رمان روشنگر پارت ۸۵

4.5
(63)

 

دیگر چیزی نگفتم، برای هر حرفم جوابی داشت. سرم را پایین گرفتم تا پایین سرم را بشورد و ناگفته نماند؛ خیلی به حمام نیاز داشتم.

 

هر کاسه آبی که روی تنم می‌ریخت نفسی به دنبالش بود که امیدوار بودم قطع نشود.

 

من نمی‌دانستم چه چیزی پیش رویم است، تنها چیزی که به امید داشتم آن پسرکی بود که وعده‌ی آمدن خسرو را داد و تمام!

 

در آن لحظه تمام فکر و امیدم را روی آن متمرکز کرده بودم. بغض کردم…

 

دوباره و دوباره…

 

دلم قصرم را می‌خواست، همانی که در آن ملکه لیلیان آزارم می‌داد و مهمت صورتم را زخم می‌کرد ولی‌…

 

در آن قصر خسرو بود، در آن قصر…

جیران بود، نقره بود. خنده بود…

 

ولی این‌جا معلوم نبود سرنوشتم چه چیزی باشد و همین مرا خیلی می‌ترساند. نفس عمیقی کشیدم و دستانم را آرام روی شکمم گذاشتم.

 

– تو…حامله‌ای؟

 

سرم را آرام به سمت زن چرخاندم، با نگاهی عجیب خیره‌ام بود. گفتم:

 

– آره…

 

کاسه‌ی در دستش را کنارم گذاشت و با دهانی نیمه باز و چشمانی عجیب به شکمم‌ نگاه کرد. برای یک لحظه نیش اشک را درون چشمش دیدم.

 

– چیزی خوردی؟

 

– نه…هیچی.

 

 

 

چیزی در نگاهش شکست که‌ نمی‌دانم چه بود! انگار که سنگی شیشه‌ی خشمش را شکست و حالا مقابلم زنی به نگاه خیس بود.

 

چانه‌اش لرزید، کاسه‌ی آب دیگری روی سرم خالی کرد و گفت:

 

– بلند شو.

 

آرام ایستادم که تنم را خشک کرد، چشم بستم و سعی کردم فراموش کنم که دارد به تن لختم دست می‌زند.

 

سرم را بالا داد و آرام پارچه روی گردنم کشید. بعد هم بازویم را گرفت و مرا دنبال خودش به اتاقی برد.

 

اتاقی پر از کمد و لباس‌های پخش شده روی زمین! به سمت کمد رفت و دست روی لباس قرمز رنگی گذاشت‌.

 

سرش را چرخاند و عمیق نگاهم کرد، پلک‌هایش را محکم روی هم فشرد و دندان روی هم سایید. لباس قرمز را رها کرد و کمد را بست.

 

به سمت صندوقچه‌ای رفت و از درونش پیراهن انگلیسی، شلوار و چکمه درآورد.

 

– اینارو بپوش زود باش.

 

متعجب نگاهش کردم که به سمتم آمد، در را بست و گفت:

 

– فقط فرار کن…همین.

 

دست برد سمت قفسه‌ی پشت سرم و کیسه‌ای آورد. آن را به دستم داد و ادامه داد:

 

– توی راه اینارو…بخور.

 

متعجب از تغییر حالتش پلک زدم که دستم را گرفت، فکش را محکم روی هم فشرد و سرش را به گوشم نزدیک کرد:

 

– پیش پادشاهت که برگشتی بهش بگو که این قلمرو حاکم جدید لازمشه.

 

متحیر نگاهش کردم، از من می‌خواست به خسرو بگویم به این جا حمله کند؟ ناخنم را به دندان گرفتم…

خسرو دقیقا قرار بود همین کار را بکند.

 

– لباس هارو بپوش و…

 

با باز شدن یهویی در و برخوردش به کمرم آخی گفتم، جفت بازوهایم را گرفت و به کسی که در را باز کرده بود توپید:

 

– چت شده؟ مگه جنگله اینجا؟

 

همان دختر سیاه پوست بود، دستش روی دماغش بود و از لای انگشتانش خون می‌چکید.

نگان تهدید آمیزی به من انداخت و دندان تیز کرد…

 

– خفه شو هرزه، اینو آماده کن ملکه می‌خوادش…

 

شیشه‌ی امیدم شکست! زنی که می‌خواست کمکم کند بازویم را گرفت و مرا پشت خودش کشید.

 

– دهنت رو ببند! تو به من نمیگی چیکار کنم!

 

– کالی، کاری نکن گلوتو ببرم.

 

زنی که فهمیدم نامش کالی است جلوتر رفت و حالا دو زن برای یک دیگر شاخ و شونه می‌کشیدند.

 

من ترسیده میانشان ایستاده بودم و مغزم هیچ فرمانی نمی‌داد! کالی، همان که می‌خواست فراری‌ام بدهد گفت:

 

– تو که زیرخواب سگای اربابی از این حرفا نزن و برو توی قفست بشین.

 

هینی کشیدم که دختر سیاه‌پوست هرزه‌ای گفت و به کالی حمله کرد. جیغ کشان به عقب برگشتم و چرا این‌ قصر این‌گونه بود؟

 

دخترسیاه‌پوست بنیه‌ی قوی داشت و پشت سر هم مشت به صورت کالی می‌زد! چنگی به‌ موهایم زدم. باید…باید یه کاری می‌کردم!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sahar B
4 ماه قبل

اوف چه پارتی
آدمو تا بالای بالابرد یهو تموم شد

Sahar B
4 ماه قبل

کاش یه پارت دیگه هم بود…..کاشششششش

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x