ملک را گرفت و فشارش داد، دوست نداشت خلوت دوستش را به هم بزند، حس می‌کرد ملک به این گریه نیاز دارد.

 

پس از گذشت اندک زمانی ملک آرام گرفت، نفسش به سختی و خسته بیرون آمد و حس سبکی داشت.

جیران دستی روی صورت ملک کشید و گفت:

 

– اگه گریه هات تموم شد پاشو ببرمت حموم. خیلی تب داری‌.

 

ملک را به زور روی تخت نشاند و به سمت صندوقچه رفت. لباسی خارج کرد و گفت:

 

– گریه برای بچه خوب نیست.

 

ملک سرش را بلند کرد و با نگاه سرخش به جیران خیره شد. جیران به سمت ملک رفت و با ملایمت لباس را تنش کرد. دست روی موهایش کشید.

 

– همه‌ی این اتفاق ها تموم می‌شن. یکم صبر کن. بچت که به دنیا بیاد دیگه کسی حق نداره چیزی بهت بگه.

 

آرام روی موهای ملک را بوسید ولی هیچ کس در آن اتاق نمی‌دانست که طوفان در راه است، طوفانی به بزرگی عقده‌ای چرکین.

 

طوفانی که قرار بود دیوارهای قصر را بلرزاند و …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سدم 4.5 (10)

۱ دیدگاه
    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق…

دانلود رمان جرزن 4.3 (8)

بدون دیدگاه
خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا رو به خودش جلب کردن… آشناییش…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x