رمان قلب عاشق پارت ۱

4.2
(33)

 

 

 

_ نازنین خانوم، من به شما حق میدم

شما هم عزیزتون و از دست دادین و داغ دارین.

اما هیچ دلیلی توهین شما رو موجه نمیکنه

شما خواهرتون و از دست دادین، من هم برادرمو

 

سعی می‌کرد خود را کنترل کند

زبان تند و تیز این دختر چند سالی می‌شد که او و خانواده اش را بی نصیب نمی‌گذاشت

با الخصوص که حالا برادرش باعث مرگ خود و نگار، خواهر این دختر شده بود..

 

……. آقای محترم، مثل اینکه فراموش کردین؟

این برادر شما بود که باعث شد خواهرم تو جوونی زیر یه خروار خاک بخوابه و دختر شیرخوارش بی مادر بمونه؟

تا زنده بود از سر بی عرضگیش عصبانیتش رو با کتک سر خواهرم درمی‌آورد

آخرشم خواهرم و کشت و ما و دخترش رو بدبخت کرد..

این بار هم نوبت شماست که با گرفتن یارا داغ خواهرم و چند برابر کنید

 

بر شیطان لعنت می‌فرستد

برادرش تازه مرحوم شده بود و این دختر از هیچ توهینی به او فرو گذار نمی‌کرد

کینه اش از زمان دوستی نگار و رضا شروع شد و در نهایت با ازدواج آن ها بیشتر هم شد

اصلا رضا را درخور همسری نگار نمی‌دید

که البته با کار هایی که رضا انجام می‌داد حق هم داشت..

 

_ شما می‌تونید هفته ای یک بار، یارا رو ببینید

 

تکخندی می‌زند که نگاه جهان روی چال گونه اش می‌ماند

 

……. لابد مادربزرگتون قراره ازش مراقبت کنه!

اونم از یه بچه ی هشت ماهه!

 

اخم های جهان در هم می‌روند

دخترک فقط در ناز و نعمت و در بین پر قو بزرگ شده بود، بدون هیچ تربیتی!

 

نازنین نزدیک جهان می‌شود هر دو فقط دو هفته بود که لباس سیاه را از تن‌شان بیرون آورده بودند.

به خط شکسته ی ابروی جهان لحظه ای کوتاه خیره می‌شود و بعد مسیر نگاهش را به چشم های او تغییر می‌دهد

 

…….. یارا پیش ما باشه، بهتره

زندگیش تو رفاه می‌گذره

با پدرتون صحبت کنید..

یارا اگه پیش من باشه و من ازش مراقبت کنم بهتره یا مادر بزرگتون با اون سن و پا دردی که داره؟

 

نگاه از چشم های طوفانی دختر می‌گیرد

 

_ هیچ دلیلی وجود نداره که بچه ی خودمون و بدیم به شما که شاید.. بتونید امکانات بیشتر در اختیارش بذارید

 

گامی به عقب برمی‌دارد

 

_ ببخشید که تعارف نمی‌کنم برسونمتون، میدونید که؟

با موتور اومدم!

 

پشت می‌کند و به سمت موتورش می‌رود

 

از نظر نازنین، رضا و خانواده اش هیچ فرقی با هم نداشتن

نمونه اش، پدر زور گو و برادر بی ادبش بود…

 

 

 

حرص همه ی وجودش را گرفته بود

چقدر از این خانواده متنفر بود..

 

 

……… الو؟

الو شیدا؟ ….. نابغه یه جا وایسا آنتن بده

 

بوقی به ماشین جلو می‌زند که با این حال او یاد دوران آموزشش افتاده بود

 

…….. برو دیگه اح

 

سبقت می‌گیرد و پایش را بیشتر روی پدال گاز می‌فشارد

 

……… جابه‌جا شدی؟

 

_ آره بابا، مشکل از گوشیمه

چی شده باز؟

 

………. چی شده؟

باز من خام حرف های تو شدم با این.. یارو حرف زدن میگه …

 

_ کی رو میگی؟

 

اعصابش بیشتر از این حواس پرتی شیدا خورد می‌شود

 

……… من تو این مدت راجع‌به چی و کی باهات حرف میزنم شیدا؟

چرا خودت و به گیجی میزنی؟

 

_ آهان، جهان و میگی!

