رمان قلب عاشق پارت ۴۹

4.6
(63)

خودش را جمع و جور می‌کند، وا دادن کنار این مرد نتایج خوبی به همراه نداشت

باز هم برنمی‌گردد

….. اگه باز نمی‌کنید با همین لباس برم بخوابم، خیلی خستم

لحظه ای بیشتر طول نمی‌کشد که دستان مرد را پشتش حس می‌کند

_ باشه عزیزم

دکمه ها یکی یکی باز می‌شوند و کم‌کم تن برهنه نازنین، بیشتر مقابل چشم های جهان جان می‌گیرد

_ چقدر دکمه هاش زیاده! زیپ میذاشتن بهتر نبود؟

….. این دکمه ها جنبه زیبایی پشت لباس رو هم دارن

_ عه؟

پس واسه همینه انقدر قشنگن

حس می‌کند دست های جهان پایین تر رفتن. برمی‌گردد..

….. کافیه ممنون

_ مونده هنوز؟

از دامن لباس می‌گیرد و دور می‌شود، در حالی که لباسش از پشت باز شده بود و یقه‌ تا زیر شانه هایش پایین آمده بود

….. میتونم بقیه شو

جهان که این کنار کشیدن نازنین را می‌بیند نگاهش حسرت وار به دنبالش کشیده می‌شود

_ هر طور راحتی

جایی برای تعویض نبود. کمی دور تر پشت به جهان لباس را از روی شانه هایش آزاد می‌کند تا تیشرت ستاره را تن کند

اما…

….. میشه اون لباس ها رو به من بدین؟

جهان به سختی چشم می‌گیرد

لباس ها را از روی کانتر برمی‌دارد و نزدیک می‌شود

 قسمت جلوی لباس را با دست روی سینه اش نگه می‌دارد

….. مرسی

جهان اما لباس ها را روی زمین می‌اندازد

نگاه نازنین تند می‌شود

ولی…

با دیدن دست های جهان که دکمه های لباسش را باز می‌کرد، ترسش باعث می‌شود عقب نشینی کند

نگاه به چشم های مرد می‌کند

همان اخم ریز سایه انداخته بود روی صورتش

خودش تیشرت را از روی زمین برمی‌دارد

و پشت به او سعی می‌کند بپوشدش

اما…

دست های گرم جهان روی پهلوهایش می‌نشیند

لرز بیشتر را زمانی حس می‌کند که لب های داغ مرد گردنش را بوسه می‌زدند

دست ها پیشروی می‌کنند روی شکم.. و بعد آرام بالاتر می‌روند

دختر قفل شده بود انگار

تن خودش هم گرم شد زمانی که..

نفس های داغ جهان روی صورتش می‌خورد و زبانی روی گردن و سر شانه هایش حرکت می‌کرد

زمانی که..

دست های بزرگ جهان سینه هایش را قاب گرفتند و حریصانه فشردند

زمانی که..

” آه ” کشیدن های از سر لذت مرد بلند شد و شروع به مکیدن گلویش کرد

جهان فشاری به لباس می‌آورد و لحظه‌ای بعد.. دخترک عریان در آغوشش بود

به خود می‌آید نازنین

خواست از زیر دست مرد بیرون بیاید

اما..

جهان مالکانه تنش را میان بازوانش اسیر می‌کند

یک دستش را روی باسن دختر می‌گذارد و با حرصی از شهوت می‌فشارد..

……………………….. 📙

….. ولم کن

_ جونم عزیزم..

آرام کنار گوشش نجوا می‌کند

ولی نازنین دیگر..

….. میگم ولم کن عوضی

دست مرد از حرکت می‌ایستد.. اندکی تأمل می‌کند..

دختر را رها می‌کند و خود عقب می‌کشد

_ معذرت می‌خوام

فکر نمی‌کردم که دارم اذیتت می‌کنم

دختر عصبانی دامن و تیشرت را برمی‌دارد و تن می‌کند

….. دیگه بهم دست نمیزنی!

سگرمه های مرد بیشتر گره می‌خورند

_ این چه طرز حرف زدنه؟

فقط یه هم آغوشی ساده بود!

موهایش را از زیر لباس بیرون می‌کشد و قدمی جلو می‌رود

….. یه هم آغوشی ساده؟

مثل اینکه حواستون نبود منو لخت کردین!

