سفره را جمع میکند و شستن آن چند عدد ظرف را به بعد موکول میکند
دو لیوان چای و شیرینی میشود تقریبا غذای دختر..
_ چیزی نبود بخوری، بگم جوجه بیارن؟
….. مرسی، همین شیرینی ها خوبن
_ نوش جونت، اما این غذا نمیشه
سفارش دو پرس جوجه میدهد و تمام آن بیست دقیقه تا رسیدن غذا به دستشان در مورد تغییر دکوراسیون خانه حرف میزنند
در واقع این جهان بود که بحثش را پیش کشید وگرنه نازنین حتی دلش نمیخواست لحظه ای به این فکر کند که قرار است در این خانه زندگی کند..
….. چرا برای اینجا اتاق درست نکردین؟
_ سربازی بودم که اینجا رو درست کردن
وقتی اومدم تقریبا کار تموم شده بود
….. نمیشه دیوار زد؟
_ پایین ستون نداره، سنگین نشه بهتره
اما.. پرده هم میشه زد
دست بین موهای حلقه شده اش میبرد و
آرام میکشد
….. اونم میشه
این بالا پتو بالش دارین؟
جهان نگاهی به ناخن های بلند رنگ شده دختر که بین موهایش میرقصیدند و دلبری میکردند میکند
بعد به لب هایش و.. چشم هایش
_ خوابت میاد؟
….. خیلی..
از داخل کمد دو بالش، یک پتو و یک تشک میآورد
در جای همیشگی نزدیک به دیوار میاندازد
_ بخواب
سمت کمد لباس هایش میرود تا لباس مراسمش را با تیشرت و شلواری راحت تر عوض کند
نگاه دختر میکند، پشت به او دراز کشیده بود..
بالش دیگر را
کنار بالش نازنین میگذارد…
………………………… 📙
دختر ترسیده برمیگردد
….. اینجا میخواین بخوابین؟
جهان نگاه سوالیش را حواله دختر میکند
_ کجا بخوابم؟
….. یه جای دیگه برای خودتون بندازین خب
راحت تر هم هستین
خواست همانجا بخوابد که صدای زنگ در بلند میشود
_ غذا رو آوردن
کاپشنش را از روی جا رختی برمیدارد و پایین میرود..
بعد از رفتن جهان یادش میافتد که گوشی در کیفش مانده و کیف هم در ماشین.
پلک روی هم میگذارد. انقدر خوابش میآمد که فعلا بیخیال گوشی باشد
_ نازنین؟
بلند شو یکم غذا بخور بعد بخواب
صدای آرام مرد نمیتوانست تن خسته اش را بلند کند
حتی صدایش هم درنیامد
_ عزیزم؟
….. نمیخوام
_ باشه..
لحظه ای بعد تن گرم و مردانهی جهان را پشت خود حس میکند
طولی نمیکشد که یکی از دستان جهان زیر گردنش و دست دیگر، دور پهلویش حلقه میشوند و..
تنگ به آغوش میکشدش…
…………………… 📙
تکان میخورد طوری که جهان خودش را کنار بکشد
اما جهان برای تلافی پایش را روی پای دختر میاندازد
از سماجت جهان اعصابش به هم میریزد
….. برین کنار گفتم
پاتونم از روی پام بردارین
دست روی ران دختر میگذارد و نوازش وار کمی به پایین هدایت میکند
خودش را هم جلوتر میکشد تا باسن نازنین درست زیر تنش قرار بگیرد
_ بخواب بذار بخوابم!
….. آخ.. ولم کن لِه شدم
جهان خبیثانه تنش را روی باسن دختر میکشد و میفشارد..
نازنین ترسیده چشم هایش گرد میشود
_ من هنوز حس و حالم سر جاشه
بخوای زیرم وول بخوری از کنترل خارج میشم!
نفس نفس میزد
این دیوانه که بود که دستی دستی خودش را گیرش انداخته بود؟
….. این بود قرار ما؟
با داد که نه.. تقریبا جیغ میکشد
خوشش آمده بود از این بازی
اینکه این دختر با همهی آن دست نیافتنی بودنش الان همسرش بود و زیر تن گرسنه اش، عقل و هوشش را میبرد
_ کدوم قرار عزیزم؟
دست زیر تیشرت دختر میبرد و بعد از لمس پهلویش، سمت سینه هایش میرود
اینکه لباس زیر نداشت او را مست تر میکند
….. ولم کن دیوونه
سینه دختر را در مشت میگیرد و از شدت شهوت، پلک روی هم میگذارد و..
تنش را..
روی تن دختر میاندازد
_ آاااه…
آاااخ……
………………………. 📙