رمان قلب عاشق پارت ۴۸

4.5
(73)

 

 

 

خواست در را باز کند، اما دست جهان زود تر روی دستگیره می‌نشیند

در این حالت می‌شد تن مرد را پشت سرش و در نزدیک ترین حالت ممکن حس کند

 

هل می‌دهد در را با همان دست، و دست دیگرش را دور کمر نازنین حلقه می‌کند

 

_ نیفتی با این لباس!

 

ترس در چشم هایش و سینه اش پر، از حجم هوا

اضطراب داشت..

اما سعی می‌کرد ظاهرش را حفظ کند

 

….. چرا بیفتم؟

الان از پله ها اومدم بالا

 

_ اتفاق دیگه…!

گرفتمت که جلوی افتادنت رو بگیرم!

 

داخل می‌شوند..

نازنین گوشه لپش را گاز می‌گیرد

“جان خودش فقط می‌خواست او را از افتادن معاف کند! ”

 

لباس ها را از دست دختر می‌گیرد و روی کانتر آشپزخانه می‌گذارد

 

شنل هنوز روی سر نازنین بود

دست هایش را مقابلش به هم قفل کرده بود و سرش تقریبا پایین بود

 

جهان می‌آید.. آرام.. با نگاهی سنگین و خیره روی عروسش…

 

_ می‌رقصی برام؟

 

دختر با تعجب سر بالا می‌آورد و نگاهش می‌کند

چه می‌گفت این مرد؟

کاش دهان باز کند و قصدش را از این همخانه شدن بگوید

 

_ رقصت و دیدم!

شمال..

تو ساحل..

کنار آتیش…

 

یادش می‌آید

خانواده رضا و آنها بودند، حتی شیدا و خاله اش هم

خیلی هم خوش گذشت اگر سر به سر گذاشتن های پدرش و رضا را فاکتور می‌گرفت

 

….. شما نبودین اون موقع..؟

 

……………………. 📙

 

 

همچنان خیره صورت دخترک کتش را از تن بیرون می‌آورد

 

_ بودم.. تو نمی‌دیدی

 

دست گرم مرد زیر چانه اش می‌نشیند

نمی‌دانست در آن لحظه چه کند

ذهنش خالی بود..

در عوض سلول به سلولش خطر را حس می‌کردند

 

فقط مقابلش را نگاه می‌کرد

سینه مرد را..

 

چانه اش بالاتر گرفته می‌شود تا سرش..

نگاهش بالا بیایند

 

نگاهش روی چشم های جدی و شاید اخم دار مرد می‌نشیند

به نظر نمی‌آمد این چشم ها آرام باشند..

 

خواست پس بزند جهان را

اما..

سر مرد هر لحظه پایین می‌آمد و نزدیک تر به صورتش

 

قبل از اتفاقی دوباره، خود را عقب می‌کشد اما.. موفق نبود!

دست جهان محکم می‌شود روی چانه اش

و دست دیگر پشت گردنش..

 

داغ می‌شود لب هایش..

مهر می‌شود..

خیس می‌شود و..

می‌سوزد از آن مدل مکیدن لب هایش توسط مردی که فقط اخم هایش را نشان می‌داد..

 

احساس می‌کرد جهان خشن شده

دستش روی کمر دختر و شانه هایش چنگ می‌شد و بعد به صورت نوازش حرکت می‌کرد

 

قلبش تند میزد..

قطعا این روز به بدترین شکل ممکن در خاطرش ثبت می‌شد

 

به خود که می‌آید، دست و پا زدنش برای رهایی بیشتر می‌شود

اما جهان پاسخش را..

با گرفتن دست هایش در یک دست و

عقب بردنش تا آشپزخانه

آن هم طوری که کمرش روی کانتر خم شود که بتواند

بهتر و راحت تر رویش تسلط داشته باشد، می‌دهد..!

 

………………………… 📙

 

دهان مرد با حرص و ولع روی لب هایش می‌لغزید و حتی به دهانش هم شبیه خون میزد!

زبان جهان مدام در دهان دخترک می‌چرخید

حتی پشت و روی دندان هایش

 

عاصی شده بود از بی نفسی

هوا می‌خواست

 

لحظه ای با دندان لب پایین دختر را می‌گیرد و آرام می‌کشد

نازنین از فرصت استفاده می‌کند و شروع به کشیدن نفس های عمیق می‌کند

 

_ جاااانم!

چه نفسی میزنی!

 

…. ول کن دستامو

مگه اسیر آوردی؟

 

لب هایش به سمتی کش می‌آید و دستش بند شنل می‌شود

بازش می‌کند و روی کانتر می‌گذارد

 

چشم هایش سانت به سانت سر و روی دختر را می‌کاوند

 

نازنین پشت می‌کند به مردی که حریصانه بی‌تاب بود..

موهای بلندش را که ماهرانه تاب خورده بودند روی شانه اش می‌ریزد

 

….. میخوام دربیارم لباسمو

 

مرد متوجه لرزش صدای عروسکش می‌شود

همین را می‌خواست!

همین که این بره تیز را این چنین رام خود کند..

 

طوری که جهان متوجه نباشد دست روی لبش می‌گذارد

می‌سوخت..

انگار که هنوز دندان ها و لب و زبان مرد

چفت دهانش بود

هر لحظه بیشتر از قبل لرزش تنش او را به این نتیجه می‌رساند که..

اشتباه بود آمدن به خانه ی جهان!

 

_ تو نمیخوای دکمه های لباسمو باز کنی؟

 

برنمی‌گردد

 

…. نه!

 

_ باز نکنی، باز نمیکنم!

 

….. جهان؟

 

_ جان دل جهان!

 

تیز و درمانده نامش را صدا می‌زند

اما مرد..

آرام و با احساس پاسخش را می‌دهد

خود دختر هم می‌ماند چه در جواب بگوید…

 

…………………… 📙

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان زئوس 3.3 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x