مرد تکخندی عصبی می‌زند

_ من لختت کردم؟

تو نبودی که میخواستی لباست و عوض کنی؟

نازنین یک دستش را بند پهلویش می‌کند و با سری مایل به شانه اش پوزخند می‌زند

….. میخواستم لباس عوض کنم نه اینکه دست مالی شم!

جهان مبهوت حرف دخترک با خشم جلو می‌آید که نتیجه اش عقب کشیدن نامحسوس نازنین می‌شود

_ حرف دهنت و بفهم دختر..

تو زنمی..

فقط یه معاشقه بود، قصد آزارت رو که نداشتم

نازنین تابی به گردنش می‌دهد و از مقابل جهان می‌گذرد

….. به هر حال.

دیگه نمیخوام تکرار شه

جهان عصبی و دست به پهلو، سرش را سوالی تکان می‌دهد

_ دقیقا چی دیگه تکرار نشه؟

……………………….. 📙

سعی می‌کند با سیاست قدم بردارد

 لبخندی تصنعی می‌زند و دست هایش را قفل هم می‌کند

….. زوده آقا جهان

بهتر نیست یکم بیشتر با هم آشنا شیم؟

لبخند دلبرانه دختر، خشم مرد را فرو می‌کشاند

اما هنوز اخم هایش را داشت

_ دوران عقد برای آشنایی زوجینه

اما اینکه میگی بهت…

از سکوت مرد استفاده می‌کند و بین حرفش می‌آید

….. ببین آقا جهان.. ما که بچه نیستیم بخوایم خودمون رو گول بزنیم

من و شما به خاطره یارا با هم ازدواج کردیم

درسته؟

به خاطره اینکه یارا هم مثل بچه های دیگه، پدر و مادری داشته باشه که دوستش دارن.. که بهش اهمیت میدن.

قدمی کوتاه جلو می‌آید

….. بین ما که علاقه ای نبوده

نه علاقه ای و نه حتی کششی نسبت به هم

حالا.. نمی‌خوام اغراق کنم ولی.. از هم متنفر هم بودیم!

می‌بیند حجم سینه مرد را که پر می‌شود

می‌بیند گرفتگی چهره اش را..

اما بی توجه می‌تازد

….. فکر می‌کنم الان همه سعی ما باید این باشه که حداقل بتونیم با هم

 زیر یک سقف کنار بیایم!

من و شما انتخاب هم نبودیم، ولی مجبور شدیم که باشیم

نگاهش را از چهره‌ی مرد می‌گیرد

یک دور قسمت هایی از خانه را که مقابل چشم هایش بود از نظر می‌گذراند

….. پس نمیتونیم یکدفعه بدون هیچ حسی، انقدر به هم نزدیک بشیم

درسته؟!

کیش و مات…

همین بود

این دختر کارش همین بود

همیشه باید نیش حرف هایش را به تن مردی که سالها…..

_ درسته….

وقتی حسی نباشه، نزدیکی هم معنا نداره..

خوشحال از تیری که به هدف خورده بود

لب هایش بیشتر کش می‌آیند

آرام و با ناز دو قدم سمت جهان می‌رود و بعد رو می‌کند سمت آشپزخانه

….. چیزی هست بخوریم؟

فکر کنم شیرینی هم موند تو ماشین

_ تو یخچال هست

شیرینی هم میارم

دست سمت دکمه های لباسش می‌برد و شروع به بستن یکی یکیشان می‌کند

بیرون که می‌آید، چشم می‌بندد و دمی عمیق می‌گیرد

سینه اش تیر می‌کشد

 ترکی را روی قلبش حس می‌کرد

ترکی که با حرف های چند لحظه پیش دخترک عمیق تر شده بود

و دردش…

بیشتر..

……………………… 📙

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Asman Abi
8 ماه قبل

لطفا پارت‌ها رو مرتب روی سایت قرار بدین
پارت قبل دقیقا یک هفته پیش بود ،یک برنامه منظم در نظر بگیرید و طبق اون هم به وقت خواننده هم به شخصیتش احترام بزارید همچنین خودتون به مسئولیتی که خودخواسته قبول کردین متعهد و منظم باشید

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x