خب؟

چی شد؟

 

……… کثافته بی‌شعور به من میگه :

 

صدایش را بم می‌کند تا شبیه صدای آن مرد شود اما چندان موفق نیست!

 

……. شما هم می‌تونید هفته ای یکبار یارا رو ببینید!

 

به خیابانی که خانه یشان در آن بود می‌پیچد، از خلوت بودنش در آن ساعت استفاده می‌کند و گاز می‌دهد

 

……… می‌تونید، یعنی چی؟

یعنی ما بهتون اجازه میدیم!

من موندم، کی میخواد از یارا مواظبت کنه؟

یارا هنوز بی‌تابه.. درست شیر و غذا نمیخوره، اونوقت اینا تو فکر اینن که نکنه ما بیشتر از یک بار تو هفته ببینیمش

 

شیدا دلش برای دختر نگار می‌سوزد

طفلک چه گناهی داشت که در این سن طعم بی مادری و بی پدری را بچشد

 

_ بمیرم واسه یارا..

نیاورده بود ببینیش؟

 

ماشین را جلوی درب خانه پارک می‌کند

کیفش را برمی‌دارد و از آن خارج می‌شود و در ماشین را به شدت به هم می‌کوبد

 

_ نازی؟

 

……… بله

نیاورده بود

جمعه دیدمش.. خیلی لاغر شده بود

اصلا دیگه اون بچه ی تپل خوشگلمون نیست

بچه کلا آب ‌شده..

 

گوشی را با شانه اش نگه می‌دارد و کلید را از کیفش بیرون می‌آورد..

 

_ خب ببرنش پیش متخصص اطفال

خودت ببر اصلا؟

 

……… گفتم چند بار.. میگن خودمون بردیم، دکتر گفته هم به خاطره جدایی از شیر مادر و هم به خاطره اینکه تازه به غذا افتاده لاغر شده

چمیدونم والا..

از یه طرف داغ خواهرم.. از یه طرفم غصه ی بچه ش، بس نیست حالا باید ناز یه جماعت اورانگوتان هم بکشم

 

_ نازی اگه فکر می‌کنی کاری از دستم برمیاد بهم بگو؟

 

……… فعلا که کاری از دست هیچ کدوممون برنمیاد

 

شیدا جان بعدا باهات تماس میگیرم

 

 

_ باشه عزیزم خداحافظ..

 

 

 

 

به محض اینکه در را باز می‌کند نگین روبه رویش قرار می‌گیرد

 

_ کجایی از صبح دخترم؟

چند بار با گوشیت تماس گرفتم یا جواب نمیدی یا اینکه مشغولی

 

……… سلام مامان

ببخشید کار داشتم

 

با همین دو جمله نگین را کنار می‌زند و به اتاقش پناه می‌برد

 

…….. نازی؟

بیا بیرون ببینم؟

 

نگران تنها دختری بود که برایش مانده

پسرش سه سال داشت که بر اثری بیماری تب بالایی گرفت، و همان بیماری ناشناخته نگین را عزادار کرد..

حال دختر جوانش او را ترک کرده بود و طفل چند ماهه اش را برای آن ها به یادگار گذاشته بود..

