رمان قلب عاشق پارت ۵۹

4.5
(67)

 

 

 

 

کمی هم می‌گذرد.. انگار هنوز قصد رفتن نداشتند.

نازنین فیلم هایی که شیدا از مهمانی و یارا برایش فرستاده بود را تماشا می‌کرد

بین‌شان هم پاسخ پیام های تبریک دوستانش را می‌داد

 

همین که گاهی لبخند می‌زد و می‌خندید نگاه جهان را سمت خود می‌کشید

 

_ به چی می‌خندی؟

 

….. یارا..!

 

_ چیکار میکنه؟

 

….. بیا ببین!

 

مرد ابرو بالا می‌اندازد و دختر شانه بالا می‌اندازد

 

_ بلند شو بیا اینجا فیلمتو نشونم بده!

 

…… شما میخوای ببینی من بلند شم بیام؟!

 

جهان دست هایش را روی پشتی باز می‌کند و به کنارش اشاره می‌کند

 

_ پاشو بیا بشین کنار آقات زنِ حرف گوش کنی هم باش!

 

….. نمی‌خوام!

 

_ نمی‌خوای؟

شب حالتو میگیرما؟!

 

دختر با یادآوری شب، آن هم با وضع ترسش از فیلم و تنها بودنشان خواهشانه مرد را صدا می‌کند

 

…… جهان؟

 

_ جااان …

 

طرز صدا کردن دختر و لحن آرام مرد، شعله ی جنگ بین‌شان را گویی کمتر می‌کند

 

….. نکن دیگه؟

 

_ نذاشتی بکنم که..

 

….. مثل اینکه حالتون خوش نیست شما؟

 

_ نه راستش.. تو کفم هنوز!

 

دختر با چشمانی گرد نگاهش می‌کند

چقدر بعد از عقد تغییر رفتار داده بود..

هیچ انتظار این حرف و رفتار ها را از جهان نداشت

 

…… خیلی پرویی

 

_ بلند شو بیا بشین رو پام، حالم خرابه

زووود!

 

دختر با حرص بلند می‌شود و کنارش با فاصله می‌نشیند

جهان اما..

با ولع دختر را بغل می‌گیرد و بین پاهایش می‌نشاند..

 

و این می‌شود دلیل جیغ دختر…

 

……………………. 📙

 

 

 

لب هایش را کنار گوش دختر که از زیر شال بیرون آمده بود می‌گذارد

 

_ اینطوری جیغ می‌کشی فکر می‌کنن دارم چیکارت میکنم

 

دختر با آرنج به سینه‌ی پهن و سفتش می‌زند

 

….. بی ادب!

 

_ جوووون!

 

دست روی پاهای مرد می‌گذارد تا بلند شود اما جهان یک دستش را دور دختر حلقه می‌کند و سمت خود می‌کشد

 

_ تلاشت واسه چیه من موندم

 

….. واسه اینکه از اینجا بلند شم برم سر جام

 

_ جای تو بین پاهای منه!

زیاد تکون خوردنت تو این پوزیشن، یهو میزنه به سرم که یدفعه میزنمت زیر بغلم میبرمت خونه کار نیمه تمومو تموم میکنم

 

دختر از ترس و تعجب مات و متحیر چشم هایش گرد می‌شود و تنش می‌لرزد

با چه کسی طرف بود؟

 

….. با من اینجوری حرف نزنا؟

 

این‌بار خلاف دفعه ی قبل، جهان در کمال آرامش پاسخ می‌دهد

 

_ گفتم که.. هر طوری که بخوام با زنم حرف میزنم

حالا فیلم فسقلو نشون بده

 

دختر حرص می‌خورد

 

….. خیلی بدی..

 

_ این روی خوبمه عروسک!

 

به اجبار فیلم های ارسالی شیدا از بازی یارا با کودکان را نشان مرد می‌دهد

اما..

مشکلی که آن شرایط داشت دست های بی قرار جهان بودند که هر بار جایی از تنش را نوازش می‌کردند

 

_ به کی کشید انقدر شیطون شد؟

 

ریش های مرد که به صورت دختر می‌خورد، دلش طوری می‌شد.. مخصوصا که نفس های گرم جهان روی گردن و سینه اش خالی می‌شد

و..

