…..الان گفتم که نمیتونم
باشه برای یه وقت دیگه
اخم های جهان به هم گره میخورند
_ پس یارا رو میبرم
……یعنی چی؟
تقه ای به شیشه سمت نازنین میخورد
هر دو به سمت شیشه نگاه میکنن
نگین بود..
جهان شیشه را پایین میدهد
_ شما یه دور بزنید با هم، بعد بیاین خونه ما
یه دورهمی کوچیک داریم
نازنین دیگر کلافه شده بود. مادرش دیگر چرا؟
_ چه دورهمی مامان؟
من و جهان قرار گذاشته بودیم امروز و بریم بیرون شهر، جا رزرو کردیم!
_ نمیشه بعدا برین؟ مهمونا به خاطره شما اومدن
طره ای از موهایش را میکشد. از همین حالا باید محکم جلوی همه حتی مادرش میایستاد
…… قرار به مهمونی نبود. جهان هم از قبل هزینه هاش رو داده
نگین دیگر مخالفتی نمیکند. میدانست مرغ دخترش یک پا دارد
_ من کسی رو دعوت نکردم، خودشون گفتن میان
شما هم هر طور راحتین، میگم بهشون رفتین ویلا
اتومبیل راه میافتد و نازنین درگیر ناخن هایش میشود
_ میگفتی قبلش یه جا رزرو میکردم
من گفتم شاید تو دوست نداری
…… همین جوری گفتم به مامان
الان که وقت مهمونی نیست
نگاه جهان لحظه ای سمت دست های برهنه ی دختر که از زیر شنل بیرون آمده بودند میرود و بعد چهره اش..
…… کجا میریم؟
_ خونه ما!
……………………….📙
از عصبانیت چشم هایش را لحظه ای میبندد
دلش میخواست ناخن هایش را در گردن مرد فرو کند
…… نگفتم نمیام؟
_ همیشه همه چیز که به حرف شما نیست
الان من، با این لباس کجا ببرمت؟
لباست و عوض کن بعد هر جا خواستی میریم
دیگر هیچ نمیگوید.. حال امروزش به قدر کافی خراب بود، دیگر نمیکشید
جهان بین راه یک جعبه شیرینی میگیرد.
نازنین هم هر بار نگاهی به جعبه سفید روی پایش میاندازد
احساس میکند به شدت به آن شیرینی ها نیاز دارد!
در جعبه را برمیدارد و یکی از آن خوش ترکیب هایش را برمیدارد
لب های جهان کش میآیند
دخترک شکمو..!
در مسافرت شمال هم همین طور بود..!
_ به من نمیدی؟
یکی برمیدارد و سمت دهان جهان میبرد
جهان نگاهی به آینه میاندازد و سرش را کمی جلو میبرد و شیرینی را با دهان میگیرد
وقتی نازنین خواست دستش را عقب بکشد
مرد از مچ، دست دختر را میگیرد
میترسد لحظه ای..
با تعجب نگاهِ مرد میکند
جهان لحظه ای بعد انگشتان دختر را به لبش میکشد
خواست دستش را بکشد
ولی..
نمیشد..
نمیتوانست..
بعد کف دست دختر…
با جدیت رانندگی میکرد و فقط نگاهش به مسیر بود
اما…
انگشت های دختر گرم و مرطوب میشوند
جهان آرام و گاهی حریصانه انگشت های نازنین را میمکید و زبان میکشید
نازنین اما..
تپش تند قلبش و لرزش بی امان تنش
فقط ترس به او القا میکردند
نکند که جهان..
که جهان تب تندی داشته باشد؟
………………………… 📙
احساس میکند توانش در مقابل حسام ضعیف است
باز هم سعی میکند و دستش را به عقب میکشد
ولی در عوض فشار روی مچ دستش بیشتر میشود.
نمیدانست که جهان عمدا فشار را زیاد کرد تا مقاومت نبیند..
دو انگشت دختر را میمکید
آن هم با آن همه آب دهان …
بعد انگشت های دیگر هم یکی یکی اضافه شدند
…… دستم درد گرفت
انتظار داشت جهان دستش را رها کند
اما..
بلافاصله دندان هایش را روی انگشت ها میفشارد
…… آخ..
_ اومممم!
انگشت دختر را از دهانش بیرون میکشد
و چند بار رویشان زبان میکشد
نازنین مات و حیران، فقط این از دستش برمیآمد که میتوانست نگاه کند
آن هم زمانی که چشم های مرد را آن طور خمار میدید..
جهان دست دختر را نزدیک لب های خودش میبرد
_ بخورش!
…… چی؟
نگاهش را به جاده میدهد و به آینه، بعد
دوباره به چهرهی جذاب دختر
_ یکم انگشتات و بذار دهنت مک بزن!
….. نمیخوام
_ چرا؟
…… دهنیه!
تک خند میزند جهان
_ دختر جون چیزای خاص تری قراره بخوری
دهنی که … عادت میکنی!
چشم های دختر از حرفی که جهان سر بسته زد، گرد میشود
نازنین میماند و ترسش…
………………………… 📙
دیگر میلی به خوردن شیرینی نداشت، در جعبه را میگذارد و دست های لرزانش را روی جعبه میگذارد
هر دو سکوت را ترجیح دادند تا رسیدند..
کوچه در این ساعت از روز و این فصل از سال خلوت بود و از شانس جهان کسی
آن اطراف نبود.
در خانه را باز میکند و بعد در سمت نازنین را..
لباسش چندان پفی نداشت. اما جهان از بازوی دختر برای کمک میگیرد و آرام نازنین را تا داخل حیاط مشایعت میکند.
بعد از اینکه ماشین را پارک کرد خود نیز داخل میشود
_ دوست داشتم وقتی به عنوان عروس برای اولین بار پا تو این خونه میذاری
به بهترین شکل ازت استقبال بشه
ولی..
شرایط برای جفتمون مناسب نیست.
ان شاء الله برای جشن عروسی!
نازنین لبخند کوچکی میزند
….. درسته موقعش نیست ولی به هر حال مرسی
نگاهی به سمت خانه و آشپزخانه میاندازد
….. خاتون و ستاره نمیدونن ما اومدیم؟
_ نیستن!
نازنین شنل را عقب تر میکشد و با تعجب جهان را نگاه میکند
….. نیستن؟ مگه نمیدونستن منو میارین؟
جهان قدمی سمتش برمیدارد
نازنین دامن لباسش را آرام در مشت میگیرد
خیرگی جهان کمی او را میترساند
خصوصا با آن کارش در اتومبیل و این خانه خالی..
_ گفتم نباشن!
….. چرا؟
میخواست قوی باشد
اما..
این خیرگی جهان و نگاه داغ و تب دارش
کار را برایش سخت میکرد
و بیشتر ترس را به قلبش سرازیر میکرد
قامت بلند و چهارشانه جهان در مقابلش با آن حجم از سینه ستبرش که از نفس های عمیق بالا و پایین میشد تن خودش را میلرزاند
وقتی که..
جهان نزدیکتر میشود و دست دور کمر دختر حلقه میکند..
……………………….📙
مرسیییی قاصدک جوون 💜😍
خیلی قشنگ بود زودی پارت بده🥺🥺