 

نازنین هم بعد از مرگ نگار فقط دنبال خواهر زاده اش بود انگار فراموش کرده بود تسکین دل مادری باشد که با از دست دادن دخترش داغ چند سال پیش پسرش برایش زنده شده بود

 

به در میزند و بعد در اتاقش را باز می‌کند

 

_ این چه طرز جواب دادن به مادرته؟

فقط ببخشید و یک‌راست تو اتاق؟

 

تاپش را از سر رد می‌کند و رو می‌کند به مادرش

 

…….. الان منو لخت و پاتیل دیدین خوب شد؟

اجازه میدادین لباس عوض کنم، خدمت می‌رسیدم

 

_ خب حالا

کجا میری این چند وقت؟

فکر نکن حواسم بهت نیست؟

من جز تو که دخترمی کی رو دارم دیگه؟

 

موهایش را از داخل تاپش بیرون می‌کشد با بغضی در صدایش نگین را در آغوش می‌کشد

 

…….. صبر کن یکم مامانم

میخوام یادگار دخترت و بگیرم

میخوام یارا رو بیارم پیش خودمون

تا اگه نگار و نداریم، حداقل دخترش و داشته باشیم..

 

4

 

نگین با شتاب از نازنین جدا می‌شود

انگار که نوری از دلش به چشم هایش رسیده بود که این چنین برق می‌زد

 

_ چطور مگه؟

خودشون گفتن بچم و میدن؟

 

لبش میان دندان هایش اسیر می‌شود

مادرش در این یک ماه و نیم چقدر شکسته شده بود..

 

……… اونا نگفتن

اما من میخوام یارا رو بگیرم

یارا دختر ماست مامان.. دختر خواهرمه..

نوه ی توئه..

 

نگین همان جا می‌نشیند و خواندن برای دخترش را از سر می‌گیرد

نیمه ی جانش رفته و سر پا بودن الانش هم به خاطره نازنین بود و یارا..

 

لیوان آب قند را آرام آرام به خورد نگین می‌دهد، صورتش را که خیس از اشک بود پاک می‌کند و بوسه ای روی گونه اش می‌زند

 

زورش به بلند کردن نگین نمی‌رسید، خود نگین هم حال ایستادن نداشت

بالش و پتویی می‌آورد و جای مادرش را همان جا تنظیم می‌کند، کنارش می‌نشیند و دست هایش را آرام نوازش می‌کند تا نگین به خواب می‌رود..

 

در اتاقش تکیه به تاج تخت داده بود نزدیک به دو هفته از آخرین باری که با جهان ملاقات کرده بود می‌گذشت

بی‌تابی های نگین و دل آشوب خودش به مراتب بیشتر شده بود

جمعه که می‌شد یارا می‌آمد و موقع بردنش اشک بود و اشک..

 

تا الان هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده بود

گوشی را برمی‌دارد و باز هم شماره ی جهان را می‌گیرد

 

_ بله؟

 

صدای جدی و مردانه ی جهان، اخم های او را بیشتر در هم فرو برد

 

……… سلام، نازیم

 

_ سلام نازنین خانوم

بفرمایید

 

…….. میشه حضوری ببینمتون؟

 

جهان سکوت می‌کند

نازنین اعصابش از این همه آرام بودن جهان خرد می‌شود

 

……… میشه؟

 

باز هم کمی سکوت می‌کند

نفس بلند و کلافه ی نازنین در گوشی می‌پیچد

 

_ میشه..

 

…….. پس یارا رو همراهتون بیارید

دلم براش تنگ شده

 

_ چه زمانی؟

 

…….. امروز!

 

صدای خنده ی آرام جهان، اخمش را کور تر می‌کند

 

_ امروز که.. بیرونم، یارا همراه من نیست!

 

شتاب زده پاسخ می‌دهد

 

…….. خب برید بیارینش؟

 

_ نزدیک خونه نیستم آخه

 

احساس می‌کند زیاد از حد به او اصرار کرده

خلاف میلش دیگر اصرار نمی‌کند

 

……… اوکی!

تایم و لوکیشن بفرستین

فعلا..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان موج نهم 4.3 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست داده، متوجه شده برادر بزرگش با…

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Saina
11 ماه قبل

سلام خسته نباشی
پارتگذاری به چه صورت هست؟

Saina
پاسخ به  قاصدک .
11 ماه قبل

مرسی عزیزممم:)

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x