لباسش را چنگ زدم و سرم را به سینهاش فشار دادم. پاهایم را از شدت درد نمیتوانستم تکان دهم.
– هیس..الان میرسیم.
ایستاد، سرم را از سینهاش جدا کردم و مقابلم دری دیدم. آرام تقهای به در زد که بالافاصله صدای زنی پیچید.
– کیه؟ شاهو تویی؟
لبهای خشکم را روی هم کوبیدم و سعی کردم نفس بکشم. زیر دلم بدطور درد میکرد و دلم میخواست جیغ بکشم ولی مرد عصبی گفته بود ساکت باشم.
با باز شدن در قامت زن نیمهپوشی نمایان شد که با دیدنمان محکم بر گونهاش کوبید.
– شاهو! این چیه؟
مرد عصبی تنهای به زن زد و داخل خانه شد. با تابیدن نور وسیعی به چشمانم سرم را به سینهاش فشردم که نشست.
– بیا این پارچه رو پهن کن گلی!
– میگم این چیه؟
تنم را روی زمین گذاشت که سعی کردم با تکیع بر دستانم پخش زمین نشوم. پارچهی سفیدی را پهن کرد و بدون هیچ حرفی تن لاجونم را رویش کشید.
– مگه نمیبینی؟ آدمه!
بیا ببین چشه عین گاوی که میخواد بزاد ازش خون میره.
کمی دلخور نگاهش کردم ولی وقت حرف نبود، فقط میخواستم از شر این درد خلاص شوم. نگاهم را شکار کرد و خیلی عصبی گفت:
– ها؟ چیه چرا این جوری نگاهم میکنی زن؟
– شاهو! این چرا…چرا اینقدر خونریزی داره چیکارش کردی شاهو؟
شاهو عصبانی تر از قبل زیر سرم بالشتی گذاشت و با داد روبه زن گفت:
– چیکارش کردم ها؟
چیکار کردم؟ مفت نگو واسه خودت گلی ببین چه مرگشه!
دستم را روی دهانم گذاشتم و گریه کردم، نمیتوانستم بیشتر از این تحمل کنم. تنم طاقتش را نداشت.
زنی که اسمش گلی بود وسط پاهایم نشست و با چشمانی به اشک نشسته گفت:
– بهش دست درازی کردی شاهو؟
ها؟
دستش را بند شلوارم کرد که با دستی لرزان مچ دستش را گرفتم. محال بود اجازه دهم کنار این مرد عصبی مرا لخت کند.
با کشیده شده بازواش توسط شاهو ایستاد.
شاهو تکان بدی به تنش داد و غرید:
– حرفی که از بین لبات درمیاد رو بفهم گلی!
افتاده بود لای علوفه. میگفت حاملست.
آرام هق زدم که با حس خروج خون از تنم صدایم بالاتر رفت. قفسهی سینهام از درد تکان خورد که گلی دوباره میان پاهایم نشست و این بار بدون هیچ توقفی شلوار را وسط رانم پایین کشید.
زانوهایم را بالا داد و میان پایم را نگاه کرد.
– چند ماهته؟
با صدای لرزانی گفتم:
– ه…هفت!
– چرا اینقدر خون ریزی داری؟ شاهو قابله خبر ک…
– قابله چیه زن؟
میخوای ابرومون بره؟
مهر قبلی خشک نشده این یکی بدتر بچسبه به در خونمون؟
خودت یه کاریش بکن.
گلی ترسیده نگاهم کرد و لباسم را پایین تر کشید. کمی بالای شکمم را فشار داد که از درد فریاد زدم.
شاهو به سمتم آمد و دستش را روی دهانم گذاشت.
– شاهو…این…بچش داره به دنیا میاد، تنش باز شده.
من نمیتونم.
– ولش کن پس توی دردش بمیره.
من قابله نمیارم توی این خونه گلی…
از شدت حقارت و درد دستش را گاز گرفتم که فحشی داد و دستش را کشید.
– چته؟ وحشی…بندازمت بیرون با این حالت بمونی توی جنگل گرگا تیکه تیکت کنن؟
با دستش ضربهی آرامی به صورتم زد که صورتم را پوشاندم، مردک وحشی!
– نکن شاهو! گناه داره، خون میاد ازش چقدر.
– خب پس به دنیا نیاد بهتره، بمونه همون داخل. اینم امشب بهش شراب میدم تا فردا خوب میشه.
دستانم را از روی صورتم برداشتم و مظلومانه نگاهش کردم. خیرهی چشمانم شد و پلک زد…
قطره اشکی از چشمم چکید که فکش را روی هم سایید و زیر لب فحش داد.
– خودت به دنیا بیار بچش رو گلی!
تو میتونی، مادرت قابله بود یه هنری ازش توت مونده.
– شاهو! میترسم بمیره.
خیلی ازش خون میره.
گلی نگاهی به من انداخت و کلافه نفس کشید. بعد هم بلند شد.
– چندتا کهنه تمیز بیار شاهو.
دستت درد نکنه قاصدک جونم.مرسی بابت پارت امشب 😘
من از تو ممنونم همیشه با کامنت هات انرژی میدی💙
فدای تو.😘❤😍