آن صدای بم و گرمش که ذهن خیانتگرش مدام آن را جذاب می‌خواند..

 

لاله ی گوشش خیس می‌شود و گرم..

 

_ نکنه به خاله ش رفته باشه؟

هوم؟

 

 

تکانی میخورد.. می‌خواست از آن شرایط اجباری و آن حالت زیادی عاشقانه خارج شود

 

….. میشه دستت رو از روی تنم برداری؟

 

_ دوست نداری؟

 

….. نه!

 

لب هایش را می‌چسباند به گوش دختر

 

_ پس چرا من انقدر دوست دارم؟!

 

لحظه ای بدون حرکت می‌ماند

شاید حرف مرد را در ذهنش حلاجی می‌کرد

ناگهان..

تند.. با شتاب از بین پاهای مرد بلند می‌شود

نفس میزد.. آرام و تند…

با اخم نگاهش می‌کند

اما..

هر دو می‌دانستند این حرص.. این اخم.. این شتاب و نفس زدن از تنفر نیست..

شاید در آن لحظه تنفر جایی نداشت

 

جهان نگاهش می‌کند

نگاه در چشم های وحشی و معصومش

دلش می‌رود برای…

آب دهانش را فرو می‌دهد و گوشی که آن بین از دست دختر رها شده بود را سمتش می‌گیرد

 

_ خدا کنه به تو نرفته باشه

جوون مردم گناه نکرده که دلش یه طور بدی بره…

 

 

در اتومبیل سکوتی بود.. سکوتی که موزیک، آن را کم و بیش می‌شکست

 

هر کدام غرق فکری.. افکاری.. خیالی و شاید.. خیالی واهی

هر کدام دلشان سازی می‌زد..

و چه بد که آن‌قدر ساز هر کدامشان متفاوت بود.

 

 

 

 

 

 

….. کجا میریم؟

 

_ تو دوست داری کجا بریم

 

….. خونمون

 

سر می‌چرخاند سمتش

مگر آنجا چه خبر بود که ترجیح می‌داد به در کنار او بودن

هیچ نمی‌گوید..

 

گاهی انتظار داری ناگفته هایت را از چشم هایت بخوانند

از حرف هایت…

صدایت..

بیانت..

دلت می‌خواهد یک جانم که می‌گویی.. نه!

جانم نه.. دلت می‌خواهد از مشاجره هایت با خودش، بفهمد چه مرگت است..

دلت می‌خواهد..

دلت می‌خواهد انقدر از خواستنش مطمئن باشی که بگویی میروم!

اما.. جلویت را بگیرد؛ آن طور که می‌شود.. آنطور که می‌تواند..

 

ولی حیف.. گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود…

 

….. این مسیر نه به خونه‌ی ما ختم می‌شه نه به خونه‌ی شما

 

_ زده به سرم

 

دختر متعجب نگاهش می‌کند

نگاه به مردی که با آن چهره‌ی ایتالیایی اش، جدی به جاده خیره شده بود

 

….. یعنی چی؟

 

_ زده به سرم بریم شمال!

 

….. شمال؟

الان؟

من فردا کلی کار دارم. منو برسونید خونه بی زحمت، بعد خودتون هر جا دوست داشتین برین

 

جهان می‌خندد.. خنده که نه، تلخند کوتاهی می‌زند

آرنجش را لبه‌ی شیشه می‌گذارد و پشت پنچه هایش را روی چانه اش می‌گذارد

و هر چند لحظه ظربه ای آرام به چانه اش میزد

 

….. شنیدین چی گفتم؟

 

_ شنیدم

 

خیال دختر راحت می‌شود

رو برمی‌گرداند و صاف در جایش می‌نشیند

 

….. مرسی که منو برمی‌گردونید

 

_ برنمیگردیم!

 

نوبتی بود انگار،

هر بار آن یکی میزد به پَر دیگری!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 67

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کاریزما 3.7 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک فقیر در…

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x