رمان قلب عاشق پارت ۳

4.6
(40)

 

 

مات می‌ماند..

درست شنیده بود؟

 

……. چی گفتی شما؟

 

پاسخی نمی‌شنود، که این خودش هیزم در آتش بود

از بازوی جهان می‌گیرد تا به سمت خودش بچرخاندش

 

…….. برگرد ببینم؟

 

جهان به خواست خودش برمی‌گردد و نگاه آرامش در چشم های وحشی دختر گیر می‌کند..

 

نمی‌خواست زود واکنش نشان دهد

شاید اشتباه متوجه شده بود!

 

_ من، سرپرستی یارا رو به هیچ وجه بهت نمیدم

اگه واقعا یارا برات مهمه با من ازدواج کن تا..

 

با تنفر پوزخندی می‌زند

این خانواده تا کی و کجا می‌خواستند آینه دق باشند؟

 

…….. وقتی داشتم میومدم اینجا به این فکر می‌کردم که چطور این چند دقیقه رو تحمل کنم

اونوقت بهم میگین ازدواج؟!

 

عصبانی تر قدم کوتاهی جلو می‌رود و دست هایش را روی سینه ی جهان می‌گذارد تا به عقب هولش دهد، تکان نخوردن جهان باعث می‌شود با حرص حرف هایش را جیغ وارانه بزند

 

…….. چی می‌خواین از جون ما؟

چرا تموم نمیشین؟

خواهرم کافی نبود که دست گذاشتین روی دخترش؟

حالا هم نوبت من شد؟

 

لرزش دختر را می‌بیند و نفسش را بلند بیرون می‌دهد

می‌خواست کمک کند تا دخترک روی نیمکت بنشیند

اما..

 

…….. به من دست نزن

 

ضربه ای که دختر با کف دستش به سینه ی جهان می‌زند تا او را از خود دور کند باعث می‌شود جهان به میل خود عقب برود

 

_ فقط خواستم کمک کنم بشینی..

 

.

 

 

……… با کم کردن سایتون از سرمون بیشتر میتونین کمک کنین!

 

لب هایش را به داخل دهان می‌کشد و نگاهش را از سقف آلاچیق به چشم های نازنین می‌دهد

 

_ من قصد ناراحت کردنتون رو ندارم

هیچ اجباری هم تو کار نیست

می‌تونید قبول نکنید

 

وقفه ی کمی بین حرف هایش می‌اندازد تا نازنین حرف هایش را حلاجی کند تا سوءبرداشت نشود

 

_ من می‌خوام شما به عنوان خاله ی یارا که زندگی و آیندش براتون مهمه، به مسائل مهم دیگه ای غیر از حضانت فکر کنید

 

هنوز هم عصبانی بود، ولی نمی‌دانست چرا ایستاده بود و به حرف های این مرد گوش می‌داد

شاید چون.. آرام حرف می‌زد

یا به خاطره یارا، هنوز هم آنجا ایستاده بود

یا اینکه.. جهان سعی می‌کرد حرف هایش را منطقی جلوه دهد

نمی‌داند…

شاید هم به خاطره این بود که در چشم هایش مستقیم نگاه نمی‌کرد..

 

جهان ادامه می‌دهد

 

_ هم شما.. ازدواج می‌کنید و هم.. من

 

با آب دهان گلوی خشکش را تر می‌کند

 

_ در اون شرایط، یارا با من باشه باید یک زن غریبه رو جای مادرش ببینه که ارتباط این دو با هم باز مسئله ای جدا داره و سخته..

اگر هم با شما باشه که با مرد غریبه ای همخونه میشه… و من هرگز این اجازه رو نمیدم!

 

نازنین پوزخندی می‌زند و سر به سمت دیگر می‌چرخاند

موهای کوتاهش که روی قسمتی از صورتش ریخته بود لحظه ای نگاه جهان را بند خود می‌کند

 

…….. باز چقد همه چیز به نفع شما تموم شد!

 

سر می‌چرخاند به سمت جهان

که مچ نگاهش را می‌گیرد!

 

……………….. 🍃

 

 

 

جهان چشم می‌گیرد و نگاهش را به زمین می‌دوزد

دختر جلو می‌رود و مقابلش می‌ایستد

 

……. نمیدونم رو چه حسابی به این نتیجه رسیدین که..

 

به خودش و او اشاره می‌کند

 

……. ازدواج ما تنها راه حله!

به نظرم، شما حقه باز و کثیف ترین آدمی هستین که دیدم!

حتی بیشتر از برادرتون..

حداقل اون ظاهر و باطنش یکی بود

نه مثل شما ..

 

اشاره ای به سر تا پا و چهره ی موجهش می‌کند که..

 

 

سر تکان می‌دهد و تلخندی به حرف های دختر روبه رویش میزند

واقعا بزرگ شدن به سن و سال نبود

واقعا فهم داشتن به تحصیلات هم نبود

فقط ای کاش..

 

ای کاش زیادی در ذهنش جولان می‌دادن بی توجه به همه یشان، به سمت در آلاچیق می‌رود

قبل از اینکه در را باز کند می‌ایستد

 

_ من فرد مناسبی برای شنیدن توهین های شما نیستم

ری اکشن من با رضا قابل مقایسه نیست!

 

 

نازنین بی توجه به حرف های جهان، چند قدم کوتاه برمی‌دارد و مقابلش جلوی در می‌ایستد

 

……… بیا و مردونگی کن

این بچه ای که داریم دربارش حرف می‌زنیم عروسک نیست، آدمه

برادر زاده ی شماست.. خواهر زاده ی من

گناه داره این طفل معصوم

شما خودت بهتر میدونی با کدوم یکی از ما باشه براش بهتره

 

با دست موهای نسکافه ای رنگش را از جلوی چشمش کنار می‌زند

نگاه می‌دزدد جهان..

 

……… اگه مشکل ازدواجه منه که اصلا منتفیه.. من ازدواج نمی‌کنم

می‌نویسم زیرش هم امضا می‌کنم تو محضر که اگه ازدواج کردم شما می‌تونید حق اضانت و ازم سلب کنید

 

دستش را از بالای سر دختر روی در می‌گذارد و در را به عقب می‌راند

نازنین اجبارا کنار می‌رود و با صورت جمع شده نگاهش می‌کند

این مرد هر چند خودش را آرام نشان می‌داد اما قلبش از سنگ بود انگار

 

_ فقط زمانی که نظرتون عوض شد باهام تماس بگیرید..

 

 

…………… 🍃

 

دقایقی تنها در آلاچیق نشسته بود و به حرف هایی که بین‌شان رد و بدل شده بود فکر می‌کرد

شاید اگر آرام تر پیش می‌رفت نتیجه بهتری می‌داد

پوف کلافه ای می‌کشد و زانوهایش را بغل می‌گیرد

 

…….. با این جماعت چجوری میشه کنار اومد؟

 

به دیوار چوبی رو به رویش خیره شده بود

آهی می‌کشد و چشم هایش را لحظه ای می‌بندد

 

…… خواهر بیچاره ی من

گیر چه آدم هایی افتادی

این خوب خوبشون بود که تعریفش رو می‌کردی

ببین بقیه کین…

 

بی حوصله بلند می‌شود و کیفش را از روی نیمکت برمی‌دارد

 

حس نفرین شده ها را داشت که عذابشان وصلت با این خانواده بوده، هر طور حساب می‌کرد نمی‌توانست فاصله ای که بین‌شان است را پر کند یا حداقل چیزی از آن کم کند.

 

 

از روشن شدن چراغ قرمز استفاده می‌کند

قرص مسکن را از کیفش بیرون می‌آورد

بطری را از روی صندلی بغل برمی‌دارد و یک ضرب سر می‌کشد

سی ثانیه باقی مانده را سر روی فرمان می‌گذارد و چشم هایش را می‌بندد

گریه های نگار و بازوی کبودش پشت چشم هایش نقش می‌بندد

لبش را گاز می‌گیرد و سر از روی فرمان برمی‌دارد

 

……. آخ خدا جون

این همه آدم مریض که خوب نمیشن و دارن درد میکشن

این همه پیر مرد، پیر زن که از دست و پا افتادن

چرا خواهر منو بردی آخه؟

ما هیچی اصلا.. به بچه ش نگاه می‌کردی لااقل

 

ماشین ها حرکت می‌کنند و او هم به راه می‌افتد

 

…….. نه میتونم یارا رو بی‌خیال شم، نه میذارن که بیارم پیش خودم

یه کاری کن حداقل دلشون نرم شه بچه رو بدن!

 

کمی از فروشگاه سر خیابانشان خرید می‌کند

نایلون ها را به دست می‌گیرد و از ماشین پیاده می‌شود..

 

 

………………🍃

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x